عشق ليلي
شايد اين طلعت ميمون كه به فالش دارند در دل انديشه و در ديده خيالش دارند
كه در آفاق چنين روي دگر نتوان ديد يا مگر آينه در پيش جمالش دارند
عجب از دام غمشگر بجهد مرغ دلي اين همه ميل كه با دانه خالش دارند
نازنيني كه سر اندر قدمش بايد باخت نه حريفي كه توقع به وصالش دارند
غالب آنست كه مرغي چو به دامي افتاد تا به جايي نرود بي پر و بالش دارند
عشق ليلي نه به اندازه هر مجنونيست مگر آنان كه سر ناز و دلالش دارند
دوستي با تو حرامست كه چشمان كشت خون عشاق بريزند و حلالش دارند
سعدي