از تهران تا كلگري
سكونت در دو دنياي متفاوت
ميلاد محمدخاني
اخيرا نشريه اكونوميست براساس سنتي سالانه رتبهبندياي از «زيستپذيري» 172 شهر دنيا براساس معيارهايي چون ثبات، هزينههاي زندگي، خدمات درماني، فرهنگ، محيط و زيرساخت منتشر كرد. گرچه رتبهبنديهايي از اين دست به علت وجود تعابير مختلف از مفهوم «زيستپذيري» و همچنين كلي بودن معيارها بيشتر جنبه ژورناليستي دارند تا علمي يا پژوهشي، حضور مستمر تهران در رتبههاي انتهايي (163) فهرستهايي از اين دست تاملبرانگيز است. حدود 9 ماه قبل از تهران به كلگري كانادا نقلمكان كردم، شهري كه به روايت اكونوميست مشتركا با زوريخ در رتبه سوم زيستپذيرترين شهرهاي دنيا قرار دارد. تجربه كوتاه زندگي در اين شهر تاكنون بر آن داشتم تا مقايسهاي از زيست شخصيام در اين شهر با تجربهام از زندگي در تهران داشته باشم.
تهران و كلگري يك خصوصيت جغرافيايي مشترك دارند، هر دو در فصل مشترك دشت و كوهستان واقع شدهاند، تهران در نقطه تلاقي دشت كوير با رشتهكوه البرز، و كلگري در نقطه تلاقي دشتهاي كانادا و رشتهكوه راكي (گرچه به لحاظ اقليمي به يكديگر كمشباهتند، كلگري زمستاني طولاني، استخوانسوز و خشك و تابستاني خنك و كوتاه دارد). اين خصوصيت جغرافيايي مشترك در بستر دو شهر به صورت قناتها و روددرههاي سرچشمه گرفته از البرز در تهران و دو رودخانه وسيع و پرآب سرچشمه گرفته از راكي در كلگري نمود يافته است. فارغ از اينكه كشور ما از لحاظ منابع خدادادي آب و پوشش گياهي قابل قياس با كانادا نيست، بيتوجهي به اكوسيستم و طبيعت يكي از وجوه تمايز در ساختار شهرهاي ما و به خصوص تهران با شهري مثل كلگري (و بسياري ديگر از شهرهاي كشورهاي توسعه يافته) است. رودخانه «بو» (1) با گذر از مركز شهر يكي از عناصر اصلي در شكلگيري و توسعه ساختار شهري كلگري است، رودخانهاي كه با مسيرهاي متنوع پيادهروي و دوچرخهسواري تعبيهشده در راستاي آن و حاشيهاي طبيعي با دسترسي آسان، ارتباطي بيواسطه بين شهروندان و طبيعت ايجاد ميكند. رودخانههاي شهر در فصل تابستان، تفرجگاهي مهم براي شهروندان است تا تني به آب بزنند، ماهيگيري كنند، يا با قايقهاي شخصيشان در رودخانه قايقسواري كنند. پاركهاي شهري بزرگ كه بيشتر آنها در حاشيه رودخانههاي شهر شكل گرفتهاند نيز در سراسر كلگري همچون ديگر شهرهاي كانادا به چشم ميآيند، به گونهاي كه طبق آمار 90درصد ساكنان شهر با يك پيادهروي كوتاه به فضاي پارك دسترسي دارند. «نوزهيل پارك»(2) كه با مساحت 11 هكتار يكي از بزرگترين پاركهاي شهري امريكاي شمالي است قطعهاي در داخل بافت شهر است كه به صورت طبيعي حفظ شده و هيچگونه توسعهاي در آن صورت نگرفته است، نمونه ديگري از فضاهايي كه در داخل محدوده شهر امكان ارتباط مستقيم شهروند و طبيعت را فراهم ميسازند. در تهران نيز پارك پرديسان در دهه 50 شمسي با فلسفه مشابهي شكل گرفت، زماني كه 275 هكتار از اراضي باارزش شمال غرب تهران با پيگيري اسكندر فيروز رييس وقت سازمان محيطزيست به جاي الصاق به شهرك غرب جهت توسعه شهركسازي به فضاي پارك طبيعت اختصاص يافت. تهران به لطف پاركهاي بزرگ به نسبت بسياري از شهرهاي ديگر كشور سرانه فضاي سبز بالاتري دارد (هر چند نامتوازن)، اما آنچه سبب تمايز است پيوستگي آميخته بودن با طبيعت در بستر اين دو شهر و ناديده انگاشته شدن جغرافياي طبيعي در ساختار توسعه تهران است.
