• ۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5375 -
  • ۱۴۰۱ سه شنبه ۲۲ آذر

منطقه ايان‌نشين

ابراهيم عمران

نتوانست طاقت بياورد. از بس كه در پي جاي جديد بود؛ ديگر طاقتش طاق شده بود؛ از حرف‌هاي املاك و آگهي‌دهندگان شخصي. وقتي آگهي را ديد، براي دقايقي لبخندي به همراه بغص داشت. به خودش نگاه كرد در آيينه. چهل و اندي سال و آه در بساط نداشت. نه اينكه چيزي نداشته باشد؛ آن اندازه‌اي نبود كه بتواند بي‌دغدغه به امورات يوميه‌اش برسد. در آگهي زده بود «منطقه ايان‌نشين»! هر چند بودجه‌اش نمي‌رسيد به اين منطقه و آگهي‌اش. ولي لختي درنگ كرد كه زنگي بزند و كمي خودش را آرام كند. شماره را كه گرفت صدايي بي‌سلام و از روي عجله جواب داد. كمي شدت كاري كه در نظر داشت انجام دهد، در ذهنش زياد‌تر شد.
 در كسري از ثانيه هزاران جواب آماده كرده بود. تصاوير زيادي از ذهنش گذشته بود. از زنگ زدن صاحب خانه‌ها طي اين سال‌ها و فشار رواني زيادي كه مثل همه مستاجرها تحمل مي‌كرد در آن گفت‌وگوهاي وحشت‌زا! اين همه كتاب خوانده بود. يا اينكه فيلم ديده بود. و با موسيقي مانوس. خود نيز مي‌دانست به قولي اينها ربطي به ديگران ندارد. و ميزان دانايي و شعور هر فرد؛ نهايت به خويشتن برمي‌گردد. انتظار نداشت چون كتاب مي‌خواند و اهل هنر و فرهنگ بود؛ خانه‌اي خوب بتواند اجاره كند. يا خرجش به دخلش بيايد.
 همه اينها چنان عاصي‌اش كرده بود كه مي‌خواست پشت تلفن هواري بزند. ياد نغمه روح‌بخش شجريان افتاد «بگذاريد هواري بزنم...» كمي خود را كنترل كرد. به طرف مقابل گفت اگر سلام كند؛ بد نيست در ابتداي كلام. و اينكه با عصبانيت جواب ندهد. تازه بهتر است كه كلمه‌ها را درست بنويسد. اگر هم نمي‌داند از ديگران بپرسد. صاحب آگهي كه فكر نمي‌كرد چنين مورد مواخذه قرار گيرد؛ به تندي گفت: بهتر است كه برود آقا معلم جايي شود! او را چه به منطقه باكلاس‌نشين. خودش كار كرده و بساز و بفروش شده؛ مگه از كسي دزديده و بالا كشيده! ديگر هم زنگ نزند. اينها را كه گفت و شنيد كمي آرام شد. آرام از اينكه اينقدري فهمش مي‌شود كه پول همه‌چيز نيست. هرچند اين روزها پول مي‌تواند عيان را اعيان كند. با خود انديشيد عصبانيت او و آگهي‌دهنده؛ با هم توفير دارد. هر دو نالان هستند.
 هر دو گرفتار. او كه نمي‌داند آن فرد چه مشكلاتي دارد. و برعكس. زمانه مي‌تواند براي هر فردي جاذبه و دافعه خاص ايجاد نمايد. به يكي پول دهد. به ديگري فكر پول. به فردي خانه‌اي دهد. به ديگري فكر صد ساله خانه‌دار شدن. طوق زرين كه هميشه بر گردن يكي نيست. هيچ جوابي هم نداشت براي پرسش‌هايش. بار ديگر به آگهي نگاه كرد. دقايق زيادي زل زده بود به كلمه ايان. آشكار نشده بود برايش. آخر چه فرقي مي‌كرد «عين» شايد يادش رفته بود در تايپ و نوشتن. «حكايتي عشقي بي‌قاف بي‌شين بي‌نقطه»‌اي مي‌شد اين حكايت برايش. از آگهي آمد بيرون. ديگر توان نگاه كردن به آگهي‌ها را نداشت. همين كه قصد بيرون آمدن از سايت داشت؛ آگهي تازه‌اي خودنمايي كرد. صدوبيست متر دو «خوابه» در لوكس‌ترين برج. 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون