دوست
با دوست باش گر همه آفاق دشمنند كاو مرهم است اگر دگران نيش ميزنند
اي صورتي كه پيش تو خوبان روزگار همچون طلسم پاي خجالت به دامنند
يك بامداد اگر بخرامي به بوستان بيني كه سرو را ز لب جوي بركنند
تلخ است پيش طايفهاي جور خوبروي از معتقد شنو كه شكر ميپراكنند
اي متقي گر اهل دلي ديدهها بدوز كاينان به دل ربودن مردم معينند
يا پردهاي به چشم تامل فروگذار يا دل بنه كه پرده ز كارت برافكنند
سعدي