حس مثبت ناشي از ارتباط نزديك انسان با طبيعت و تاثيراتي كه اين ارتباط در سلامت روان انسان دارد كتمان نشدني است، حسي كه طبق فرضيه طبيعتبارگي يا بايوفيليك(3) ريشهاي غريزي و تكاملي در وجود انسان دارد. روددرههاي نشأت گرفته از البرز تهران، هر چند نه چندان پرآب، به عنوان تنها كريدورهاي طبيعي شهر فرصتهايي ارزشمند براي طراحي اكولوژيكي در بافت شهر و برقرار ساختن پيوند انسان و طبيعت بودند، كريدورهايي كه اغلب با نگاهي سلطهجويانه در توسعه تبديل به كانالهاي بتني انتقال پساب يا سيلاب به ناكجا شدند. قناتهاي شهر نيز كه آب زيرزميني را به صورت طبيعي در پاييندست به ظهور ميرساندند، در جريان توسعه مدرن تخريب و ناكارآمد شدند. باغهاي قديمي تهران در شمال شهر و كوهپايه البرز با چنارهاي سر به فلك كشيده كه روزگاري دور تهران را به باغسرا معروف كرده بودند، در جريان توسعه معاصر شهر ناپديد شده و جاي خود را به ساخت و سازي ناهمگون دادند. در دهههاي اخير، اقداماتي مانند ايجاد بوستان گفتوگو و بوستان نهجالبلاغه براي بازسازي اكولوژيكي روددرههاي شهر و ايجاد فضاهاي سبز در حاشيه آنها صورت گرفت، اما در همين اقدامات هم به علت داشتن ديدگاهي محدودگر، توجهي به فراهم آوردن ارتباط بيواسطه شهروند و بستر رود نشد و آب همچنان در كانالي بتني جاري است، درحالي كه بستر طبيعي و نفوذپذير از لحاظ مديريت سيلاب نيز كارايي بالاتري دارد. اين نگاه محدودگر را در طراحي شهري بسياري ديگر از فضاهاي شهر نيز ميتوان ديد. براي مثال، درياچه چيتگر (فارغ از بحثهاي كارشناسي مرتبط با درستي يا نادرستي ايجاد آن) فرصتي براي ايجاد دسترسي شهروندان به آب بود، اما به جز نقاطي محدود، دور تا دور درياچه حفاظهاي فلزي مانع از دسترسي مستقيم شهروند به آب ميشوند (بحث امنيت با توجه به عمق كم آب در حاشيه موضوعيت ندارد). حال آنكه طرح اين درياچه فرصتي براي ايجاد محيطي شبيه به طبيعت بود تا شهروندان بتوانند تني به آب بزنند، يا حتي قايق شخصي خود را به آب بيندازند بدون اينكه مدام احساس كنند نحوه استفاده از فضا به آنها ديكته ميشود.
شايد هواي پاك از بزرگترين موهبتهايي باشد كه با نقلمكان از تهران به كلگري از آن بهره بردم و هواي آلوده از مهمترين معيارهايي كه تهران را در فهرست زيستناپذيرترينها به پايين سر ميدهد. آلودگياي كه چند سالي است ديگر محدود به چند ماه يا يك فصل نيست و بيشتر اوقات سال، چه در فصل سرد و چه در فصل گرم، با شهر عجين است. تاسفآور اينكه جز برخي اقدامات مقطعي مانند تعطيلي يا اعمال محدوديت فعاليت كارخانهها يا عبور و مرور، هيچ اقدام ساختارياي براي علاج بلندمدت معضل آلودگي هواي شهر صورت نميگيرد. شايد آلودگي هوا يكي از دلايلي باشد كه در ساليان اخير حضور پرندگاني مثل پرستو يا گنجشك در شهر كمتر به چشم ميآيد. حضور حيواناتي مثل سنجاب، خرگوش، غازهاي وحشي، پرندگان مختلف و حتي آهو در سطح شهر كلگري براي من كه بيشتر به ديدن گربه و كلاغ در شهر عادت داشتم ناآشنا بود. فكر ميكنم يكي از نشانههاي زيستپذيري يك شهر همين حضور بيدغدغه حيوانات در سطح آن باشد، چراكه آنها تقيد و وابستگياي كه ما انسانها به يك محيط مشخص داريم را ندارند و آسانتر به محيطي مناسبتر كوچ ميكنند.
مانند بسياري ديگر از شهرهاي امريكاي شمالي، كلگري نيز متشكل از يك هسته شهري(4) و خارج از آن محلههايي با توسعه عمدتا مسكوني كوتاه مرتبه و خانههاي مستقل است. نكتهاي كه در مقايسه با عرف معماري و شهرسازي كشور ما بسيار به چشم ميآيد، برونگرا بودن خانهها (چه خانههاي مستقل به اصطلاح ما ويلايي كه گونه غالب هستند و چه آپارتمان يا خانههاي رديفي) و نبود ديواركشي حائل ميان ورودي يا حياط ساختمان و خيابان است. اين مساله نه تنها در كلگري با جمعيت 1.5 ميليونياش، بلكه در ساير شهرهاي امريكاي شمالي مانند تورنتو كه جمعيت قابل قياستري با تهران دارند نيز وجود دارد. درونگرا بودن معماري ايراني و بهخصوص خانهها از ديرباز علل اقليمي و فرهنگي دارد، اما در معماري و شهرسازي امروز شهرهاي ما با غالب شدن آپارتمانها و برونگرا شدن ساختمانها در فرم، اين محصوريت گويي بيشتر جنبه امنيت فيزيكي و رواني پيدا كرده است. در كلگري، گشودگي خانهها در جبههي ورودي اصلي رو به خيابان و استفاده از پرچينهاي چوبي در سمت حياط پشتي خانه به عنوان فضاهايي خصوصيتر با محرميت بيشتر (كه معمولا رو به كوچههاي باريكي كه عمدتا كاربري دسترسي پاركينگ و همينطور تعبيه سطلهاي جمعآوري زباله را دارند، هستند) خود القاي حس امنيت ميكنند، در مقابل ديوارهاي قطور و بلند مجهز شده به انواع حفاظ شاخ گوزني تهديدآميز كه جداي از تاثير مخربي كه در زيباييشناسي شهري دارند ناخودآگاه به مخاطب القاي حس ناامني ميكنند. جدا از معماري ساختمانهاي مسكوني، عناصر محدودگر در طراحي عرصه شهرهاي ما نيز به چشم ميآيند، نردهها و حصارهاي نازيباي اغلب بيموردي كه معمولا در مرز پيادهرو و خيابان، حاشيه قطعههاي فضاي سبز، يا در وسط بلوارها جانمايي شدهاند از اين جملهاند. براي مثال، مشخص نيست رديف نردههاي بتني با طرح فريبكارانه چوب در ميان بلوارهاي شهري دقيقا چه عملكرد مفيدي را برعهده دارند، يا به چه دليل پيادهروهاي چهارراه وليعصر تهران به عنوان يكي از مهمترين مراكز فرهنگي و اجتماعي شهر اينطور به سلطه نردههاي آهني بدقواره درآمدند، نردههايي كه با توجيه ايمني شهروند پياده را در منگنه قرار داده و مستاصل كرده و به اجبار به راهروهاي پرپيچ و خم زيرزمين راندهاند تا بلكه سردرگم راهي به آن سوي خيابان بيابد. جايگزيني نردههاي فلزي با گلدانهاي بزرگ چوبي نيز كه در ساليان اخير اتفاق افتاد تنها ارتقايي زيباييشناسانه نسبت به وضعيت پيشين هستند، كما اينكه همان محدوديت تردد و محدوديت بصري
(چه بسا بيشتر از پيش) نردههاي فلزي را به همراه دارند.
در كلگري و در محلههاي مختلف زمينهاي ورزشي مانند زمينهاي فوتبال، بسكتبال، تنيس و... پراكندهاند كه بسياري از آنها به صورت رايگان در دسترس شهروندان (فارغ از گروه سني يا جنسيتي) و ساكنان محله هستند، مسالهاي كه در بافت شهري تهران كمتر مورد توجه قرار گرفته است. درحالي كه در تهران زمينهاي ورزشي بيشتر فرصتي اقتصادي و منبع درآمدي براي بخش دولتي مديريت شهري يا خصوصي محسوب ميشوند، در كلگري اولويت اول اين زيرساختها خدمترساني به شهروندان و فراهم كردن فرصتهاي برابر ورزش و تفريح است و نه درآمدزايي. عدالت اجتماعي در فراهم آوردن زيرساختهاي تفريحي و امكانات شهري از موارد مهم تمايز ميان دو شهر است، جايي كه در كلگري مديريت شهري با ديدي تكثرگرايانه سعي در بهرسميت شناختن همه شهروندان با ديدگاهها و باورهاي گوناگون و توجه به خواستههاي آنان دارد.
شهرها را از جنبههاي گوناگوني ميتوان با يكديگر مقايسه كرد. در يك مقايسه كليتر و خارج از چارچوب اين مقاله، شايد بتوان به اين واقعيت كه به طور كلي شهرهاي آسيايي و اروپايي نسبت به شهرهاي امريكاي شمالي از پشتوانه تاريخي و فرهنگي غنيتري برخوردار هستند به عنوان يك مزيت در زيست و هويت شهري پرداخت. هدف از اين مقاله اما، پرداختن به ويژگيهايي بود كه از ديدگاه من كلگري را در فهرست «زيستپذيرترينها» و تهران را در فهرست «زيستناپذيرترينها» قرار ميدهند. كلگري ممكن است در مقايسه با امكانات و سرزندگي بسياري از شهرهاي ديگر امريكاي شمالي نيز شهر «حوصلهسربري» به نظر برسد (براي مثال نيويورك به عنوان يكي از مهمترين شهرهاي فرهنگي و هنري دنيا در اين فهرست جايي ندارد)، اما احتمالا مقرون به صرفهگي و تناسب درآمد به هزينه و امكانات از معيارهايي است كه اين شهر را در رتبهبنديهاي كيفيت زندگي در ردههاي بالا قرار ميدهد. اينجاست كه قرار گرفتن همزمان تهران در ميان گرانترين شهرهاي دنيا از لحاظ قيمت مسكن و شهرهايي با كيفيت پايين زيستپذيري سوال برانگيز است، اينكه چرا زندگي در شهري كه يكي از ابتداييترين نيازهاي انسان -هواي پاك- را برآورده نميسازد، ميبايست چنان هزينه بالايي داشته باشد. مطمئنا با بهره گرفتن از تجارب بينالمللي و توجه ويژه به اصول توسعه پايدار شهري، به ويژه حفاظت از محيطزيست و پايداري اجتماعي، تهران ميتواند با اتكا به ظرفيتهاي گوناگون جغرافيايي، فرهنگي و اجتماعي خود شهري زيستپذيرتر و شهروندمدارتر باشد.
معمار و طراح شهري
1- Bow River
2- Nose Hill Park
3- Biophilia Hypothesis
4- Downtown
نردههاي فلزي سابق چهارراه وليعصر تهران، عناصري مزاحم و در تضاد با شهر انسانمدار. حفاظها و نردههايي با طرحهايي ناهمگون و كاربري مبهم كه اغلب جز خدشهدار كردن زيباييشناسي شهري و ايجاد محدوديت ناصواب كارايي ديگري ندارند در سطح شهرهاي ما زياد به چشم ميآيند.
بلوار مموريال، يكي از بلوارهاي اصلي كلگري در حاشيه رودخانه بو. مسير پيادهرو و دوچرخه صرفا با يك نوار فضاي سبز از مسير سواره جدا شدهاند، ملاحظات ايمني هم اغلب با تابلوهاي آموزشي فرهنگسازي ميشوند. در نوار فضاي سبز ميان بلوار هم هيچ نرده يا حفاظي قرار ندارد و فضاي سبز خود نقش حائل فيزيكي ميان دو مسير سواره را به خوبي ايفا ميكند.