بازی در شرایط بحران
مهرداد احمدي شيخاني
دوستاني كه معماري خواندهاند با خطكشي به نام «اشل» آشنايند. «خطكش اشل» كارش اين است كه مقياسها را براي نقشهخواني تغيير ميدهد. اين خطكش يك خطكش سهوجهي است كه در هر وجه آن اندازه، برحسب يك مقياس مشخص، معلوم شده است. مثلا مقياس يكپنجاهم يعني هر سانتيمتر برابر يكپنجاهم اندازه واقعي است. امروز بسياري از ما اين سوال را از خود ميپرسيم كه آيا مسائل و بحرانهاي كشور قابل حل است؟ به گمان من كه قابل حل است اما براي آنكه توضيح بدهم كه چگونه ميتوان اين بحرانها را حل كرد فرض ميكنم آن خطكش اشل را دراختيار دارم و مقياسها را تغيير ميدهم و در اندازهاي كوچكتر كه بيشباهت با آن شكل بزرگ كه كشور باشد، نيست، موضوع را بررسي ميكنم. آن نقشه كوچكتر كه شبيه نقشه اصلي است، تيم ملي فوتبال ايران است. اگر به چند ماه پيش برگرديم، تيم ملي با بحراني بزرگ به نام مشكل رياست فدراسيون روبهرو بود. بحراني كه ميتوانست كليت تيم را از هم بپاشد. هر چه بود فدراسيون رياستش را معلوم كرد ولي بحران تمام نشد، در آستانه جام جهاني، بحث تغيير كادر فني و مربي تيم ملي پيش آمد. چيزي به شروع جام جهاني نمانده بود كه مربي تيم ملي تغيير كرد. بحثهاي زيادي شد كه اين كار درست است يا نه؟ اخلاقي هست يا نه؟ جوانمردانه است يا ناجوانمردانه؟ و ديگر پرسشهايي از اين دست. هر چه بود، تيم با كمترين بازيهاي تداركاتي راهي جام جهاني قطر شد. اما آنچه تا حالا بر تيم گذشته بود، نسبت به آنچه قرار بود بر سرش بيايد، بيشتر شبيه شوخيهاي بچگانه بود. بحران اصلي هنوز فرا نرسيده و در راه بود. تيم ملي در اوج اعتراضات داخل كشور به قطر اعزام شد و ناگهان به شكلي عجيب، آماج حملات قرار گرفت طوري كه انگار نه تيم ملي فوتبال ايران كه اين دشمن مردم است كه به بازيها رفته. از هر طرف، فحش و تهمت بود كه نثار تيم و بازيكنان ميشد و شبكههاي فارسيزبان هم چنان پروپاگاندايي ساختند و در فضاي مجازي آنچنان متن و تصويرهايي بازنشر شد كه گويي اين نه تيم ملي كه جمعي قداره بند و قاتلند. كم نبود تصاويري كه لباس تيم را آغشته به خون، توپ در دست بازيكنان را خونآلود و ضربه به توپ را به هدف كشتن زنان و كودكان نشان ميداد و بارها و بارها بازنشر ميشد. كار چنان بالا گرفت كه حتي تماشاگران در ورزشگاه هم از شعار و دشنام عليه تيم ملي فرونگذاشتند و حاصل آنكه تيم چنان از نظر روحي از هم پاشيد كه عجيب بود كه فقط شش گل خورد و از آن عجيبتر اينكه دو گل هم توانست بزند و با هر گلي كه خورد فرياد شادي در شهر پيچيد و بعد بازي، عدهاي شادمان از شكست تيم كشورشان، در برابر مهمترين دشمن 200 سال اخير ايران، كه سرزمينهاي بسياري را از ايران جدا كرده، دو كودتا در كشورمان به راه انداخته و در تاراج ثروت ميهنمان دستي بلند داشته، به كوچه و خيابان ريختند و شادي كردند و شيريني پخش كردند و اين يعني ديگر كار تيم ملي تمام شده بود. سه روز بعد اما اتفاقي باور نكردني افتاد. تيمي كه آنچنان فروپاشيده بود و اينچنين در كشورش مورد هجوم بود و آنچنان مطالب و تصويرهايي بر عليهاش منتشر ميشد، ناگهان و فقط بعد چهار روز يك تيم ديگر بود؛ منسجم، متحد و تشنه پيروزي و شد آنچه شد. به زمين آمد و با اقتدار پيروز شد، طوري كه امروز همه منتظر اولين صعود تيم ملي كشورمان به دور بعد هستند.
اما چگونه چنين چيزي ممكن شد؟ به گمان من به يك دليل روشن و غيرقابل انكار. تيم داراي يكي از بهترين و كاركشتهترين مربيان و كادر فني حاضر در جام جهاني است. داراي مربياي است كه هم سواد اين كار را دارد و هم تجربه آن را. از طرف ديگر بازيكناني دارد كه به دليل صلاحيت خود در تيم قرار گرفتهاند و نه با رانت. به همه اينها اضافه كنيد، اتحاد و ايماني كه تيم به مربي خود دارد. صحنه «سردار آزمون» را بعد از زدن گل همبازيانش كه گردن مربي تيم را گرفته بود و تكانش ميداد و با شادي فرياد ميزد، به ياد بياوريد. اين حركت فقط يك معنا داشت، باور و ايمان به مربي و قدرشناسي از كار و تلاش او.
حالا بياييم به كشورمان و دولت يكدست كنوني. اگر رياست دولت را مربي و كابينه را تيم او فرض كنيم، چه شباهتي بين دولت يكدست و تيم ملي وجود دارد؟ مربي اين دو اصلا از هيچ جهت شبيهاند؟ اعضاي كابينه را با بازيكنان تيم ملي مقايسه كنيد. كداميك از افراد اين كابينه جزو بهترينهاي سمتهاي خود هستند؟ واقعيت اين است كه براي بحران كشور، راهحل وجود دارد ولي نه با اين تيم و اين مربي. اين تيم و اين مربي حتي در بهترين شرايط هم بازنده است، چه برسد به بازي در وضعيت بحران.