شوكراننوش
شاهدان گر دلبري زين سان كنند زاهدان را رخنه در ايمان كنند
هر كجا آن شاخِ نرگس بِشْكفد گُلرُخانش ديده نرگس دان كنند
اي جوانِ سروقد، گويي بِبر پيش از آن كز قامتت چوگان كنند
عاشقان را بر سرِ خود حُكم نيست هر چه فرمانِ تو باشد آن كنند
پيشِ چشمم كمتر است از قطرهاي اين حكايتها كه از توفان كنند
يارِ ما چون گيرد آغازِ سماع قُدسيان بر عرش دستْ افشان كنند
حافظ