«در خيمه قذافي؛ روايت دوستان سرهنگ از رازهاي دوران او» كتابي است كه حسين جابري انصاري، ديپلمات كهنهكار و كارشناس ارشد جهان عرب به تازگي ترجمه كرده و توسط موسسه اطلاعات منتشر شده است.
صبح روز چهارشنبه، موسسه اطلاعات ميزبان جلسه نقد و بررسي اين كتاب با حضور حسين جابري انصاري (مترجم كتاب) و جاويد قرباناوغلي، مديركل پيشين آفريقاي وزارت خارجه (منتقد) بود.
حسين جابري انصاري در اين نشست دو ساعته توضيحات مبسوطي درباره چرايي ترجمه اين كتاب، اهميت تحولات ليبي و زندگي معمر قذافي ارايه داد. مشروح سخنان جابري انصاري به شرح زير است.
چرا ليبي و چرا معمر قذافي
بيش از يازده سال از سالگرد انقلاب عربي و آنچه بهار عربي خوانده شد، ميگذرد. بهاري كه به خزان تبديل شد. هنوز هم اين پرسش مطرح است كه چگونه سرنوشت بهار عربي به اينجا رسيد. شايد برخي در طرح اين پرسش كه چرا به سراغ معمر قذافي رفتم اين استدلال را مطرح كنند كه ما اين تعداد كشور عربي در منطقه داريم كه از نظر سياسي و ژئوپليتيك به ما نزديكتر هستند. اما به نظر من، ليبي در دوران قذافي از يك جهت منحصر به فرد اما تحولات آن نمادي از وضعيتهاي عمومي در جهان عرب است.
بله، ليبي از نظر جغرافيايي از ايران دور است و سالهاست كه آنچنان رابطه خاصي ميان ايران و ليبي وجود ندارد در حالي كه كشورهاي ديگري در اين منطقه هستند كه از 2011 به بعد دستخوش تحولات شدند و هنوز و همچنان هم با ايران در سطح عالي رابطه دارند.
بررسي وضعيت ليبي فقط بررسي وضعيت اين كشور نيست بلكه يك دريچه شناختي به ما درباره وضعيت جهان عرب ميدهد. لذا ترجمه متون مناسب براي شناخت ليبي و برخي از وضعيتهاي عمومي جهان عرب ضروري است.
معمر قذافي انقلابنما بود
ما در جهان عرب با وضعيت مثلث بحران روبهرو هستيم كه اضلاع آن به اين شكل است: هويت، مشروعيت و كارآمدي. اين وضعيت بحراني بر ليبي دوره قذافي حاكم بود و ميتوان گفت نابسامان فعلي در اين كشور يكشبه اتفاق نيفتاد. با سقوط نظام قبلي در ليبي در سال 2011 به هم ريختگي بر اين كشور مستولي شد كه تبعات آن تا به امروز به شكل بحراني عميق و گسترده و بدتر از گذشته دامان ليبي را گرفته است. در طول تاريخ در جهان عرب شاهد سرنگوني برخي نظامهاي پادشاهي و جايگزيني آن با جمهوريها بوديم. اما اين جمهوريها هم به مرور به جمهوريهاي پادشاهي تبديل شدند. معمر قذافي در مقطعي قبل از سقوط تلاش كرد فرزندش سيفالاسلام را جانشين خود كند. تلاشهاي مشابهي در همان دوره در يمن، عراق و مصر هم براي موروثي كردن قدرت صورت گرفت كه البته به نتيجه نرسيد. تنها جايي كه در اين جمهوريها فرزند جانشين پدر شد، سوريه بود كه جانشيني با مرگ مرحوم حافظ اسد رخ داد.
معمر قذافي نماد سياستمداراني در منطقه ما و در جهان بود كه من تعبير انقلاب نما را درباره آنها به كار ميبرم. در جهان عرب تعبيري به نام «پديده صوتي» وجود دارد. ما در دهههاي گذشته در منطقه و جهان شاهد ظهور نوعي از رهبران هستيم كه بيش از آنكه اهل عمل باشند اهل شعار دادن و جار و جنجال هستند. رهبراني كه گوش فلك را با سر و صداها، سخنرانيها و خطابههاي خود كر كردهاند. قدافي نماد كامل اين نوع رهبري بود.
ما در دهههاي گذشته شاهد انقلابها و شبهانقلابهايي از جمله در ليبي بوديم كه در واقع انقلاب نيستند بلكه كودتا هستند. در ليبي در سال 1969 ميلادي، كودتا عليه نظام شاهي وقت توسط افسران آزاد به فرماندهي معمر قذافي و همراهي عبدالسلام جلود رخ داد. با اين كودتا بسيار ساده و بدون خونريزي، نظام متحول شد و البته از آن با عنوان انقلاب ياد ميكنند. معمر قذافي به اسم انقلاب بيش از 40 سال بر ليبي حكومت كرد. شبيه اين تحول در برخي ديگر از نقاط جهان عرب هم رخ ميدهد كه نام جنبش يا انقلاب روي آن ميگذارند اما در واقع كودتا است.
انقلاب چه زماني رخ ميدهد؟
در مباحث تئوريك دو نوع نگاه وجود دارد: بسترها و عوامل دروني و بسترها و عوامل بيروني. البته بحث سازماندهي و نقش رهبران هم مطرح است. هرچند اين روزها در سايه برخي تحولات ميگويند كه انقلابها رهبر ندارند اما به لحاظ تاريخي نقش تشريفات يا فرد رهبر يا رهبراني كه انقلابها را مديريت ميكنند، قابل مناقشه نيست. در وقوع انقلاب، ما در يك لحظه تاريخي شاهد يك دگرگوني ميشويم. وقتي مجموعه بسترهاي عميق داخلي با هم متراكم شده و غلظت آنها بالا ميرود به نقطه انفجار ميرسد و عوامل كاتاليزوري و افزاينده بيروني و خارجي نيز در خدمت اين بستر داخلي قرار ميگيرد. اين دو مساله در كنار نقشآفريني ممتاز رهبر يا تشكيلات رهبري منجر به يك دگرگوني ميشود.
قذافي در «كتاب سبز» خود را در رده رهبران ممتاز جهاني و انقلابهاي بزرگ معرفي ميكند. او خود را مانند لنين در روسيه يا مائو در چين ميداند و در كتاب سبز ميگويد من درمان و داروي همه دردهاي بشريت را ارايه كردم.
نگاه به ليبي و تجربه ليبي سراسر عبرت و پند است. متاسفانه عبرتها زياد و عبرت آموزها كم هستند كه اين هشداري براي خود من و همه است.
راويان خيمه قذافي چه كساني بودند؟
اين كتاب پنج روايت دست اول از 5 نفري است كه در اين سالها همواره با قذافي مانوس بودند.
1- عبدالسلام جلود، كسي است كه پا به پاي قذافي در طراحي و برنامهريزي و مديريت كودتا حضور دارد و بيش از دو دهه هم با او ميماند اما بعد از گردونه قدرت حذف ميشود. قذافي شش سال پس از انقلاب به تعبير بسياري از راويان در نتيجه كودتاي ناموفقي كه عليه او انجام ميشود به فرد ديگري تبديل ميشود. قدافي از 1975ميلادي تا دهه 90 همه قدرت را قبضه و در اين پروسه اعضاي شوراي انقلاب يا ياران روزهاي نبرد خود را حذف ميكند. در اين پروسه، جلود به اين دليل كه نسبت به وضعيت نابسامان در ليبي هشدار داده و پروژههاي مختلف اصلاحي را پيشنهاد ميكند اما با هيچكدام از آنها موافقت نميشود، كنار ميرود. معمر قذافي با همه ايدههاي جلود براي اصلاحات بازي ميكند و مستقيم نه نميگويد اما به نحوي مسائل را مديريت ميكند كه هيچكدام از حركتهاي اصلاحي درون سيستمي در واقع به نتيجه نرسد.
2- عبدالمنعم الهوني، از اعضاي شوراي انقلاب بود كه در اواسط دهه 70 از قدرت حذف شده و فرار ميكند و به معارضه تبديل ميشود اما در دهه آخر حكومت قذافي دوباره با او آشتي كرده و سفير ليبي در اتحاديه عرب در قاهره ميشود.
3 و 4- عبدالرحمن شلقم و علي عبدالسلام لتريكي هر دو از وزراي خارجه قذافي بودند.
5- نوري المسماري وزير مشاور و رييس كل سازمان تشريفات ليبي بود كه در همه ديدارها و سفرها با قذافي همراه بوده است. جنس روايت پنجم با روايتهاي قبلي متفاوت است و به مسائل و ارتباطهاي شخصي او وارد ميشود.
