ادبيات، قدرت و سياست در گفتوگو با محمد كشاورز، نويسنده
قدرت دنبال بياثر كردن صداي ادبيات است
نويسنده مستقل ايراني مدام از خطر مصادره شدن به دست قدرت در گريز است
بهنام ناصري
مفهوم «قدرت» در ادبيات داستاني معاصر حضور و موضوعيت ويژهاي دارد؛ هر چه در تاريخ 100 ساله ادبيات داستاني ايران جلوتر ميآييم، روايت آثار نويسندگان از مفهوم قدرت انگار پيچيدهتر و عميقتر هم ميشود؛ چنانكه در شمار قابل اعتنايي از اين آثار، بسته به شرايط، گاهي جاي نيروهاي سلطهگر و تحت سلطه عوض ميشود تا صورتهاي بديعي از مفهوم اعمال قدرت به مختصات ادبيات داستاني درآيد. اين داستانها لزوما طرحهايي با محتواي مستقيم سياسي ندارند، بلكه پيرنگهايشان مختلفند. مثل خيلي از داستانهاي محمد كشاورز. در آثار او روايتهاي آشكاري از اعمال قدرت در موقعيتهايي ساده و مشابه آنچه در روزمرگيهايمان ميگذرد، ميخوانيم. مثل داستان «اصطبل تشريفات» كه بين سربازاني به ظاهر همتراز در گروهاني از يك پادگان ميگذرد، اما داستان اساسا عملي شدن نفوذ و قدرت در چنين موقعيتي است. يا در سويهاي شهريتر، روايت كار و زندگي زن جوان و تحصيلكرده داستان «شاپريون» كه حالا پشت فرمان تاكسي نمره شيراز نشسته و جبر شهرنشيني ناموزون و فشار طبيعت بيمروت و افليج و خانهنشين شدن همسرش را با خود به اين سو و آن سوي شهر ميكشد. همينطور سوداندوزي سوداگرانِ داستان «ميگويد آب، ميگويي آب، ميگويم آب» به خاطرم ميآيد كه ميخواهند زمينهايي را در بياباني به خلايق بفروشند و... در اينها و آثار متعدد ديگر، «قدرت» در اشكال مختلف حضور دارد؛ اما امر قدرت چگونه و طبق چه ساز و كاري دستمايه كار داستاننويس قرار ميگيرد؟ اگر قدرت -بنا به تعبير ميشل فوكو- شبكهاي شناور در مناسبات جامعه است و نه پديدهاي متمركز، نسبت ادبيات با اين شبكه چيست؟ ادبيات چقدر در معرض مصادره از سوي امر قدرت قرار ميگيرد و تا چه اندازه ميتواند افشاگر تماميتخواهي و سلطهطلبي آن باشد؟ درباره اينها با محمد كشاورز، داستاننويس گفتوگو كرديم. از كشاورز تاكنون مجموعه داستانهاي «پايكوبي»، «بلبل حلبي»، «روباه شني» و «كلاهي كه پس معركه ماند» منتشر شده است. او يك رمان و مجموعهاي از ناداستانهاي خود را نيز زير چاپ دارد. شيراز، شهر زادگاه محمد كشاورز، محل وقوع بسياري از داستانهاي اوست؛ به اينها بيفزاييد سابقه روزنامهنگارياش و سردبيري دورهاي از مجله ادبي «عصر پنجشنبه» در دهه هشتاد را؛ همچنين جوايز ادبي گردون، اصفهان، فرهنگ پارس، منتقدان و نويسندگان مطبوعات، جلال آلاحمد و كتاب سال را كه كشاورز موفق به دريافت آنها شده است.
