نفت، دارسي، استبداد (3)
مرتضي ميرحسيني
مصطفي فاتح ميگفت رضاشاه خودش تصميم به لغو يكجانبه قرارداد دارسي گرفت و اين تصميم را به بدترين شكل به دولت تحميل كرد. در كشمكشي كه بعد از اين تصميم او، ميان ايران و انگليس درگرفت انگليسيها از تهديد و فشار استفاده كردند و رضاشاه هم اين تهديد و فشار را تاب نياورد و عقبنشيني كرد. به دولت دستور داد با شرايط انگليسيها، هر چه كه باشد موافقت كنند و به اصطلاح، هر چه سريعتر قال قضيه را بكنند. فاتح به صحبتهاي چند سال بعد تقيزاده (كه سال 1311 و 1312 وزير دارايي بود و در لغو دارسي و امضاي قرارداد جديد نقشي ولو منفعلانه داشت) در بهمن ماه سال 1327 در مجلس پانزدهم استناد ميكند كه گفته بود هم تصميم به لغو يكطرفه و ناگهاني قرارداد و هم تصميم به امضاي معاهده جديد را خود رضاشاه شخصا گرفت و كسي هم در مخالفت با او چيزي نگفت، چراكه خودكامگي شاه و رعب و هراسي كه از او در دل مردان دولت و دربار افتاده بود، راه تدبير و تصميمگيري درست را ميبست. كسي با تصميمهاي رضاشاه مخالفت نميكرد و حتي گروهي از پستترين مردان طبقه حاكم، بدترين خطاهاي او را همچون كاري ستودني تحسين ميكردند. «هيچ چاره نبود و البته حاجت به آن نيست كه عرض كنم كه چرا چاره نبود، زيرا زمان نزديك است و اغلب آقايان شاهد وقايع و وضع آن عهد بودند و حقيقت مساله عيان است و حاجت به بيان ندارد و ميدانند كه براي كسي در اين مملكت اختياري نبود و هيچ مقاومتي در برابر اراده حاكم مطلق آن عهد نه مقدور بود و نه مفيد.» فاتح مينويسد: «هنگامي كه رضاشاه به سلطنت رسيد قدر و منزلت مردمي كه به او ياري كرده و در خلع قاجاريه مساعدتهاي گرانبهايي به او كرده بودند در نظرش بسيار زياد بود. او نهضت خود را مديون مردم روشنفكر آن عصر ميدانست و به افكار آنها احترام ميگذاشت. همين كه به سلطنت رسيد چند نفر كهنهدرباريان او را احاطه كرده و همواره به او تلقين كردند كه مردم را نبايد به حساب آورد و قدرت و زور تنها عاملي است كه بر هر چيز برتري دارد. به او ميگفتند مردم ايران مطيع قدرت هستند و بايد شاه از پذيرفتن پيشوايان قوم خودداري كرده و تماس با آنها را قطع نمايد و غالب مفاد اين شعر: كشور جم چوب استبداد ميخواهد هنوز/ بيستونش تيشه فرهاد ميخواهد هنوز، را در فكر او تزريق ميكردند. اينها چند نفري بودند كه شاه را از مردم دور نگه ميداشتند تا تمام قدرت در انحصار خودشان باشد و تصور ميكردند كه تحقير مردم موجب تجليل مقام آنها خواهد شد.» راوي به خاطرهاي از ميان خاطراتش اشاره ميكند، به روزي كه با تيمورتاش و داور و نصرتالدوله در عمارت وزارت دربار مواجه شد و آنها به او گفتند؛ «چرا عضو حزب ايران نو نميشويد؟» و او پاسخ داد؛ «در ابتداي كار مردم را به حساب نياورديد و حالا پشيمان شدهايد و ميخواهيد به وسيله اين حزب پشت و پناهي در مقابل قدرت روزافزون شاه بيابيد. حالا هم اشتباه ميكنيد، زيرا نه او اجازه خواهد داد چنين حزبي نمو و رشد پيدا كند و نه مردمي كه طرد شده و به حساب نيامدهاند استقبالي از حزب شما خواهند كرد.» فاتح سپس ادامه ميدهد: «چند ماه بعد روزي مرحوم داور به من گفت حرف آن روز تو تاثير زيادي در همه ما كرد و پس از آنكه از اتاق بيرون رفتي ما هر سه گفته تو را تصديق كرديم، ولي افسوس كه حالا ديگر كار از كار گذشته و ديگر چاره نيست.»