آزادي و خيانت به آن
محسن آزموده
«آزادي» از آن دست مفاهيم بسيطي است كه هركس دركي از آن دارد و مخرج مشترك همه آنها نيز نفي سلطه و محدوديت است، اينكه انسان بدون جبر و با اراده و تصميم خودش بتواند كاري بكند. اين تعريف آزادي، البته بيشتر معناي سلبي دارد، يعني آزادي را در طرد و از ميان بردن موانع و دشواريهاي پيش روي انسان براي تحقق خواستها و آرزوهاي خودش در نظر ميگيرد. از اين رو برخي متفكران تلاش كردهاند در برابر اين معناي سلبي يا منفي آزادي، تعريف يا معنايي مثبت از آن هم ارايه دهند. آيزايا برلين، فيلسوف و انديشمند سياسي بريتانيايي در قرن بيستم، يكي از مهمترين متفكراني بود كه بر همين اساس كوشيد دو معناي آزادي را از يكديگر متمايز سازد و نشان بدهد كه در طول قرنها، هريك از انديشمندان، بيشتر مدافع يكي از اين معاني بودهاند. برلين در نوشته «دو مفهوم آزادي» در كتاب مشهور «چهار مقاله درباره آزادي» ميان اين دو معنا تفاوت قائل شده است: 1. آزادي منفي (يا آزادي از): به معناي عدم تحميل مانع و محدوديت از ناحيه ديگران است؛ 2. آزادي مثبت (آزادي براي): به معناي توان تعقيب و رسيدن به هدف و همچنين استقلال يا خودفرماني در مقابل وابستگي به ديگران.
معناي آزادي منفي روشن است و به نظر ميرسد تقريبا همه آن را ميفهمند و چنان كه در آغاز هم اشاره كرديم، درك اوليه عموم از آزادي به همين معناست، يعني اينكه قيد و بند و زنجيري نباشد و انسان بتواند كاري را كه ميخواهد، به انجام برساند. در ميان متفكران و فيلسوفان هم بسياري از همين معناي آزادي دفاع كردهاند. براي مثال دانز اسكوتوس آزادي را كمال اراده ميخواند و هابز ميگفت «آزادي، چنانچه شايد، دال بر غيبت مخالفت است»، لاك معتقد بود «آزادي، قدرتي است كه انسان براي كردن يا احتراز از عملي خاص داراست» و هيوم ميگفت: «از آزادي ميتوانيم فقط قدرت عمل كردن بر حسب تعيين اراده را مراد كنيم».
اما همه متفكران با اين معناي آزادي راضي نميشوند. آنها ميگويند آزادي منفي به معناي مطلق يعني آزادي از همه قيد و بندها اولا ممكن نيست، ثانيا مطلوب نيست. ممكن نيست به اين دليل كه به هر حال انسان مثل همه موجودات ديگر، در حدود و چارچوبهايي قرار گرفته كه محدودههاي وجودي او هستند و از اين محدودهها نميتواند عبور كند. براي مثال هيچ انساني نميتواند پدر و مادر زيستي خودش را انتخاب كند يا انسان لاجرم در محدوده بين تولد و مرگ، در جهان زندگي ميكند. البته هستند كساني كه معتقدند انسان موجودي است كه در طول تاريخ، بر بسياري از محدوديتهايي كه فرض ميشده، غيرقابل رفع هستند، غلبه كرده و بعد از اين هم ميتواند بر اين موانع و قيد و بندها غلبه كند. اما عدهاي ديگر از متفكران معتقدند كه به فرض امكان تحقق آزادي مطلق، اين امر مطلوب نيست و بايد براي آن حدودي در نظر گرفت، سادهترين اين حدود، حقوق ديگران است. هيچكس نبايد براي تعدي و دستدرازي به حقوق ديگران آزاد باشد. براي مثال كانت فيلسوف آلماني آزادي را «استقلال از هرچيز سواي فقط قانون اخلاقي» ميداند.
متفكراني كه از مفهوم آزادي مثبت دفاع ميكنند، سعي ميكنند براي آن مصاديق و تعاريفي تعيين كنند، يعني بگويند آزادي براي تحقق اين امور خاص امري ارزشمند است. اين متفكران عمدتا بر ضرورت عقلباوري و خودآييني انسان تاكيد ميكنند و مدعياند كه تنها آن خواستها و آرزوها و اميالي قابل پذيرش است در راستاي عقلانيت و خردباوري باشد. به عبارت ديگر اين متفكران تنها اعمال و كرداري را آزادانه ميدانند كه كاملا آگاهانه و ارادي صورت گرفته باشد و بر اساس فشارها و سائقهاي دروني و بيروني نباشد. براي مثال اسپينوزا گفته است «انسان آزاد كسي است كه تنها به موجب حكم عقل ميزيد» و انگلس نوشته «آزادي عبارت است از نظارت و اختيارداري بر خودمان و بر طبيعت بيروني كه بر معرفت ضروري طبيعي بنيان گرفته است».
از نظر برلين، مفهوم آزادي مثبت، در نگاه اول جذاب و قابل قبول ميآيد، اما واقعيت اين است در عمل كساني كه ميخواهند براي آزادي حد و حدودي فراتر از حدود اخلاقي مثل تضييع حقوق ديگران بگذارند، از اين تعبير از آزادي دفاع ميكنند. آنها با ظاهري حق به جانب، بر اراده و خواسته ديگران حد ميگذارند و مدعي ميشوند كه آنچه ايشان ميخواهند يا از عقل خودبنياد بر نيامده و ناشي از غلبه احساسات و عواطف و خواستههاست، يا در عمل به تحقق عقلانيت انسان ياري نميرساند و در راستاي اهداف پست و سطحي است. بر همين اساس برلين مدافعان آزادي مثبت را در واقع دشمنان آزادي ميخواند و مدعي است آنها با استدلالهايي به ظاهر موجه، آگاهانه يا ناآگاهانه به دشمني با آزادي برخاستهاند و مانع از تحقق آن شدهاند.
آيزايا برلين اين متفكران قائل به آزادي مثبت را در اصل خائنان به آن ميداند و مينويسد: «صفت مشترك و عجيب ميان اين متفكران آن است كه همگي درباره آزادي بشر بحث ميكردند و مدعي بودند كه با آن موافقند و بعضي حتي به دفاع پرشور از آن بر ميخاستند و خود را حقيقيترين مدافعان و پرچمداران چيزي ميدانستند كه آن را آزادي راستين (به تفكيك از انواع ظاهر فريب يا ناقص آزادي) ميناميدند. ولي شگفت اينكه نظرياتشان نهايتا ضد آنچه معمولا آزادي فردي يا آزادي سياسي خوانده ميشود از كار در ميآمد». خود برلين مدافع معناي منفي آزادي بود و آن را به پيروي از جان استوارت ميل چنين تعريف ميكرد: «حق هر كس كه آزادانه به زندگي خود شكل دهد؛ حق ايجاد شرايطي را دارد كه آدمي بتواند سرشت خويش را با حداكثر تنوع و غنا و در صورت لزوم، حتي به نامتعارفترين طرز پرورش دهد. بر طبق اين نظر، تنها مانع در برابر آزادي، نياز به حراست همان حقوق ديگران، يا پاسداري از امنيت آنان است.»