يادداشتي بر داستان كوتاه «اصطبل تشريفات» نوشته محمد كشاورز
دومينوي سقوط با دم ِ توسن
شبنم كهنچي
سربازي رنگ و بو دارد؛ سرد و سبز و خاكستري آميخته به بوي ماندگي. دوران سربازي مانند زندگي در قصههاي هزار و يك شب است. از خلال هر روز و شبش ميتوان قصهاي بيرون كشيد. محمد كشاورز، داستاننويس، با ظرافت و طنازي از اين دوران داستان كوتاهي نوشته به نام «اصطبل تشريفات»؛ داستاني كه طنازانه پيچيده به كسالت و زورگويي و بحران يك پادگان در باغ تخت شيراز.
در اين داستان، سناريست يك سرباز است، سرباز صِفري كه با يك نقشه حساب شده يك بازي دو سر بُرد را پيش ميبرد؛ دور كردن يكي از سربازهاي قلدر كه سرآشپز است و سرباز زير دستش را اذيت ميكند، پايين كشيدن سرهنگي كه با سختگيري گرفتن انعام براي او (آرايشگر) را ممنوع كرده و كمك به سرگردي براي سرهنگ شدن براي نزديكي و علاقه مشتركشان به سينما.نميتوان اين داستان را داستان طنز دانست اما نويسنده با مهارت طنز را نه در قالب كلمات بلكه در قالب موقعيت در داستانش خلق كرده است. كشاورز شكوه و قدرت اسب رژهاي بازمانده از صدها اسب سوارهنظام را با بريدن دم ِ شلالش به سخره ميگيرد و بازي قدرت را در پادگان عوض ميكند. اين طنازي از نام داستان كه اشاره به آسايشگاه گروه تشريفات است، آغاز ميشود و با زباني نرم و روان خودش را در خردهروايتهايي كه به هم مربوطند به مخاطب نشان ميدهد: «مثل همه نيمهشبها هواي دمكرده اصطبل تشريفات گويي هنوز بوي عرق اسب ميداد. دالان درازي كه گويا از دوره احمدشاه تا همين چند سال پيش اصطبل اسبهاي هنگ سوارهنظام بوده. براي تبديلش به آسايشگاه دستي به سرورويش كشيدند. آخورهاش را برداشتند، ديوارهاش را با دوغاب گچ سفيد كردند، تعداد زيادي سكوي خواب در كف آن ساختند و بالاي سردرش با خط درشت نوشتند: «آسايشگاه سربازان گروه تشريفات». با همه اينها معروف شد به اصطبل تشريفات.» تلاشي كه نويسنده براي همانندسازي سربازها و اسبها ميكند يكي از وجوهي است كه به طنز ماجرا دامن ميزند: يكي بلند شيهه كشيد، شيپورچي داد زد: «آهاي يابو علفي! به جاي شيهه كشيدن بجنب تن لشت رو از زير پتو بكش بيرون.» يا «حدس ميزدم يكي دوتا از بچهها كه عاصي شده بودند عنقريب سم به زمين بكوبند و بلند شيهه بكشند اما نگاه سرگرد هنوز از غضب شعلهور بود.»
فضاسازي در داستان واقعگراي «اصطبل تشريفات» مانند شخصيتپردازي به صورت غيرمستقيم مخاطب را درگير ميكند. كشاورز فضاي خشن، راكد و پرهول پادگان را در همان جمله اول داستان ميسازد: «نعره شيپور بيدار باش پتوهاي خاكستري را پر شتاب پس راند»؛ نعره شيپور (خشونت)، رنگ خاكستري (سرما و ركود) و پرشتاب پس راندن (هول). در اين ميان نميتوان از توصيفهاي درخشان داستان چشم پوشيد و آن را ميان طنز و خشونت و هول گم كرد؛ بخوانيد: «ترس مثل گنجشك مارديدهاي توي نگاهش پرپر ميزد» يا «حرفهاش مثل چوبي بود كه بچپاني توي كندو، وزوز و پچپچ بلند شد» يا «خنده كمرنگي دويد توي صورت ماشا و پرههاي بينياش مثل دل مارمولك شروع كردند به زدن». زمان داستان دو سال بعد از ماجراهاي آذربايجان و دموكراتها و مكان آن شيراز است. داستان از ملتهبترين نقطه آغاز ميشود؛ جايي كه دم اسب مورد علاقه سرهنگ با چاقوي پانزده سانتي، كوتاه و زشت شده و چند ساعتي تا زمان رژه بيشتر نمانده است. راوي ابتداي داستان، ناظر است و كمي كه پيش ميرود سرباز صفر، «اصغر هلاكو» روايت ماجرا را از زبان اول شخص ادامه ميدهد. هلاكو باهوش است و ما از همان اوايل داستان متوجه ميشويم دميدن در اين شيپور ربط مستقيمي با او دارد. شخصيتي كه كشاورز از هلاكو ساخته دقيق و آشناست؛ پسري كه براي گذراندن آسانتر دوره سربازي آرايشگري ياد ميگيرد تا زماني كه تيغ اصلاح را روي رگ سرگردها و سرهنگها ميگذارد، خواستهاي مطرح كند، انعامي بگيرد و سربازياش را دور از تفنگ و فشنگ و برجك نگهباني بگذراند. پسري كه عاشق سينماست و همين عشق است كه از او سناريستي ميسازد تا نقشه توطئهاي دومينووار را طراحي كند به نفع سرگرد فرنامنامي كه با او يك نقطه مشترك دارد: سينما. اين علاقه به سينما نه فقط در پرداخت شخصيت هلاكو كه راوي داستان است بلكه در تصويرسازيها و ساخت فضاي داستان نيز ديده ميشود. تصويري از سربازهايي كه در تاريكي و بيوقت با «نعره شيپور» از خواب بيدار شدهاند با «سرهاي تراشيده و چهرههاي هراسان و چشمهاي خوابآلود» و آنچه درباره بازسازي اصطبل اسبها، برداشتن آخورها و تبديلش به «آسايشگاه سربازان گروهان تشريفات» ميخوانيم، گواه نگاه سينمايي و تصويرساز نويسنده است. در كنار فضايي كه نويسنده در اين داستان ساخته، اين ديالوگ است كه ماجرا را پيش ميبرد. اطلاعاتي كه ديالوگها به دست ميدهند، پازلهاي نقشه هلاكو را كنار هم ميگذارد و مخاطب را متوجه پشتپرده دمِ بريده توسن ميكند.
داستان «اصطبل تشريفات» اولين داستان از 9 داستان مجموعه «كلاهي كه پس معركه ماند» نوشته محمد كشاورز است كه سال گذشته از سوي نشر چشمه منتشر شد. اين داستانها بين سالهاي 94 تا 99 نوشته شدهاند. محمد كشاورز، متولد سال 1337در شيراز، داستاننويسي است كه تا به حال جوايزي همچون جايزه گردون، جايزه ادبي اصفهان، جايزه نويسندگان و منتقدان مطبوعات و كتاب سال ايران را به دست آورده است.