قدافي از نماز اول وقت تا ربودن
و كشتن مخالفانش
آيا يك مستند يك دفعه مستبد ميشود، يا يك سير را طي ميكند؟ در اين كتاب سير تحولي يك انسان را به نام قذافي ميخوانيم، رهبري كه با شعارهاي آزاديخواهانه، ضداستبدادي و ضد استعماري رهبري يك كودتا را برعهده ميگيرد اما فرجام تلخي پيدا ميكند. در اينجا بايد درباره معمر قذافي به يك نكته درباره سلوك شخصي او اشاره كنم. الزاما ميان اخلاق فردي با اخلاق جمعي و حكومتي يك نفر انطباق وجود ندارد. انسانها ميتوانند در برخي رفتارهاي فردي برخي ويژگيهاي خوب داشته باشند اما در حكومت و تجربه حكومت، سويههاي ديگري از شخصيت آنها خودنمايي كند. قذافي اول وقت به جماعت نماز ميخوانده، در روزهايي كه روزه گرفتن مستحب بوده تا همين اواخر عمر روزه ميگرفت. در اين كتاب گفته شده كه اگر فردي در جمع افسران آزاد غيبت ميكرد قذافي بلافاصله جلسه را ترك و با فرد غيبتكننده براي مدتي قطع رابطه ميكرد. در همين كتاب به شهادت چند نفر گفته ميشود كه قذافي لب به مشروب نميزد. قذافي به لحاظ سلوك فردي واجد جنبههاي مسلماني و صفات اخلاقي هم است اما همين فرد زماني كه مهماني در اندازه و قامت امام موسي صدر به ليبي ميرود با او به گونهاي برخورد ميكند كه تا به امروز هيچ اثري از او نيست و گم شده است. فقط هم امام موسي صدر نبوده و بسياري از افراد معارضه ليبي يا افسران آزاد هم به همين بلا گرفتار شدند. ربودن افراد و سر به نيست كردن آنها به يك روش حكومتي در تجربه حكومتي قذافي تبديل ميشود.
در يك دوره در زندان بوسليم طرابلس شورش در بخش زندانيان اسلامي كه اعضاي جنبشهاي اسلامي بودند صورت ميگيرد و كنترل زندان از دست خارج ميشود. معمولا در چنين شرايطي بايد تدبير كرد تا با كمترين تعداد كشته و خسارت ماجرا را جمع كرد. اما در ليبي همه 1200 تا 1400 زنداني كه در آن زندان بودند به شمول افرادي كه ربوده شده بودند، سر به نيست ميشوند. تا مدتها خانوادهها براي زندانيان خود خوراك و پوشاك ميآوردند و دولتيها هم تظاهر ميكردند كه اين كالاها را به زندانيان ميرسانند.
قذافي و بياعتقادي به اصلاحات
در بخشي از اين كتاب قذافي پس از آنكه يكي از اعضاي خانواده او تلاش ميكند او را ترور كند به جلود پيام داده و با او ملاقات ميكند. جلود ميگويد تصور من اين بود كه اين حادثه به قذافي شوك وارد كرده و او اصلاح شده و الان لحظهاي است كه گفتوگو با او جواب خواهد داد. وقتي وارد شدم قذافي گريه كرد و گفت: ديدي ميخواستند من را بكشند. به او گفتم شما همه راهحلهاي امنيتي را براي حل بحران لحاظ و پيگيري كردي اما بحران ليبي راهحل امنيتي و نظامي ندارد بلكه راهحل سياسي دارد. قذافي باز به سخنان جلود گوش نميدهد تا تاريخ 2011 ميرسد.
ليبي، تنها دموكراسي جهان از نظر قذافي
قذافي نماد زيباترين، براقترين و فريبندهترين شعارها است. او براساس «كتاب سبز» معتقد بود كه دموكراسيهاي موجود در دنيا همه دروغين هستند و تنها دموكراسي در جماهيري ليبي است. اولين و آخرين جماهيري دنيا هم همين جماهيري ليبي بود كه قذافي تاسيس كرد و سرنگون شد.