بناست آغازگاه گفتوگوي ما مفهومي در ادبيات باشد كه در تاريخ معاصر دستخوش دگرديسيهايي شده؛ مسووليت يا به بيان متداول دهههاي اخير در ايران، «تعهد» نويسنده. براي اينكه از صدور هر گونه تلقي شخصي از اين مفهوم خودداري كنم، با اين پرسش آغاز ميكنم كه آقاي محمد كشاورز در مقام نويسنده و بالطبع خواننده اساسا چه توقعي از ادبيات داستاني دارد؟ در زمانهاي كه بسياري از وظايف گذشته از ادبيات به نهادها يا مديومهاي ديگر -از احزاب تا رسانهها- تفويض شده، كاركرد ادبيات داستاني براي شما چيست؟
كاركرد ادبيات داستاني گفتن از «ديگري» است؛ شناخت ديگري ولاجرم ايجاد زمينه تفاهم وگفتوگو. فرصت دادن به ديگري براي ابراز انديشه و اظهار وجود در جهاني كه نويسنده خلق ميكند. اگر توانايي خلق اثر چند صدايي را داشته باشد، بيشك به تعهد خود عمل كرده است. به مخاطب كمك كرده تا توان شنيدن صداهاي متفاوت را پيدا كند. خواننده آثار چنين نويسندهاي با درك وجود ديگري و شنيدن صداي آنها همسو ميشود؛ به گمان من اينجاست كه ادبيات مدرن به تعهد خود تا حدودي عمل كرده است. ميگويم تا حدودي چون ادبيات سويههاي متفاوتي از تعهد دارد. مثل ساختن زبان درخور و كمك به ماندگاري و پويايي زباني كه در حيطه آن به خلق اثر ميپردازد. كمك به خلق فرمهاي تازه و كشف تواناييهاي ساختاري ادبيات براي كاويدن لايههاي مختلف اجتماعي.آنچه به تعهد در ادبيات معروف شده در دورههاي مختلف و بنا به شرايط متفاوت سياسي، اجتماعي تعريفهاي مختلفي به خود گرفته. در طليعه پيدايش ادبيات مدرن يعني در شروع انقلاب مشروطه ادبيات خلاق در نبود رسانههاي اجتماعي بيشتر نقش خبري و آگاهيبخشي مستقيم درباره وقايع و اتفاقات روز ايفا ميكرده. كمتر اثري عميق و تحليلي در اين دوره خلق شده، چون بنا به شرايط مجبور بوده به عنوان رسانه عمل كند. توليد سريع و انبوه شعر و حكايت و طنزهاي كوتاه تا بتواند صداي دگرگوني در حال وقوع را به گوش مردم زمانه خود برساند. هر چه از عصر مشروطه فاصله ميگيريم و بر تعداد و تنوع رسانههاي همگاني افزوده ميشود، مثل گسترش چاپخانهها و نشريات و بعد راديو و چند دهه بعدتر تلويزيون، آن تعهد خبررساني و مستقيمگويي از دوش ادبيات برداشته ميشود و ادبيات خلاق به ذات خود كه ساخت فضاي انديشهورزي، كشف امكانات زبان فارسي، ايجاد چندصدايي و كمك به شناخت لايههاي مختلف اجتماعي و لاجرم شناخت ديگري است، نزديكتر ميشود.
از شناخت لايههاي مختلف اجتماعي و لاجرم شناخت «ديگري» گفتيد؛ ميدانيم كه «قدرت» ذاتي روابط اجتماعي است. اگر از اين تلقي رايج كه قدرت را پديدهاي متمركز ميداند، فراروي كنيم و آن را -به تعبير فوكو- شبكهاي شناور از مناسبات جامعه در نظر آوريم، بالطبع شناخت و روايت ادبيات از «قدرت» به مثابه «ديگري» شناختي نه صرفا بر پايه فرادست و فرودست، بلكه شناختي چندبعدي و شبكهاي خواهد بود؟ و اين حاصل نگاهي بايد باشد به قول مختاري فقيد با «چشم مركب». بر اين اساس اگر بپذيريم هر پديدهاي همواره در معرض ورود به شبكه قدرت و آميختن با مناسبات آن قرار دارد، خود ادبيات كجاها و چگونه ممكن ست وارد اين شبكه شود؟ آميختن به مناسبات قدرت، چقدر امكان بازشناسي قدرت را در ادبيات پديد ميآورد و تا چه اندازه ميتواند تهديدي باشد به دور شدن ادبيات از ذات مستقل و آزاديخواهش؟
