• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5378 -
  • ۱۴۰۱ شنبه ۲۶ آذر

نگاهي جامعه شناختي به «زن، زندگي، آزادي»

آشوب درخوابِ زمانه

محمدرضا كلاهي

اعتراضات اخير نياز به فهم و تفسير دارند. روزنامه اعتماد در همين راستا انتشار تفسيرهاي جامعه‌شناسانه و ديگر شاخه‌هاي علوم انساني  را براي كمك به فهم بهتر خوانندگان در دستور كار خود قرار داده‌است.آنچه مي‌خوانيد تفسير جامعه‌شناسانه دكتر محمدرضا كلاهي،جامعه شناس و عضو هيات علمي پژوهشكده مطالعات فرهنگي و اجتماعي از وقايع اخير است. « اعتماد»  بدون سوگيري و صرفا در راستاي رسالت حرفه‌اي خود براي اطلاع رساني و ارائه تحليل به مخاطبان ، تحليل دكتر كلاهي را منتشر مي‌كند. « اعتماد» از تحليل‌هاي علمي وقايع اخير و همچنين نقد مطالب منتشر شده در اين روزنامه استقبال مي‌كند.


امروز بيش از دو ماه است كه آشوب، بخشي از روزمرّگي ما شده است. در اين آشوب، مساله نسل نيست، گرچه دگرگوني‌هاي نسلي غيرمنتظره‌اي هم همراه داشته است. سياست از دنياي بزرگسالان در بسطي ناگهاني تا دنياي بچه‌مدرسه‌اي‌ها كشيده شد. در ماه‌ها و سال‌هاي پيش از اين، گهگاه كه با بچه‌هاي مدرسه‌اي صحبت مي‌كردم، چيزي نه از سياست مي‌دانستند نه اصلا هيچ علاقه‌اي داشتند. چيزي كه نسل «كي پاپِ» الكي خوش دانسته مي‌شد، چگونه ناگهان به راديكال‌ترين شكل اعتراض خياباني پيوند خورد؟ ياشايد «كي پاپي‌ها» از همان ابتدا «سياسي» بودند اما در چارچوب گفتمان مسلط، سياسي بودن‌شان رؤيت‌ناپذير بوده. در اين صورت بايد گفت مساله، پيوند خوردن نسل كي پاپ با سياست خياباني نيست. مساله تولد سوژه جديدي است كه با برهم زدن عميق آرايش نيروها، دارد به گفتمان تازه‌اي شكل مي‌دهد كه معناي تاكنون پنهانِ سياست را رؤيت‌پذير مي‌كند. اين سوژه جديد كيست؟ 
در مطالعات نسلي، بايد ميان سه چيز تفكيك شود: اثر سن (age effect)، اثر نسل (cohort effect) و اثر زمانه (period effect)‌. آدم‌ها البته در سنين متفاوت با هم متفاوتند اما آنچه كه نسل‌ها را از هم متمايز مي‌كند نه تفاوت در سن كه تفاوت در چيزي است كه «تجربه‌هاي نسلي» مي‌گوييم. تجربه‌هاي نسلي يعني وقايع مهمي كه يك نسل طي كودكي و به‌خصوص نوجواني خود با آنها درگير بوده و نگرشش به جامعه و جهان، از گذر آن تجربه‌ها شكل گرفته است. يك نسل نوجواني‌اش با انقلاب گذشته، نسل ديگر با جنگ، ديگري با سازندگي و همين‌طور تا برسد به نسل امروزي‌ها. آيا آشوبِ زن، زندگي، آزادي مربوط به نسل جديد و مثلا نتيجه خرده‌فرهنگ نوجواني است؟ 
«اثر زمانه» چيز ديگري است غير از اثر سن و نسل. مربوط به پيش‌فرض‌هاي اساسي يا دال‌هاي مركزي گفتمان يك دوره و زمانه است كه همه نسل‌ها را، هر كدام به نوعي، متاثر مي‌سازد. مثلا امروز برخلاف صد سال پيش ديگر چندزني امري عادي تلقي نمي‌شود. يا داشتن هفت،هشت فرزند باعث تعجب مي‌شود. اينها تحولاتي است كه در دوره‌وزمانه رخ داده و به نسل ربطي ندارد.  به نظر من تحول اجتماعي‌اي كه آشوبِ زن، زندگي، آزادي، هم يكي از بروزات آن است و هم يكي از زمينه‌هاي آن، تحولي در زمانه است نه امري مربوط به نسل جديد. چيزي كه در حال رخ دادن است، تحول در ماهيت هنجارها است نه هنجارشكني‌هاي نسل جديد. با دگرگوني در ذهنيت‌ها روبه‌روييم نه با جنگولك‌بازي‌هاي نوجوانانه. به نظر من ذهنيت و نظام ارزشي جديدي كه وقايع جاري صداي درد زايمان آن است (چه با آن موافق باشيم و چه مخالف)، مرحله‌اي است در جنبش طولاني دموكراسي‌خواهي مردم ايران از صدوپنجاه سال پيش تا امروز. اين يادداشت تلاشي است براي شناخت اين ذهنيت جديد، از خلال مرور ويژگي‌هاي آشوب «زن، زندگي، آزادي». پرسش اصلي آن است كه اين آشوب با جامعه ايران چه مي‌كند ياهمين حالا چه كرده است؟اين يادداشت، صرفا توصيفي از آثار آشوب است، بدون هيچ موضع‌گيري و قضاوتي. 