نتيجه اين سياست اين ميشود كه قذافي به ظاهر سيستمي ميسازد كه همه امكانات در اختيار ملت است اما در عمل هيچ كوچك و بزرگي در ليبي اتفاق نميافتاد مگر با نظر شخص قذافي. همه راهها كه به رم ختم ميشد به شخص قذافي ميرسيد. همه سررشتههاي سياست داخلي، خارجي، اقتصادي و فرهنگي و ... به كاكل زري آقاي قذافي وصل بود. درنتيجه اين سياستها، ليبي به مزرعه شخصي قذافي و خانواده و نزديكان او تبديل شد.
خودكامهاي كه تشكيل حزب سياسي
را خيانت ملي ميدانست
در چنين شرايطي، روزي كه در سال 2011 ديگ جوشان ليبي منفجر شد، همهچيز از همه پاشيده و تا به امروز هم ترميم نميشود. چرا؟ چون نحوه حكمراني قذافي اشتباه بود. او ارتش ليبي را مضمحل كرد تا واحد نظامي وجود نداشته باشد كه روزي عليه او كودتا كند. او ارتش را به گردانهاي امنيتي تحت فرماندهي فرزندان خود تبديل كرد.
او دولت و بروكراسي دولتي ليبي را از بين برد (برخي دوستان ما هم برخي سازمانها را منحل كردند) چرا كه ساختار دولتي را مزاحم خود ميديد.
پديده انتخابات در ليبي وجود نداشت و يك كنگره عمومي خلق بود كه با نظام شورايي از پايين به بالا در تئوري حركت ميكرد اما در عمل 5 تا 10 درصد از جامعه ليبي كه نانخور وضعيت موجود بودند دور هم جمع ميشدند و نمايندگان خود را به كنگره خلق ميفرستادند. قذافي هرگز اجازه نداد حزب و گروه سياسي در ليبي شكل بگيرد و يكي از شعارهاي او در كتاب سبز اين بود كه هركس كار حزبي بكند به كشور خيانت كرده است.
در نتيجه در لحظهاي كه اين ديگ جوشان منفجر شد همه امور قائم به يك شخص بود به نام برادر معمر قذافي. او كه كشته شد نه دولتي و پايههاي بروكراتيك آن وجود داشت، نه پارلماني و نظام انتخاباتي و حزب و گروهي، نه شخصيتهاي اجتماعي و سياسي موثري كه بتوانند اين ديگ جوشان را مديريت كنند. زماني كه نخ تسبيح كه شخص آقاي قذافي بود، بريده و پاره شد همه نظم كشور از هم پاشيده شد.
نتيجه اين سوءحكمراني، قائم به شخص كردن همه امور، از بين بردن همه ساختارها و نهادها و شخصيتهاي موثر اجتماعي اين است كه حتي اگرتحول جديدي هم رخ بدهد دوباره كشور وارد پروسه بحران در بحران ميشود. تحول جديد پايان بحران نخواهد بود و با انفجار ديگ جوشان، نظم همهچيز از بين ميرود. حتي تماميت ارضي و واحد دولت هم در معرض خطر قرار ميگيرد.
خط به خط اين كتاب عبرتآموز است. در اين كتاب ميبينيم كه چگونه حركت كودتايي انقلابي با شعارهاي آزاديخواهانه و ضد استبدادي و استعماري به سياهترين نوع حكومت تبديل ميشود. انسان و انسانيت در اين نوع حكومت هيچ معنايي ندارد. هرچه هست فقط قدرتطلبي و تمركز قدرت در يك كانون است.
قذافي مخالفان را سگ گمكرده راه ميدانست
يكي از نكتههايي كه در اين كتاب به آن توجه شده نحوه تعامل با مخالف از سوي زمامدار در دوره قذافي است. قذافي تعبيري ساخته بود كه من آن را به سگهاي گمكرده راه ترجمه كردهام. تعبير او از مخالفان خود سگهاي گمكرده راه بود. اين نحوه نگرش يك حاكم و فرمانروا كه همه امور يك كشور را در اختيار و انحصار خود گرفته به مخالفانش بود. او مخالفان خود را سگهايي ميدانست كه در خيابان رها هستند و جايي براي رفتن ندارند. اين تعبير معناي روانشناسانه و جامعهشناختي دارد و نوع نگاه او را نشان ميدهد. در روايتهاي متفاوت اين كتاب قيد شده كه قذافي قائل به وجود مخالف نبوده و زير بار اين حقيقت نميرفت كه افكاري جز افكار او وجود دارد. نتيجه اين نوع نگرش اين بود كه هركسي از مخالفان قذافي كه در دسترس سيستم امنيتي قرار ميگيرد با دستور شخص او حذف ميشود.
