ايرانيان و هراس از تجزيه ايران
حس پدري باشد كه از استقلال فرزندش ناراحت است!؟
پرسش اين است كه مردم سرزمينهاي جدا شده از ايران چرا به رغم شباهتهاي زيادي كه با مردم ايران داشتند تلاش جدي براي جدا شدن از حاكميت كشور ديگر و قيام براي الحاق مجدد به ايران نكردهاند و به نوعي به اين حاكميتها رضايت دادهاند. اين مساله حاصل مقايسه حاكميت ايران و رقبا و سنگينتر شدن كفه تفاضل جذب و طرد حاكميتهاي غير ايراني بوده است. اجازه بدهيد، بپرسيم اگر در دنياي فرضيات، سرزمينهاي جدا شده دوره قاجار و پهلوي به مدد قانون يا جنگ، دوباره به ايران بازگردانده شوند آيا جذابيتهاي حاكميتي ما به حدي هست كه مردم اين سرزمينها با تمايل و خواست خود به حاكميت دولت مركزي ما تن در دهند. آيا گفتمان حاكم بر دولتهاي ما به حدي گسترده هست كه مردم سرزمينهاي مختلف را با قوميتها، زبانها، مذاهب، اديان و.... جذب خويش كند و مانع حس شهروند درجه دوم بودن يا دوقطبي خودي/غيرخودي در آنها شود. تامل در اين پرسشها ميتواند ما را مجاب كند كه «گفتمان تجزيههراسي» را به «گفتمان جذابيت ايران» تبديل كنيم. بر اين اساس، به جاي اين انديشه و حس كه «خدا نكند فلان استان از ايران جدا شود»، اين حس در ما تقويت شود كه «چه بايد بكنيم كه كشورهاي جدا شده از ايران درخواست الحاق مجدد به ايران را داشته باشند!». ايران را به كشوري تبديل كنيم كه قوميتهاي مرزنشين آن به همزبانهاي مقيم ديگر كشورها فخر بفروشند كه آنها يك ايراني هستند و گرفتن تابعيت ايراني را در مردمان كشورهاي ديگر به ويژه همسايهها به يك خواسته و آرزو تبديل كنيم. اگر «گفتمان جذابيتآفريني در ايران» را به نقشه راه خود تبديل كنيم ديگر از نقشهها و توطئههايي كه براي تجزيه ايران كشيده ميشود هراسي به دل راه نخواهيم داد.