البته آشوبي كه برپا است، انسجام و تشكل‌يافتگي‌اي ندارد كه بتوان مختصاتش را دقيق شناخت و خواسته‌ها و اهدافش را برشمرد. علي‌رغم تحليل‌هاي پرشماري كه نوشته شده و مي‌شود، نه انديشه‌منداني هستند كه سخنگوي اعتراضات دانسته شوند و نه تشكل‌هايي كه افراد را هماهنگ كنند. در بستر اين فقدان‌ها، هر كس از ظن خود يار مي‌شود و منظور و مقصودي به وقايع نسبت مي‌دهد. خصوصا حضور عامل خارجي‌ كه امروز بيش از هر زمان ديگري هويدا است، سره‌وناسره را درهم پيچيده و غيرقابل تشخيص ساخته است. در غياب رسانه مستقل، چه داخلي و چه خارجي، در اين روزگارِ حاكميت تصوير، معنابخشي به نزاع‌ها بيش‌تر دراختيار صاحبان قدرت‌هاي رسانه‌اي قرار مي‌گيرد تا كنشگرانِ وسط خيابان يا انديشه‌مندان تحليلگر. در اين محشر كبرا كه شيادان فرصت‌طلب از هر دو سو به سمت خود مي‌كشند، امكان‌ها براي عميق شدن هرچه تنگ‌تر مي‌شود. هر تلاشي براي‌كنشگري در جهت دگرگوني عميق و ساختاري، از هر دو سو با گريبان‌هاي دريده‌اي مواجه مي‌شود كه به چيزي جز لايه‌اي‌ترين و سطحي‌ترين تغييرات، آن‌هم در جهت مبتذل‌ترين منافع خودشان راضي نيستند و در اين راه بهترين ارزش‌هاي انساني را گروگان گرفته‌اند. نعره‌كشان از هر دو سو از هركسي كه كوچك‌ترين حرفي بزند، بلافاصله مي‌خواهند موافقت تمام و كمال خود را با آنها اعلام كند و كوچك‌ترين سخن متفاوتي با سنگين‌ترين حمله‌ها، از عرصه‌ به بيرون پرتاب مي‌شود. منطقِ هركه با ما نيست بر ما است، هرچه بيش‌تر به منطق موجه ميدان تبديل مي‌شود. در چنين فضايي است كه امثال دولت‌آبادي‌ها و اصغر فرهادي‌ها مزدور ناميده مي‌شوند و بي‌شرفان، فرياد بي‌شرف را حواله تيم ملي مي‌كنند. نه اينكه دولت‌آبادي يا فرهادي يا تيم ملي مصون از خطا يا بري از نقد باشند. مساله جوسازي شيادانه‌اي است كه مجالي براي نقد باقي نمي‌گذارد.به نظر من پيش از هر حرف و سخني درباره وقايع امروز، بايد اين هشدار را داد كه از شارلاتان‌ها بپرهيزيد ومرعوب خط‌ونشان‌هاي انقلابي‌نما نشويد. آنها كه شعار تندترين تغييرات رامي‌دهند به نحوي متناقض اصولا خواهان تغيير نيستند. آنها از همين وضعيت نان مي‌خورند وهر بهبودي در اوضاع، دكان‌شان را تخته خواهد كرد. شلوغ‌كاري آنها لطمه‌هايي فراواني به روند پيشرفت اوضاع خواهد زد و تا امروز زده است. اما با همه اين احوال، آن‌چه در جريان است هم نشانه و هم عامل تغييراتي بنيادين بوده است. اين يادداشت تلاشي است براي ترسيم چهره برخي از اين تغييرات. 