قذافي، روستازادهاي كه رسالت جهاني
براي خود تعريف كرد
معمر قذافي يك انسان سادهدل، بدوي، روستايي بياباني بود كه از سر قضا و قدر يا زرنگي شخصي در يك لحظه تاريخي در موقعيت مديريت قرار گرفت. سطح ذهن او در اندازه روستا و بياباني بود كه در آن زندگي كرده اما براي خود يك رسالت جهاني تعريف كرد. مرحوم مطهري تعبيري دارد كه ميگويد فتواي مجتهد شهري بوي شهر ميدهد و فتواي مجتهد روستاي بوي روستا. فهم و درك سياستمداري كه از يك محيط كوچك برآمده، جهان را نميشناسد و ارتباطي هم با آن ندارد كوچك است اما قذافي براي خود رسالتي در سطح يك رهبر بزرگ جهاني و تاريخي قائل بود كه ميخواهد جهان را متحول كند. زماني كه فاصله ميان تصورها و واقعيتها تا اين اندازه زياد است، فاجعه شكل ميگيرد و ديديم كه در ليبي شكل گرفت.
معمار هرج و مرج مديريت شده
با هدف حفظ وضع موجود
يكي از وزراي خارجه معمر قذافي در اين كتاب نحوه حكمراني او را اينگونه توصيف ميكند: نحوه حكمراني او مانند كيسه بزرگي است كه تعدادي موش در آن است و براي آنكه اين موشها نتوانند ديواره اين گوني بزرگ را بجوند و بيرون بيايند در كيسه را بسته و آن را در هوا ميچرخاند.
در ادبيات سياست بينالملل به اين ميگويند ايجاد هرجومرج خلاق يا مديريتشده. قذافي نوعي هرجومرج خلاقانه را در ليبي اجرايي ميكرد و براي حفظ وضع موجود همهچيز را در گوني ميچرخاند تا مردم ليبي فرصت نكنند اين كيسه را سوراخ كرده و از آن خارج شوند.
قذافي نه در ليبي جا داشت نه در خارج از وطن
قذافي در 2011 از اينجا رانده از آنجا مانده شد. اگر در نمونههاي تونس و مصر امكان بيرون رفتن رهبران وجود داشت درباره معمر قذافي به اين شكل نبود كه مقصر بخشي از آن خود قذافي است و خودكرده را تدبير نيست. البته بخشي هم خارج از اراده او بود. مستبداني كه پيوند مستحكم خارجي دارند در لحظات تنگنا با توصيه خارجيها از كشور خارج ميشوند.
به عنوان نمونه در سال 1356 سفراي انگلستان و امريكا در تهران با محمدرضا شاه ديدار ميكنند و به او ميگويند كه از ايران خارج شود. همين اتفاق درباره بن علي در تونس رخ داد و از او خواستند كه از تونس خارج شود.
اما قذافي سابقه چند دهه درگيري و رابطه خشن با نظام قدرت بينالملل را داشت و در لحظه حادثه آنها پاي او نايستادند. در اينجا هم فراموش نكنيم كه خودكرده را تدبير نيست. چه كسي در دهه آخر حكومت دگرديسي بنيادي و فاحش در سياست خارجي از خود نشان داد؟ چه كسي فريب ساركوزي و توني بلر و ديگر غربيها را خورد و سفره نفت و گاز ليبي را در اختيار آنها قرار داد؟ چه كسي در خيمه خود در طرابلس قرارداد يك ميلياردي با شركت ملي نفت بريتانيا بست؟ چه كسي به كاندوليزا راس وزير خارجه وقت امريكا گفت حبيبتي، كندي (عزيز من، كندي)؟ شخص قذافي
قذافي در 2011 نه بستر دروني مردمي داشت و نه مانند مصر ارتشي داشت كه صحنه را تدبير كند. او هيچ نهادي در ليبي باقي نگذاشته بود. چرا مصر مانند ليبي نشد؟ چراكه در مصر يك نهاد وجود داشت كه همه امور را تحت كنترل خود بگيرد.
قذافي قرباني جزر و مد در سياست خارجي
جرقه اوليه دگرديسي در سياست خارجي ليبي چگونه زده شد؟ سيفالاسلام به لندن رفت، با شماره عمومي سرويس اطلاعاتي انگلستان تماس گرفت و گفت: « فلاني هستم. در فلان هتل مستقر هستم تا مسائل مهمي را منتقل كنم.» افسران اطلاعاتي انگلستان به محل اقامت او رفتند و اينجا شروع دگرديسي در سياست خارجي قذافي بود كه در نتيجه آن به نقطهاي ميرسيم كه تسليحات اتمي خود را در كشتي تحويل ميدهد.
قذافي عقبه منطقهاي خود را هم خالي كرد. او چند دهه همه امكانات ليبي را در خدمت شعارهاي آزاديبخشي خود در منطقه عربي با محوريت مساله فلسطين قرار داد. در سطح شعاري و گفتماني او يكي از كساني بود كه صداي فلسطين را برافراشته بود اما در دگرديسياي كه انجام داد يكباره با گذشته خود خداحافظي كرد. با فلسطين و جهان عرب بهطور كامل خداحافظي كرده و به گمان خودش بر آفريقا متمركز شد. زماني كه شما نوسانهاي عجيب و غريب و جزر و مدي در سياستهاي خود داريد و ناگهان منطقه زيست طبيعي خود را ترك ميكنيد از تبعات چنين سياستي هم در امان نيستيد.
قدرت اسد در سياست خارجي بود
نه سياست داخلي
سوالي كه به وجود ميآيد اين است كه چرا بشار اسد ماند و قذافي نه؟ آنچه به داد نظام سوريه رسيد نه سياست داخلي اين دولت كه سياست خارجي زيركانه، فهم دقيق فرصتها، عدم تبعيت از هوا و هوسهاي روزمره، امكان فراهم كردن براي تداوم رابطه استراتژيك با بازيگران نقشآفرين در منطقه و در جهان بود كه به دولت سوريه فرصت داد تا سختترين بحران را پشت سر بگذارد.
كشتار در شهر حماي سوريه مانند كشتار در هر سرزمين ديگري توسط هر حكومت ديگري مردود است و يك كشتار توسط يك فرد كشتار ديگري را تجويز نميكند. اما نقطه قوت دولت سوريه چيز ديگري بود. در سوريه اسد، مزيت نسبي يا نقطه قوت سياست خارجي بود و نه سياست داخلي.
مثلي هست كه هميشه آن را يادآوري ميكنم: ميگويند فردي در خيابان راه ميرفت، گفتند چه ميكني گفت سورنا (ساز سنتي) ميزنم. گفت چرا صدا ندارد؟ گفت صداي آن صبح بلند خواهد شد. كشتار بوسليم در ليبي يا حما در سوريه از آن كارهايي بود كه صداي آن صبح بلند ميشود و بلند هم شد.
اگر سوريه هم با بحران روبهرو شد به دليل آشفتگي در سياست داخلي و نظام آهنين و پليسي - امنيتي سيستم حزب بعث در سوريه بود اما قوت سوريه اسد در سياست داخلي نبود بلكه در سياست خارجي بود.
عامل خارجي را مقصر دانستن دردي
را دوا نميكند
همواره به اين نكته تاكيد ميكنم كه عوامل خارجي تحولات در اختيار ما نيست. عوامل خارجي مرتبط با سياست قدرتهاي بينالمللي مداخلهگر و ويرانگر است. نظامهاي سياسي و اجتماعي در ليبي و در هر نقطه ديگري از جهان قواعد و سنتهايي دارد كه همه ميتوانيم از آن ياد بگيريم. تكيه بر عوامل خارجي در ليبي يا غير ليبي هيچ دردي از دردهاي ما دوا نميكند چون متغير خارج از كنترل ما است. بنابراين اگر 24 ساعته در ليبي يا در غيرليبي روي عوامل خارجي تكيه كنيم يعني از عاملي حرف ميزنيم كه خود ما هيچ كنترلي روي آن نداريم.
قذافي مردم ليبي را سرخورده كرد
در اين كتاب زماني كه جلود با آن سابقه انقلابيگري ميگويد من براي خارج شدن از ليبي با ناتو تماس گرفتم، بغض منِ مترجم شكست.
