دانشكده ادبيات و لحظه اكنون
محمدحسين دلال رحماني
در لحظههاي مهم تاريخي، گفتنها و نگفتنها به يك ميزان داراي اهميتند. تنها نبايد به موضعگيريهايي توجه كرد كه حاصل نوعي احساس مسووليت اجتماعياند يا اثر فشار موجود در فضاي مجازي را حمل ميكنند، يا حتي بنا به محاسبات سياسي بخشي از بازي در عرصه قدرت محسوب ميشوند، همزمان سكوتها نيز مواضعي تعيينكنندهاند كه عميقا ريشه در سويههاي تاريخي هستيهاي اجتماعي دارند و ميتوانند علايق و منافع خاصي را دنبال كنند. يكي از مواضع سكوت در لحظه معاصر را ميتوان در دانشكده ادبيات يافت. مساله، موضعگيريهاي فردي برخي اساتيد ادبيات نيست، مساله آن است كه از درون منطق حاضر در دانشكده ادبي سخني درباره شرايط حاضر شنيده نميشود و هيچ حركت گروهي، مانند آنچه در ميان برخي اقشار و گروههاي اجتماعي ديگر ديده ميشود، وجود ندارد. بنابراين ميتوان پرسيد چرا دانشكده ادبي امكاني براي سخن گفتن درباره وضعيت حاضر را ندارد؟ آيا سكوت كنوني بدان جهت است كه متون كهن فاقد امكانهاي ضروري براي سخن گفتن درباره شرايط حاضرند؟ يا تنها با يك رخداد تصادفي مواجه هستيم كه ميتواند در شرايطي ديگر تغيير كند؟
اين پرسشها ميتوانند تا اندازهاي عجيب باشند. اساسا چرا بايد دانشكده ادبي كه به طور سنتي روي متون كهن تمركز دارد وارد چنين مباحثي شود؟ پاسخ اين پرسش را ميتوانيم از زبان ملكالشعراي بهار بشنويم: من مدعي هستم كه هر اصل و قاعدهاي كه امروز تازهتر و مفيدتر به حال معيشت عمومي و اخلاق اجتماعي بوده باشد، در مثنوي و بوستان سعدي و غزليات حافظ آمده است (آرينپور، ۱۳۷۵: ۴۴۳). مشابه چنين تلقيهايي در عصر مشروطه بسيار است. در اين تلقي، متون كهن ميتوانند راهنمايي مناسب براي تصميمگيري درباره وضعيت معاصر باشند. نزد كساني كه در حال تاسيس ادبيات به مثابه يك رشته دانشگاهي بودند، متون كهن از يكسو سرچشمه خرد ايراني و آموزگاري رهاييبخش بود و از سوي ديگر يكي از ستونهاي استوار هويت ملي. اما حتي اگر مدعاي اوليه پدران بنيانگذار را كنار بگذاريم و در يك نگاه كلي، منازعه كنوني را به مثابه يك نزاع تاريخي ميان اسلام فقاهتي و غير آن در نظر آوريم، آنگاه متون كهن فارسي سرشار از شعرهاي مرتبط با وضعيت حاضر است. بخش عمدهاي از اشعار شاعران سدههاي نخستين تا سنت شعر عرفاني را به سادگي ميتوان در نسبت با شرايط حاضر بازخواند. بسياري از غزليات سعدي و حافظ و رباعيات خيام و حتي داستانهاي مولانا نسبت دقيقي با منازعه تاريخي دارند كه هنوز در جريان است. حتي فهم حماسي شرايط موجود نيز ناممكن نيست. در اين مسير بايد ابتدا از رويكردهاي پسامدرن جزييگراي معاصر كه امكان هرگونه تداوم تاريخي را انكار ميكنند، جدا شويم تا در تصويري كليتر، تداوم نوعي تقابل تاريخي را در لحظه اكنون دريابيم. آنگاه ميتوانيم بپرسيم كه چرا چنين متوني در لحظه كنوني از نقشآفريني تاريخي خويش بازماندهاند؟ يا به تعبير ديگر چرا دانشكده ادبي فاقد امكان سخن گفتن با تكيه بر چنين متوني درباره لحظه حال است؟
نگاهي كوتاه به تاريخ معاصر نشان ميدهد كه سكوت حاضر به هيچ رو اتفاقي نيست، بلكه بخشي از عقلانيتي است كه الگوهاي فهم ادبيات كهن را سامان ميدهد، بنابراين فقدان موضعگيريهاي روزمره را ميتوان برمبناي منطق عقلاني جاري در دانشكده ادبي فهميد، چنانكه جاي ديگر آمده است (دلال رحماني، ۱۴۰۰)، در لحظه تاسيس، منطِقِ هويت بخشي متون كهن جايگزين ضرورتِ فايدهمندي آنها شد. به جاي آنكه ادبيات در نسبت با زندگي قرار گيرد، به امري تخصصي بدل شد كه بنا به فرضي گفتماني، در كلاسهاي دانشگاهي حافظ هويت ملي و تاريخي ايرانيان بود. بنابراين دانشكده ادبيات از اساس در بياعتنايي به لحظه اكنون ظاهر شد و ذيل چنين فهمي از متن كهن بود كه امكان جريانيابي شعر و نثر قدمايي در زندگي روزمره به محاق رفت. گرچه اين امر عميقا در تعارض با امكانهاي دروني چنين متوني قرار داشت، اما ميتوانست در به جريان افكندن منافعي موثر باشد كه از قضا شامل اصحاب اين دانش ميشد. هم از اين رو درحالي كه متون كهن از زندگي عقب مينشستند، دانشكدههاي ادبي و كرسيهاي فردوسيشناسي و حافظ پژوهي بسط مييافتند. آنها امكانهاي حضور روزمره چنين متوني را سركوب ميكردند تا آنها را به موضوعاتي تخصصي بدل سازند كه امكان گفتوگوي علمي را داشته باشند، گفتوگويي كه محمل بازتوزيع رانتهاي اقتصادي و اجتماعي بود (منظور از رانت، تخصيص منابع عمومي در جايي است كه منافع عمومي جريان ندارد). بنابراين به جاي روشنفكران، مجموعهاي از متخصصان پديد آمدند كه در ازاي آشنايي تخصيصشان با چنين متوني (شناختي كه به بهاي سركوب امكانهاي روزمره چنين آثاري پديد ميآمد)، به موقعيتهاي اجتماعي و منابع اقتصادي دست مييافتند. در سركوب نسبت امر ادبي با حيات روزمره، امكان سخن گفتن درباره شرايط جاري از ميان رفت و سكوت، نتيجه نهايي تحول تاريخي مذكور و موقعيت كنوني متخصصان متون كهن است.
اما آيا طرح اين موضوع در شرايط كنوني اهميتي دارد؟ پاسخ ميتواند مثبت باشد اگر تحليل حاضر به عنوان پرتوي بر مناسبات پيچيده توزيع رانت در ميان طبقات و اقشار مختلف اجتماعي در نظر گرفته شود و منطق اجتماعي و اقتصادي موضعگيري و سكوتهاي حاضر را روشن سازد.
منابع:
آرينپور، يحيي (1375). از صبا تا نيما. تهران: انتشارات زوار
دلال رحماني، محمدحسين (1400). تبارشناسي ادبيات و تاريخنگاري ادبي در ايران. تهران: پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات