ادامه از صفحه اول
مشكل كجاست؟
فارغ از وجه بيادبي؛ آن حكايت سعدي عليهالرحمه در اينجا صدق ميكند كه صاحبدلي منجمي را كه در خانهاش خبرهايي بود، گفت: «تو در اوج فلك چه داني چيست؟ كه نداني كه در سرايت كيست؟» اتفاقا غرق شدن در ذهنيات براي تغيير جهان، موجب ميشود كه از سراي خود يعني فرزندان خود و از امور ديگر غافل شويم و آنها را نبينيم. شايد هم بتوان گفت كه اصرار بر نديدن هم وجود دارد كه به قول معروف؛ ميگوييم «انشاءالله گربه است.» در يادداشت ديگري به ريشه اين نديدن اشاره خواهم كرد.
۳ـ مشكل بعدي در تحليل موضوع است كه آن را ناشي از كاهلي دستگاههاي فرهنگي ميداند. اگر منظور از كاهلي در شناخت پديده است كه اين مساله منحصر به دستگاههاي فرهنگي نيست شامل كليه دستگاهها ميشود كه عنايتي به واقعيت ندارند. ولي اگر منظور كاهلي در امر راهبري كردن فرهنگي جوانان است در اين صورت بايد گفت كه درك درستي از فرهنگ نداريم. فرهنگ را با كارمندان دستگاههاي فرهنگي درست نميكنند. كساني كه از نيم ساعت پيش از پايان كار اداري در صف هستند تا فوري به خانه بروند، صبح هم كه ميآيند نان بربري در بغل دارند كه صبحانه ميل كنند. به قول شاعر: «خشك ابري كه بود از آب تهي/ نايد از وي صفت آبدهي» اگر قرار باشد كار فرهنگي در كشور صورت گيرد ابتدا و پيش از هر چيز بايد كاركنان دستگاههاي فرهنگي را به راه راست فرهنگي هدايت كرد. فرهنگ كدام جامعه از طريق يك نهاد بروكراتيك ناتوان و بيصلاحيت ارتقا پيدا ميكند؟ اصولا فرآيند فرهنگپذيري يك امر اداري نيست، پس هر گونه دخالت بروكراتيك كه بخواهد مردم را صاحب فرهنگ كند، منجر به آثار منفي فرهنگي ميشود. دندان لق فرهنگپذيري اداري را بايد كشيد كه جز خرابي نتيجه ديگري ندارد.
۴ـ شاهبيت اين جملات در پايان آن است، براي چيزي كه تاكنون نميشناخته و حالا و پس از يكسري بازجويي گمان ميكنند كه پنجره مهمي پيش روي آنان در شناخت آن باز شده، ميخواهند تغيير مديريت دهند، البته با حفظ اصول خود. مشكل همينجاست كه عدهاي خود را متولي حكومت بر مردم ميدانند و اصولي را هم براي خود تعريف كردهاند كه در هر حال بايد آن را حفظ كنند. لباسي دوختهاند كه مردم بايد خود را با آن اندازه كنند. اين رويكردي است كه منجر به براندازي ميشود. در پشت چنين گزارهاي اصولي قرار دارد كه گويي حكمراني مختص ما و اصول ما است فقط بايد در جزييات تغييراتي دهيم. ريشه همه مشكلات همين است. اگر گفته ميشد كه نسل جديدي آمده با ارزشها و اولويتهاي جديد و بايد آنان متولي امور شوند و ما ديگر پير و ناتوان شدهايم، در اين صورت احتمال اينكه تحولي رخ دهد، وجود داشت، ولي اينكه همچنان خود را محق در حكمراني و با اصول خودساخته بدانيم، همان دردي است كه جوانان امروز آن را نميپذيرند، قبليها هم نميپذيرفتند، ولي اينها بر ترس ناشي از اعلام اين خواست غلبه كردهاند.
سيد محمد خاتمي و امر اصلاحات
مبادا اينبار حمايت از آقاي روحاني را «تكرار» كند. آقاي خاتمي به خندهاي بلند گفت: «حمايتكي از او كه لازم است!» با يكدندگي گفتم؛ آمدهام كه بگويم «حمايتكي هم نكنيد.» آقاي خاتمي به نظرم از طرح اين بحث كمي نگران شد و گفت: بهار كه رسيد و هوا دلپذيرتر شد، خبرت ميكنم تا در حياط دفتر قدم بزنيم و در اين باره گفتوگو كنيم. در واقع از آقاي خاتمي نوميد شدم و بعد از آن با تمام توانم كوشيدم تا توجه شماري از چهرههاي اصلاحطلب را به اين موضوع جلب كنم. تقريبا به اتفاق، نظرم را هپروتي و پا در هوا دانستند و به دنبال حمايت از آقاي روحاني رفتند.
در روزهاي نخستِ پس از انتخابات، آقاي خاتمي را ديدم. از پيروزي روحاني كه بر اثر «تكرار» او حاصل شده بود، خوشحال به نظر ميرسيد. با سماجتي آزاردهنده، پيروزي روحاني را سبب هدر رفتن سرمايه اصلاحطلبان دانستم. خاتمي شايد براي دلجويي، كمي همدلي نشان داد اما برخي ديگر از دوستان بهشدت رنجيدند. آن داستان گذشت تا اينكه شنيدم آقاي خاتمي در انتخابات رياستجمهوري سال 1400 مصرانه در پي جلب رضايت محمدجواد ظريف براي حضور در صحنه انتخابات بوده است. شايد از نظر برخي اين تلاش، موجه و قابل قبول آيد، اما از نظر من، به فرض شركت آقاي ظريف در انتخابات و تاييد صلاحيت و پيروزي نهايي او، فاجعهاي غيرقابل جبران براي نيروهاي ميانهرو در ايران رقم ميخورد. اين قصه را از اين جهت نقل كردم تا رويكرد آقاي خاتمي را به امر اصلاحات نشان دهم. خاتمي به عنوان چهره نمادين اصلاحات، اصلاحطلبي را عمدتا شراكت در قدرت ميبيند و به همين دليل نيز محبوبيتش كه روزي فلك را سقف ميشكافت، به نقطه امروزي رسيده است. اصلاحطلبي معطوف به شراكت در قدرت و گرفتن سهمي از آن، با هر انگيزهاي كه پشت آن باشد، آفت امر اصلاح در كشورمان بوده است. اگر اين شيوه و نگاه عوض شود، اصلاحطلبي بار ديگر شانسي به دست ميآورد. اين شانس عمدتا درِ خانه آن دسته از نيروهاي اجتماعي ميانه رو را خواهد زد كه چشمي به قدرت نداشتهاند و از مناصب سياسي به دور بودهاند. به نظرم آقاي خاتمي با تغيير نگرش و رويكرد خود به امر اصلاحات، قادر است در بازسازي اين مفهوم و شكلگيري نوع تازهاي از اصلاحطلبي معطوف به كنشگري مدني و اخلاقي و متعهدانه و خالي از هر جنس خشونت، نقشي قابل توجه بازي كند.