قدرت در نظامهاي مختلف تعاريف متفاوتي دارد. در نظام مبتني بر دموكراسي واقعي قدرت محدود و مهار شده است. حد و حدود تعريف شدهاي دارد. بازيگرانش مجبورند شفاف عمل كنند و مدام به هر بهانهاي به حريم قانوني ديگري تجاوز نكنند. حقوق فردي و آزاديهاي سياسي و اجتماعي امري پذيرفته شده است. در چنين جامعهاي ادبيات به ذات خودش برميگردد. به ذات معطوف به دموكراسي و پذيرش چند صدايي. سويههاي مختلفي به خود ميگيرد، از ادبيات خاص و پيشرو تا آثار پليسي و جنايي و سرگرمكننده و خلق آثاري با رويكرد علمي و تخيلي. تكنيكهاي تازهاي را در فرم و زبان تجربه ميكند، چون قادر است از همه توان و امكانات خلاقه خود براي هر دم نو شدن و پوستاندازي استفاده كند، چون پرسشپذير و نقدپذير است؛ اما در نظامهاي تماميتخواه كه متاسفانه ما تجربه تاريخي پروپيماني در اين زمينه داريم، وضع فرق ميكند. قدرت در جوامع زير سلطه حكومتهاي ايدئولوژيك و تماميتخواه، پديدهاي است زميني كه به قول معروف اختياراتش نسبت به چند و چون زندگي مردمان زيرسلطهاش فقط يك بند انگشت از قدرت خدا كمتر است. در چنين ساختاري [...] هر امري از سياست و فرهنگ و نگاه به گذشته و آينده ميشود زيرمجموعه قدرت حاكم. در چنين وضعيتي است كه سر و كار ادبيات با لبه تيغ است. از تيغ سانسور تا ميل قدرت به بلعيدن آن. بلعيدن و رنگ خودي به آن زدن فقط گير و گرفت ادبيات خلاق نيست؛ تماميتخواهي سعي فراواني براي به ابتذال كشيدن هر چيزي دارد كه ديگري توليد ميكند يا رنگ و بوي ديگري دارد. همه را بيمحابا به رنگ خود ميخواهد. در چنين وضعيتي زبان ادبي هم تكرنگ و تكراري و كليشهاي ميشود. تماميتخواهي مدام ميل به تكرنگ كردن ادبيات دارد، چون خودش به بيماري لاعلاج كوررنگي دچار است. فقط يك رنگ را به رسميت ميشناسد و آن هم رنگ ايدئولوژي خود است. اينجاست كه فرار هوشمندانه از تله قدرت براي پيشگيري از به رنگ او درآمدن ميشود تعهد ادبي. شاعر و نويسنده بايد راهش را پيدا كند. در همين مسير فرار از تكرنگي و بلعيده شدن است كه گاه خلاقيتي رخ ميدهد؛ چيزي كه از ذات پوياي هنر و ادبيات سرچشمه ميگيرد. در نبرد نابرابري كه بين ادبيات و قدرت تماميتخواه در جريان است، اين هوشمندي شاعر و نويسنده متعهد است كه ميتواند از مصادره به مطلوب شدن اثرش توسط قدرت تماميتخواه جلوگيري كند.
از دموكراسي و آزاد شدن صداهاي غيررسمي گفتيد كه صدالبته در شرايط امروز ما موضوعيت ويژه دارد؛ اما بياييد از اين نيازهاي اوليه با وجود همه ضرورتي كه براي رفع آنها در ايران وجود دارد، فراتر برويم و مثلا از ساختارهاي دموكراتيكتر گذر كنيم؛ البته كه ما تا رسيدن به آن وضعيت حداقلي فاصلهاي بلاانكار داريم و ادبيات در آنجاها به مشكلاتي مانند آنچه در ايران وجود دارد، دچار نيست؛ با اين حال ميبينيم كماكان نويسنده و روشنفكر آن جوامع نيز با ساختارهاي دموكراتيك خود در معارضهاند. منتها امكان نقد آن تعارض بهطور شفاف برايشان وجود دارد. ادوارد سعيد ميگفت ميداند وقتي با بيبيسي همكاري ميكند، با كجا همكاري كرده اما از سوي ديگر نميتواند امكان وسيع شنيده شدن صداي ضداستعمارياش از طريق بيبيسي را ناديده بگيرد. مساله اينجاست كه نويسنده و روشنفكر خيلي وقتها بيآنكه بداند و بسياري از مواقع به ناچار وارد شبكه قدرت ميشود و اين به مشروعيت قدرت و تحكيم آن نيز ميانجامد. مثل فلان جايزه ادبي با موضوعِ -مثلا- ادبيات شهري كه خيلي از دوستان من و شما را در مقام داور و... جذب كرده بود.