مناسبات جديد 
در آشوب 1401، «حجاب اجباري» اولين و ظاهري‌ترين لايه مورد اعتراض است. با اينكه سطحي‌ترين لايه است، اما اگر هيچ خواست ديگري هم نمي‌شد درون آشوب 1401 سراغ گرفت، خودِ همين يك قلم، آن‌چنان اساسي هست كه اعتراضات را (صرف‌نظر از موافقت يا مخالفت با آنها) به نقطه عطفي بنيادين در تحولات اجتماعي ايران معاصر تبديل كند. آشوب‌ امروز به شكلي غافلگيركننده، نه‌تنها گريبان بروكراسي موجود، كه بسيار مهم‌تر از آن، گريبان هنجارهاي ژرف و تنومندي را كه ريشه‌هاي جاافتاده نظم فرهنگي و اجتماعي امروزين ما بوده‌اند گرفته و آنها را عميقا‌ دگرگون كرده است. همين امروز ما در فرداي اعتراضات قرار داريم.  كساني منتظرند «اغتشاشات» تمام شود و همه سر جاهاي قبلي خود برگردند. كسان ديگري هم منتظرند «جنبش» به پيروزي برسد و نظام سياسي دگرگون شود. اما اين دو طرف لازم نيست منتظر چيزي در آينده باشند. صرف‌نظر از اينكه آن‌چه در خيابان برپا است «تمام» يا «پيروز» شود، همين حالا چيزي اساسي در نظم اجتماعي پيشين دگرگون شده است. به اين معنا، آنچه رخ داده نه ديگر تمام خواهد شد و نه هرگز به پيروزي خواهد رسيد.چيزها ديگر سر جاهاي قبلي خود بازنخواهند گشت (پس اين اوضاع تمام نخواهد شد) و اين نظم تازه، همين حالا برقرار است (پس چيزي به پيروزي نخواهد رسيد)‌. جامعه به «آشوب» كشيده شده؛ يعني چيزي در عمق جامعه به هم خورده است. (و به همين معنا، در ميان نزاعي كه بر سر نام‌گذاري اين وقايع هست-شورش، اغتشاش، اعتراض، جنبش، انقلاب و غيره- شايد همين «آشوب» بهترين نام باشد). اين آشوب، هم پيامد آن برهم‌ريختگي‌ و هم خود برهم‌زننده‌اند. اين آشوب، مهم‌تر از هرچيز، مناسبات ميان نيروهاي اجتماعي موجود را بر هم زد و بنابراين ماهيت جامعه را تغيير داد. جامعه امروز نسبت به دو ماه پيش، جامعه ديگري است.  در گذشته، از اعتراضات، پس از سركوب شدن، اثر كمتري در عرصه عمومي باقي‌ مي‌ماند. البته زيرخاكستر مي‌رفت، اما از روي صحنه پاك مي‌شد. در آشوب‌ جاري، پاك شدنِ اثري كه بر جا مانده ناممكن است.اگر در گذشته چهره دختران آرايش‌كرده مورنگي گيسو بربادداده سرخوش، تصوير نسلي سياست‌زدوده، بي‌خيال و بي‌آرمان به ذهن متبادر مي‌كرد، امروز همين چهره، با معناهاي شجاعت، آرمان‌خواهي‌ وانقلابي‌گري پيوند خورده است. آشوب 1401 ماهيت سوژه‌ها را عوض كرد. غيرسياسي‌پنداشته‌شده‌ترين چهره‌ها را به سياسي‌ترين چهره‌ها تغيير داد. امروز ديگر نمي‌توان «بي‌غرض» لباس پوشيد. اين آشوب ساده‌ترين و معمولي‌ترين رفتارها، يعني لباس پوشيدن را به سياسي‌ترين رفتارها تبديل كرد، اما معناي خود سياست را هم عوض كرد. معناي جديدي از سياست ساخت كه ديگر نه به انتخابات و صندوق راي و كمپين كه با خيابان نسبت دارد. معناي «شعار» را از «شعار انتخاباتي» به «شعار خياباني» تغيير داد. زندگي اجتماعي در ايران پس اين جنبش هيچ‌گاه به زندگي پيش از آن باز نخواهد گشت. فراتر از اينها صداي جديدي بلند شد كه معناي انسان بودن را دگرگون كرد.
صداي جديد
گرچه نارضايتي از «حجاب اجباري» از همان ابتدا در ميان بخش نسبتا قابل‌توجهي از مردم وجود داشته اما از زمان اجراي اين قانون تا امروز (جز مقطعي در همان آغاز)، مخالفت‌ها صدايي به اين بلندي و اثرگذاري پيدا نكرده بود. نامعتقدان به حجاب، علي‌رغم فرازوفرودها و تغييرات بسيار، تا پيش از امروز، هنوز در حاشيه گفتمان مسلط قرار داشتند (گرچه اين روند در سال‌هاي اخير به‌سرعت دگرگون شد).در دهه‌هاي گذشته، در لايه‌هاي زيرينِ اكثريتِ دين‌دار، حجاب، (باز هم علي‌رغم فرازوفرودهايي)، به عنوان يك ارزش اخلاقي-‌ مذهبي، در درونِ خودِ مكانيزم‌هاي خانوادگي تاحدي بازتوليد و كم‌وبيش حفظ مي‌شده است.افزون بر اين، از انقلاب 57 بدين سو، شايد بتوان حجاب را اصلي‌ترين، يا دست‌كم يكي از اصلي‌ترين نمادهاي هژموني دينِ انقلابي در جامعه ايران پساانقلاب دانست. پيوند خوردن حجاب با سياست و وابسته شدن سرنوشت اين دو به يكديگر، مخالفت با حجاب را سخت‌تر مي‌كرد و صداي مخالف را به حاشيه‌تر مي‌راند. 
البته گرچه پيوند خوردن حجاب با ايدئولوژي انقلابي مخالفت با آن را سخت‌تر مي‌كرد اما ازسوي ديگر آن را از موضوعي ديني يا اخلاقي به موضوعي سياسي و به ابزاري براي مخالفت سياسي بدل مي‌ساخت. هرچه تاكيد حاكميت بر رعايت حجاب بيشتر مي‌شد، حجابِ ناقص بيشتر دلالت سياسي پيدا مي‌كرد. در چنين فضايي تك‌تك زنانِ كم‌حجاب كه هيچ قصد آگاهانه‌اي براي كنش سياسي نداشتند، در عمل يك كنشگر سياسي محسوب مي‌شدند. آنها در چارچوب نظام حاكم فقط يك «متخلف ساده» (مانند راننده‌اي كه باسرعت غيرمجاز مي‌راند) نبودند؛ بلكه كساني بودند كه «به آرمان‌هاي انقلاب پشت‌پا مي‌زنند.» و هر اندازه كه اين گفتمان انقلابي شديدتر مي‌شد، آن «پشت‌پا» هم، به ضربه‌اي محكم‌تر به آرمان‌هاي انقلاب تبديل مي‌شد. متزلزل شدن هژموني حجاب، هم نشاني از گسيختگي تركيب «دين انقلابي» يا گسيختگي پيوند ميان دين و انقلاب بود و هم خود بر اين گسيختگي اثرگذار بود.  با همه اينها اما حجاب‌ناقص هيچ‌گاه مانند امروز دلالت سياسي پيدا نكرده بود. هنوز مي‌شد كم‌حجابان را افرادي غيرسياسي تلقي كرد كه فقط مي‌خواهند زندگي‌شان را بكنند. هنوز چيزي به نام «زندگي» معمولي وجود داشت كه تاحدي خارج از قلمرو سياست قرار مي‌گرفت. (و مي‌بينيم كه اين «زندگي معمولي» با «پوشش زن» و با خود «زن» پيوند داشت. پيوندي كه تا امروز به اين آشكاري خود را نمايان نكرده بود). آشوب 1401 بيش از هر چيز برآشوبنده اين جدايي ميان «زندگي» و «سياست» از يك‌سو و ميان «زندگي» و «زن» از سوي ديگرند. اگر در گذشته، «سياست» بود كه مدام قلمرو خود را به عرصه‌هاي مختلف «زندگي» و قلمروهاي مختلف «زن» بسط مي‌داد، اين‌بار «زن» و «زندگي» است كه به قلب حوزه تحت سلطه سياست حمله مي‌برد و خود را به عنوان اصلي‌ترين شعار سياسي عَلَم مي‌كند: زن، زندگي، آزادي. 