امام خميني تعبيري در ارتباط با رضا شاه دارد كه در سخنرانيهاي بعد از انقلاب چندبار به آن اشاره ميكند و ميگويد: شاهي به نام رضا شاه با ملت خود و نخبههاي خود چه ميكند كه در لحظه حادثه در شهريور 1320 كه حمله خارجي رخ داده، بسياري خوشحال ميشوند. بهطور طبيعي يك ملت و نخبگان آن بايد از اشغال خارجي ناراحت باشند و حتما بخشهايي از ملت ناراحت هم هستند. اما رضاشاه به قدري با نظام ديكتاتوري و اسبتدادي خود اين جامعه و نخبگان آن را آزار داده كه بخشي از مردم از اينكه شر او از سر ايران كنده ميشود احساس خوشحالي ميكنند.
درباره قذافي نيز اين سوال وجود دارد كه او در آن 40 سال چه ميكند كه نزديكترين فرد به او در آن سالها براي خروج از قرنطينه داخلي و كشته نشدن با افسران ناتو ارتباط برقرار ميكند.
كسي به نام قذافي كه به اسم انقلاب، آزادي، رهايي و مبارزه با استبداد و استعمار كودتا ميكند اما سياهترين تباهي را در حق هموطنان خود در ليبي اعمال ميكند قطعا جزيي از نتيجه اعمال دنيوي خود را در صحنه مرگش ميبيند.
اگر بهداشت و آموزش و پرورش در ليبي مجاني بود كه بود اما مردم اين كشور سرخورده و له شده و از بين رفته بودند. انسانهاي مضمحلشدهاي كه جرات سخن گفتن و حرف زدن و زندگي مستقل را نداشتند. انسانهايي بودند كه در تئوري و شعارهاي براق كه قذافي مطرح ميكرد گم شده بودند اما ميان واقعيت و آن شعارها فاصله كهكشاني وجود داشت. لذا در لحظه حادثه نه منطقه به پاي او ماند نه جنبشهاي مقاومت و نه غرب و مهمتر از همه نه جامعه ليبي.
قذافي ميگفت مخالفان من قرص روانگردان مصرف كردهاند
قذافي قرباني اين نگاه شد كه فكر ميكرد ليبي مزرعه شخصي او است و اگر با قدرتهاي خارجي متحد شود حكومت او و فرزندانش براي 40 سال آينده تضمين خواهند شد. اما اين رويايي بود كه تعبير نشد و در لحظه حادثه در 2011 هم خارجيها با قذافي تسويهحساب كردند و هم مردم ليبي از دست او و كارهايش به ستوه آمدهاند.
قذافي در آخرين سخنرانيها ميگويد مردم ليبي قرصهاي روانگردان خوردهاند. او در لحظه بحران هم هنوز نفهميده بود كه چه اتفاقي افتاده است. او 42 سال بر يك ملت حكومت ميكند، مردم كشورش را در اين سالها در بند استبداد و انواع غل و زنجيرها محدود ميكند و حتي لحظهاي كه اين ديگ جوشان در حال انفجار است باز هم نميفهمد و تصور ميكند با يك تحول عادي روبهرو است و آنها كه در اعتراض به سياستهاي او به خيابان آمدهاند قرص روانگردان خوردهاند.
نه آقاي قذافي، همان خارجيها كه در سالهاي پاياني علف مقابل شما گرفتند در لحظه حادثه از بالا شما را بمباران كردند و روي زمين هم مردم ليبي با تو نبودند.
بيترديد قذافي مخالفان خارجي جدي داشت و قدرتهاي بينالمللي او را نميخواستند چون نوكر آنها نبود بلكه او را فريب دادند اما عملكرد طولاني استبدادي او مردم و نخبگان و نزديكترين دوستانش را از او جدا كرد. در لحظه حادثه او بود و فرزندش كه در سوراخي پنهان شدند و مردم خشمگيني كه در چند دهه شاهد حكمراني او به شمول ربودن و كشتن مخالفانش بودند. فراموش نكنيم كه: سنت الهي اين است كه حكومتها نتيجه ظلمهاي خود را ميبينند.
قذافي در آخرين سخنرانيها ميگويد مردم ليبي قرصهاي روانگردان خوردهاند. او در لحظه بحران هم هنوز نفهميده بود كه چه اتفاقي افتاده است. او 42 سال بر يك ملت حكومت ميكند، مردم كشورش را در اين سالها در بند استبداد و انواع غل و زنجيرها محدود ميكند و حتي لحظهاي كه اين ديگ جوشان در حال انفجار است باز هم نميفهمد و تصور ميكند با يك تحول عادي روبهرو است و آنها كه در اعتراض به سياستهاي او به خيابان آمدهاند قرص روانگردان خوردهاند