زندگي اجتماعي ملزوماتي دارد. يكي از ملزوماتش همين تشكيلات حكمراني است. تشكيلاتي كه بهطور ذاتي ميل به گسترش و اعمال قدرت دارد و بشر بنا به نيازش به تعادل و تعامل براي ادامه زندگي اجتماعي سعي كرده با گذراندن قوانيني قدرت را مهار كند وآن را در خدمت توسعه جامعه قرار دهد.به گمان من نويسنده گاهي در محل تلاقي اين دو پديده قرار ميگيرد، قدرتي كه مدام ميخواهد بال و پر بگسترد و مردمي كه با تصويب و نو كردن قوانين و نظارت بر آن بايد آن را مهار كنند.قدرت براي توجيه اعمال خود نياز به روايتسازي مدام از تحولات و وقايع دارد.اين روايتسازيها در قالب اخبار، تحليلهاي سياسي، سخنرانيها، بخشنامهها و قوانيني كه اعمال قدرت را تسهيل ميكند، متجسم ميشود و در آن سو روايتهاي اهل هنر است كه بايد روايتهاي سلطهگر باند قدرت را به چالش بكشد.اين نقطه همان لغزشگاهي است كه ممكن است هنرمند و در اينجا بهطور مختص نويسنده خلاق در زمين قدرت هم بازي كند.جاهايي خط و ربطها آنقدر روشن نيست كه مرز زمين بازي قدرت و مردم را روشن كند، چون هر دو زمين در اصل متعلق به مردم است كه بنا به شرايطي به قدرت واگذار شده اما قدرت بنا به اشتهاي سيريناپذير خود مدام در حال گسترش سلطه خود است.هوشمندي نويسنده است كه به قول معروف بتواند به موقع سمت درست تاريخ را انتخاب كند.فهميدن اينكه روايتي كه ميسازي از جنس روايت قدرت است يا روايت مردم چندان سخت نيست. شاخكهاي حسي نويسنده و مخاطب هر دو اين موضوع را لمس ميكنند.
البته گاهي هستند اهل ادبيات كه توليد ادبي را نوعي حرفه ميدانند. حرفهاي كه ميتواند در خدمت هر تشكيلاتي قرار گيرد و چون تشكيلات حكومتي امكان بيشتري براي خريد دارند، پس فروشنده كالاي توليدياش را به بهترين قيمت و نقدترين مشتري ميفروشد. اين گروه كه به نويسندگان ادبيات سفارشي معروفند، شناختهتر از آن هستند كه قابل بحث باشند. توليداتشان هم اعم از شعر و داستان و رمان نوعي بسازبفروشي از نوع حاكمپسند آن است. ناگفته نماند كه در ذات قدرت تماميتخواه نوعي علاقه سيريناپذير به توليد هنر و ادبيات مبتذل وجود دارد. همين جاست كه سعي ميكند تورش را براي كشاندن نويسندگان بيشتري به شبكه قدرت پهن كند. ميخواهد با يك تير دو نشان بزند. هم دايره نويسندگان خودي را گسترش دهد و هم با غلبه هنر و ادبيات مبتذل صداي كارساز و بلند ادبيات مستقل را در جامعه بياثر كند؛ اما ادبياتي كه داعيه مستقل بودن دارد، گاهي به ناگزير تن به قواعد قدرت داده است. همين قضيه زشت سانسور نوعي تعامل ناگزير بين شبكه قدرت و خالق اثر است. نوعي كشاندن اثر درون شبكه قدرت و به رخ كشيدن توان اعمال حاكميت در حوزه خلاقيت فردي است. ميخواهد بگويد اي نويسنده در خلق اثرت تنها نيستي، من از رگ گردن به تو نزديكترم و سهم و نشان خودم را در اين اثري كه داري خلق ميكني، ميخواهم. قدرت تماميتخواه حتي از اينكه تو جملهاي را مستقل و بيرواديد او بنويسي، نگران است، چون مقيد به بازي در زمين خودش نيست.او همه زمين را براي بازي بيحد و مرزش ميخواهد.بازي نويسنده مستقل مثل بازي موش و گربه يا به تعبيري تام و جري بايد هوشمندانه باشد.بايد اگر جايي هم به ناچار مجبور به استفاده از امكانات شبكه قدرت شد بيآنكه تن به آلودگي دهد روايت همسوي مردم و منافع آنها خلق كند.بايد هوشمندانه تلاش كرد و از جويبار حادثه راهي به دريا جست و اين سوال براي رسيدن به پاسخي همهجانبه نياز به پژوهشي گسترده دارد.جواب من اشارهاي كوتاه و گنگ و گذرا به سوال مهمي است كه فرصت كاويدن همه ابعاد آن در اين فرصت كم نيست.