تا پيش از اين آشوب، با وجودجنبش زنان ايران باپيشينه بلندش و تاريخش كه آكنده از تلاش‌هاي جانفرسا براي تغيير جايگاه زنان بوده است، اما مساله زن هيچ‌گاه به اندازه امروز چنين جدي خود را به سطح يك اولويت اساسي برنكشيده بود. جنبش زنان به عنوان جرياني تاحدي لوكس در كناره‌هاي جامعه ديده مي‌شد و خواسته‌هايش نه خواسته‌هاي فرودستان و حاشيه‌اي شدگان كه خواسته‌هاي كساني‌ دانسته مي‌شد كه در‌گير مشكلات اساسي‌ترِ زندگي و معيشت نيستند و آن‌قدر خيالِ راحتي دارند كه به مسائل فانتزي‌تر بپردازند. خلاصه آنكه در بهترين حالت، مسائلي كه اين جنبش طرح مي‌كرد، بيشتر مسائل زن طبقات متوسط و بالاي شهري دانسته مي‌شد تا مساله همه جامعه. همزمان با شيب تندي كه در سال‌هاي اخير به سمت اولويت يافتن مسائل زنان وجود داشت، اين صدا هم از گوشه‌وكنار بيش‌تر شنيده مي‌شد كه اينها موضوعاتي لوكس و حتا انحرافي است كه به صورت مصنوعي تبديل به مساله شده تا مساله واقعي كه معيشت و اقتصاد است را بپوشاند. به خصوص انديشه ماركسيسم اقتصادگرا كه در دهه اخير اوج گرفته منادي چنين نگاهي بوده است. اين انديشه، پرداختن به نابرابري‌هاي فرهنگي (از قبيل نابرابري‌هاي جنسيتي و مذهبي) را بازي سرمايه‌داري مي‌دانست براي منحرف كردن حواس از نابرابري اصلي كه طبقاتي است و براي جذب راي طبقات متوسط شهري . 
اما در طول اين سال‌ها چيزي آرام‌آرام در بطن لايه‌هاي اجتماعي‌ در حال رشد بود كه علي‌رغم همه ناديده گرفتن‌ها و حتا علي‌رغم تصور خود فعالان و كنشگراني كه سال‌ها برايش تلاش كرده بودند، چنان بزرگ شده بود كه ديگر نتواند در زهدان جامعه به عنوان يك حجم كوچك بي‌اهميت، نيمه‌مخفي باقي بماند. اين موجودِ رشد يافته در يك لحظه «زايمان» ناگهان با جيغي بلندخود را به بيرون پرتاب كرد ودست‌وپازدن‌هاي پر سروصدايش امروز در كف خيابان‌ همگان را غافلگير ساخته است. اكنون اين فرزندِ بي‌تاب دربرابر ما است. گويا فرزندي ناخواسته كه همان‌ها كه سال‌ها با مبارزه عليه تماميت‌خواهي ديني و ترويجِ‌ پيگير و پرهزينه گفتارهاي دموكراسي‌خواهانه و آزادي‌خواهانه‌ نطفه‌اش را بستند، امروز از ديدنش شگفت‌زده‌اند و برخي‌شان حتا از آن تبري مي‌جويند. اين موجود جديد، صرف‌نظر از اينكه با آن مخالف هستيم يا موافق، چه ويژگي‌هايي دارد و چه تحولاتي در محيط اطراف خود پديد آورده است؟ 
زن بودن جديد
با مركزيتي كه «زن» در آشوبِ «زن، زندگي، آزادي» دارد، ممكن است بخواهيم آن را طغيان زنانگي عليه مردانگي بناميم. اما تحليل وضعيت در اين چارچوب، اين‌ آشوب را محافظه‌كارتر از آنچه هست‌ مي‌نماياند و خصلت دگرگون‌ساز آن‌ را كم‌رنگ مي‌سازد. در تحليل بر پايه «طغيان زنانگي عليه مردانگي»، معناهاي پيشين زنانگي و مردانگي همچنان پابرجا دانسته شده‌اند. دگرگوني در خودِ زنانگي و مردانگي ديده نشده است. اين طغيان البته زنانه است اما عليه چيزي است فراتر از مردانگي. بايد آن را طغيان عليه خودِ زنانگي موجود دانست. اين آشوب، هم پايه و هم پيامدِ تولد يك «زن جديد» است.  