يادداشتي بر داستان «شكارچي» صمد طاهري
شكاريم يكسر همه پيش جهل*
شبنم كهنچي
از اين روستا به آن روستا، از اين كوه به آن دره، زنان آبستن ظلم و جهل، آبستن فريادهاي خفه شده با تني زخم خورده و كبود در تاريكي، به قيمت بزم و وافور و پول با جعل واقعيت به خاك سپرده ميشوند؛ اين جهان صمد طاهري است در داستان كوتاه «شكارچي».
راوي داستان، سوم شخص است و شخصيت اصلي آن دكتري است كه با اين جمله بالاي سر زن جوان بيست سالهاي فراخوانده ميشود تا به بهانه خيانت او را خلاص كند: «يه نفر پا به ماه داريم.» مردي خونسرد كه در ازاي چند سيخ كباب چنجه و چند پُك وافور و چهار بسته اسكناس، جان زن جواني كه آثار ضرب و جرح و سوختگي روي تنش نمايان است را با يك تزريق ميگيرد. زن جواني كه پدرش، فانوس را تلمبه ميزند تا نور بر دست دخترش بتاباند كه دكتر بتواند سوزن را در رگش فرو كند. زني كه همسرش به جزيره رفته و برادر شوهرش او را ناموس خودش ميداند و به خاطر باردار بودنش با وصله خيانت او را لايق مرگ ميداند. زني كه چهار روز است به جاي غذا، كتك خورده و روي بدنش جاي سوختگي نمايان است و به حرف نيامده. زني كه با تزريق دكتر تشنج ميكند و آرام ميگيرد و در گواهي فوتش نوشته ميشود: مرگ به دليل ذاتالريه حاد.
صمد طاهري با انتخاب اسامي، نشانهها، تشبيهات و تصويرسازي در اين داستان نشان ميدهد توجه ويژهاي به طبيعت دارد. او در تصويرسازي از باران شبانه، كوه و كوهستان، برف، جاده سنگلاخي كه گويي پيش از اين رودخانه بوده و سگها استفاده كرده. نام مردي كه حكم به مرگ زن برادرش داده، ببراز است. راوي دربارهاش ميگويد: «مثل خرسي يله شده بود روي صندلي عقب جيپ و يكبند سيگار ميكشيد و حرف ميزد.» همان جيپي كه «زوزه ميكشيد و از شيب تند تپه بالا ميرفت.»
صمد طاهري با مهارت شخصيتهاي داستانش را ساخته. او به جزييات توجه كرده و حتي نام شخصيتهايش را، شكل و شمايلشان را، گفتارشان را دقيق انتخاب كرده است و شخصيت و فضا را همزمان ساخته؛ صادركننده حكم مرگِ «غزال»ِ بيست ساله، «ببراز» است؛ مردي تنومند با سبيل پرپشت جوگندمي كه كارش شكار است و عكسش درحالي كه تفنگ بر دوشش نشسته و پايش بر گردن پازن شكار شدهاش است به عنوان افتخار روي طاقچه اتاقي است كه دور تا دورش خرسكهايي با نقش شكار و شكارچي چيده شده. همان قاب عكسي كه پشتش دستمزد دكتر براي خلاص كردن «غزال» است. پدر «غزال»، نامش «فرج» است، فرجي كه راهگشاي عزراييل است و نور برايش ميآورد. مردي كه با كمري خم به استقبال كسي ميرود كه براي گرفتن جان دخترش دعوت شده و ميگويد: «قدم بر سرِ چشم.» و كدخدا كه قرار است عادل و حامي مردم ده باشد، اعم از زن و مرد، آن «پيرمرد ديلاق» كه نقش شاهد ماجرا را برعهده گرفته.
داستان «شكارچي» چهار شخصيت زن دارد كه تنها يكي از آنها نام دارد؛ «غزال»، صيد ِ شكارچي و تنها يكي از اين چهار زن هيچ كلامي نميگويد اما صدايش، صداي داستان است؛ «غزال»، زن جواني كه پابهماه جهل و تعصب و خشونت است. سه زن ديگر دست در كار گوشت و رفت و روب و كار خانه دارند، چه در لباس روستا با ابروهاي كماني و پيوسته، چه در لباس شهر با موهاي كوتاه مشكي و ناخنهاي لاك زده.
فضاي داستان بدون ذرهاي تشويش، رحم، حسرت يا عذاب، سراسر شقاوت و خونسردي و تحكم است. روستا در فقر و سرما فرو رفته و مردانش به جاي زراعت، جنس قاچاق ميكنند. فضاي روستا را ميتوان در دو تصوير هنگام ورود و خروج دكتر به خانه ببراز خلاصه كرد؛ هنگام ورود: «دكتر در نور مات برفي كه همه جا را پوشانده بود شبحخانههاي پراكنده خشتي را روي تپههاي اطراف ديد. سگها كمي دورتر روي برف نشسته بودند و خرناس ميكشيدند.» و هنگام خروج: «به خانهاي كه كمي دورتر از خانه ببراز قرار داشت نگاه كرد. در ِ خانه با زنجير قفل شده بود و آنتن تلويزيوني روي بامش ديده ميشد.»
طاهري در اين داستان، با استفاده از لحن و كلام، ذات شخصيتها را در ديالوگهايشان به خوبي نمايش ميدهد؛ مردي كه همسر برادرش را «زنك» ميخواند و با ديدن لوندي همسرش در مقابل دكتر كه ميگويد باز هم به آنها سر بزند، ميگويد: «اينشالا دفعه ديگه ميآريمش براي تو.» و دكتري كه با خونسردي بعد از اينكه ميفهمد از او ميخواهند زن را بكشد اولين ديالوگش اين است: «حالا كجا هس؟» پدري كه در استقبال و مشايعت مردي كه جان دخترش را ميگيرد، ميگويد: «قدم بر سر چشم.» كدخدايي كه هنگام خداحافظي دكتر ميگويد: «هر چي قسمت باشه، پيش ميآد.» و... ديالوگهاي اين داستان نه تنها به خاطر اطلاعاتي كه به خواننده ميدهد بلكه به خاطر نقشي كه در فضاسازي و شخصيتپردازي دارند مهم هستند.
اين داستانِ واقعگرا، بدون رفت و آمد زماني و در يك خط زماني متوالي، با زباني ساده و نثري يكدست روايت ميشود. هر چند مكان روايت روستاي «شيمبار» يا شيرين بهار، جلگهاي سبز در شمال خوزستان، درست در مرز ميان استان خوزستان و چهارمحال و بختياري است، اما هيچكدام از ديالوگها لهجه يا اصطلاح محلي ندارد. شايد بتوان اين داستان را به خاطر روايتي كه از منظر جغرافيايي دارد، داستاني اقليمي بناميم اما قطعا جاي خالي لهجه و اصطلاحات بومي را در آن احساس خواهيم كرد.
ميتوان گفت درخشانترين صحنه داستان، صحنه كشتن «غزال» است؛ صادركننده حكم (برادر شوهر كه ناموس برادر را ناموس خود ميداند و خود را وكيل برادر) در كنار پدر «غزال» كه نور بر دخترش ميتاباند، در كنار دكتري كه هنگام كشتن دختر به فكر خواب در بازگشت است، در كنار كدخدا كه شانه به شانه ببراز بر زن ميتازد و دو تماشاچي كه ببراز آنها را نشانده تا «سزاي زن بيناموس» را ببينند و بالاخره آنكه با موهاي تابدار و سياه، با كبوديها و سوختگيها، دستش را مشت ميكند و... بعد آرام ميگيرد؛ غزال، شكار ِ جهل و جبر و ظلم.
صمد طاهري، تلنگر وحشت را آخر داستان زده. جايي كه دكتر به خانه بازميگردد و ميبيند مردي به ماشين لندرورش تكيه داده و ميگويد: «يه نفر پا به ماه داريم.»
داستان «شكارچي» در مجموعه داستان «شكار شبانه» منتشر شده است. صمد طاهري اين داستان را آذر ماه 31 سال پيش يعني سال 1370 نوشته است. او متولد سال 36 در جنوب و از نسل سوم داستاننويسان است. او به عنوان يكي از بهترين داستاننويسان واقعگرا شناخته ميشود.
* عنوان يادداشت ملهم از نام كتاب «شكاريم يكسر همه پيش مرگ» اثر شاهرخ مسكوب است.