بنابراين با تقابلي روبهروييم ميان اعمال قدرت براي سانسور و مصادره از يك سو و تلاش و حساسيت نويسنده براي مستقل نگهداشتن خود و اثرش از سوي ديگر؛ اينجا آن بحث افتادن در تور قدرت كه گفتيد، يادآور تعبير «شبكه قدرت» فوكو هم هست كه گفتم. اين ماهيت شبكهاي، اين دامگستري قدرت و عطش سيريناپذيرش براي مصادره همه چيز از جمله ادبيات و هنر و از كار انداختن خاصيتها و صداهاي مستقل آن، تجربه زيستي نويسنده ايراني هم هست؛ گاهي نويسنده -به قول شما- ارادهاي براي تن زدن از اين بازي اعمال قدرت ندارد. اين درونمايه چقدر به آثار داستاني ما راه يافته؟ به هر حال نويسنده تجربه زيستهشده خود را مينويسد ديگر!
بله اين تقابل در آشكار و نهان ادامه دارد. نوعي فرار از دام تماميتخواهي قدرت، نوعي مقاومت براي اجتناب از در آمدن به رنگ فرهنگ رسمي و روايتهاي مورد نظر قدرت. خب، اين مهم در طول تاريخ ادامه داشته و بعد از مشروطيت و نوزايي ادبي ايران بيشتر هم شده. در غير اين صورت دستگاه پرخرج و عريض و طويل سانسور بايد جمع ميشد. تا آن تشكيلات پا برجاست، يعني اين تقابل ادامه دارد. از مشروطه به بعد جز دورههايي كوتاه زخم برداشتن مدام از اين جنگ، بخشي از تجربه زيسته نويسنده ايراني است.مهم مقاومت است و جستوجوي راه براي برونرفت از مهلكهاي كه پيشرو است.
و پرسش آخر اينكه با توجه به ذات تكثرگرا و دموكراتيك ادبيات، متن به مثابه محملي براي شناخت «ديگري» است و راه رسيدن به اين شناخت، نگاه كردن از زاويه نگاه اوست. قدرت در نسبت با ادبيات، بالطبع «ديگري» است. چقدر توانستهايم با نگاه كردن از منظر آن «ديگري»، روايتگر ماهيت «قدرت» در داستانهاي ايراني باشيم؟
سوال خوب و متفاوتي است. آيا به عنوان يك نويسنده ميتوانيم و لازم است از زاويه ديد حريف به صحنه نبرد نگاه كنيم؟ به گمان من بله لازم است. نه تنها لازم كه خود هنر بزرگي است اگر آنقدر منصف باشيم كه به قدرت رودررو كه به مثابه «ديگري» است فرصت حضور در صحنه ادبي بدهيم. گاهي ناخودآگاه به اين مهم بيتوجهيم، چون فكر ميكنيم قدرت به لحاظ امكانات و رسانه و رساندن روايتهاي خود آنقدر دستش پر است كه هر نوع فرصت بيان دادن به او نوعي كمك به پروپاگانداي اوست؛ اما يادمان باشد ادبيات متعلق به همه ملت است و قدرت هرچند ناخلف اما جزيي از ملت است و حق دارد صداي خودش را در صحنه ادبي داشته باشد؛ به ويژه نويسنده امروز كه به چند صدايي بودن ادبيات باور دارد.
در شروع انقلاب مشروطه ادبیات در نبود رسانههای اجتماعی بیشتر نقش خبری و آگاهیبخشی مستقیم درباره وقایع و اتفاقات روز ایفا میکرده چون بنا به شرایط مجبور بوده به عنوان رسانه عمل کند... هرچه از عصر مشروطه فاصله میگیریم، آن تعهد خبررسانی از دوش ادبیات برداشته میشود و ادبیات خلاق به ذات خود که ساخت فضای اندیشهورزی، کشف امکانات زبان فارسی، ایجاد چندصدایی و کمک به شناخت لایههای مختلف اجتماعی و لاجرم شناخت دیگری است، نزدیکتر میشود.