آشوب زن، زندگي‌، آزادي، ايماژ «زن نرمال» را دگرگون كرد؛ زني‌ كه بيش از مردان «حيا» دارد، زبانش از مردان پالوده‌تر است، از مردان مؤدب‌تر ومحافظه‌كارتر است، و به‌طور كلي نسبت به مردان پذيرنده‌تر، مهربان‌تر، آرام‌تر، احترام‌گذارتر، كم‌خطاتر، اعتمادپذيرتر، عفيف‌تر، دين‌دارتر، وفادارتر، باشرم‌ترو هنجارپذيرتر است. يك تقسيم كار جنسيتي هم با اين ويژگي‌ها همراه مي‌شود كه در نتيجه آن عرصه عمومي بيش‌تر مردانه، و زن متعلق به حوزه خصوصي دانسته مي‌شود. خلاصه آنكه صفاتي از قبيل‌ پوشيدگي، حيا، عفت، ادب، هنجارپذيري، دين‌داري، وفاداري، مهرباني، خشونت، احترام، اعتمادپذيري، و شرم، صفاتي هستند كه توزيع نابرابرشان ميان دو جنسِ زن و مرد، معناي زنانگي و مردانگي -و بنابراين معناي انسان بودن- را مي‌سازد (يا تاكنون مي‌ساخته است).  تصوير زني با موهاي باز وسط خيابان، كه در برابر اجتماع مردان مسلح سينه سپر كرده است، مهم‌ترين ايماژ‌جديد و شگفتي‌آوري است كه براي اولين‌بار در اين آشوب ساخته شد (و به اين معنا آشوب نه فقط برآشوبنده كه برسازنده بوده است). تصويري كه هرجا خبري از اتفاقات درون اين‌آشوب منتشر مي‌شود حضور دارد. خودِ اين تصوير به‌تنهايي همه آن ايماژ فربه شده از «زن نرمال » را برهم‌مي‌ريزد. تصويرِ زن بي‌حجاب، هنگامي كه فرياد بزند، حتا فحش بدهد و با پليس تعقيب و گريز كند شليك مستقيم است به قلب ايماژ «زن محجبه عفيف باحياي مهربانِ ...» زن جديدي در حال متولد شدن است. «زن آزادِ انقلابي فعالِ معترضِ خشنِ بي‌ملاحظه بي‌خجالتِ گستاخ».  اين آشوب، «نظام توزيع احساسات و صفات اخلاقي» كه معناي زن بودن و مرد بودن  -و در نتيجه معناي انسان بودن- را شكل مي‌داد برهم زده و درحال برهم زدن است. موجود جديدي كه متولد شده و فريادش بلند است، انسانيت جديدي است با صفات و ويژگي‌هايي متفاوت. انسانيت جديدي كه از اين به بعد مدام بزرگ‌تر خواهد شد و روزبه‌روز هرچه بيشتر خانه و زندگي پدر‌ و مادر پير خود را به دل‌خواه خود تغيير خواهد داد.  اين آشوب‌ بر‌ زمينه مجموعه‌اي از نارضايتي‌هاي معيشتي و اخلاقي و سياسي و اجتماعي دهه‌هاي اخير سوار شده است و به همه آن نارضايتي‌ها پيوند مي‌خورد و از مخالفت با آن تبعيض‌ها و ناكارآمدي‌ها مشروعيت مي‌گيرد و چهره پيشگام نمادين مبارزه عليه همه اين نارضايتي، همان زنِ جديدي است كه در حال ظهور است. «زن بي‌حجاب» (با همه آن مولفه‌ها) كه به مثابه قهرمان مبارزه عليه همه آن مشكلات ظهور كرده است، از همين مبارزه مشروعيت مي‌گيرد. نتيجه آن كه در چارچوب اين آشوب، چهره «زن بي‌حجاب» مشروع مي‌شود؛ بلكه فراتر از آن به «قهرمان مبارزه» تبديل مي‌شود. ايماژ «زن نرمالِ» پيشين به عناوين مختلف مشروعيت خود را از دست مي‌دهد. آن چهره، در بهترين حالت، زنِ سركوب‌شده است؛ يا زنِ محافظه‌كارِ بي‌تفاوت؛ يا حتا  -در برداشتي تندتر- چهره مويد نظم سركوبگر و همدست او.  اينكه اين زن جديد دقيقا چه شكلي دارد، مردي كه در برابرش ساخته مي‌شود دقيقا چه ويژگي‌هايي دارد، مناسبات جنسيتي كه از دل اين زنانگي و مردانگي جديد متولد مي‌شود دقيقا چه شكلي خواهد داشت و خلاصه انسان بودن تازه‌اي كه دارد متولد مي‌شود دقيقا چه اجزايي دارد، چيزهايي است كه چندان پيش‌بيني‌پذير نيست و نيازي هم نيست براي پيش‌بيني اين قبيل موارد عجله كنيم. اين مسير خود به چيزهايي كه قرار است شكل دهد شكل خواهد داد و به ما خواهد آموخت بايد چه كساني و چگونه باشيم. با اين حال مي‌توان درباره اين «انسان بودن جديد» چيزهايي كلي گفت. 
سياست جديد: سياست خياباني
يادم است شادي خودجوشي كه پس از آن بردِ معروفِ ايران از استراليا، در آن سالِ معروفِ 1376به خيابان سرازير شد، نقطه عطفي بود درورود مردم به خيابان خارج از مناسك رسمي.نقطه عطفي درآشنايي نزديك با خيابان؛ در لمسِ نزديك آسفالت.  در حالت عادي، آسفالت خيابان چيزي ناآشنا و غريب است. وحشي است. ايستادن بر آن خطرناك است. پا به محض آنكه از پياده‌رو به آسفالت مي‌رسد، استرس آغاز مي‌شود. بايد به سرعت رد شوي تا از خطر خيابان در امان باشي. خيابان، در واقع قلمرو دولت است. تقسيم فضاي عمومي به پياده‌رو- خيابان، ادامه تفكيك دولت-‌ مردم است. پياده‌رو متعلق به مردم و آسفالت متعلق به دولت است. در پياده‌رو اگر پليس گهگاه و در مواقع استثنايي حضور دارد، در خيابان مدام در حال گشت زدن است. تنها زماني مي‌توان وارد «ساحتِ آسفالت» شد كه دولت مجوز آن را صادر كرده باشد؛ در مناسك رسمي دولتي، در راهپيمايي‌ها يا همايش‌هاي مناسبتي، در هر رويدادي كه رسما معين شده باشد. خارج از چنان مناسكي، حضور در خيابان به «مجوز» دولت نياز دارد؛ چراكه حضور در خيابان تجاوز به حوزه دولت و سياست است.  در بازي ايران و استراليا «علي‌القاعده» بايد استراليا مي‌برد. پيروزي ايران بر استراليا، رخدادي «خلاف قاعده» بود. آشوب در نظم موجود بود، لحظه‌اي استثنايي. نظمي «جهاني» به نفع «ايراني» به‌هم مي‌خورد. به‌هم خوردن قواعد جهاني، قواعد ملي را نيز از ياد برد. تفكيك دولت-مردم در يك لحظه از ميان برداشته شد. در اين لحظه «پيروزي» كه دولت (به عنوان نماينده عقل جمعي) و مردم (به عنوان نماينده احساس جمعي) هم يكي شده بودند، عقل و احساس هم يكي مي‌شد و پياده‌رو و خيابان را يكي مي‌كرد. مردم در يك آن خود را وسط خيابان ديدند. مردم ناخودآگاه به حوزه دولت و سياست تجاوز كرده بودند.در اين لحظه «مردم» جديدي خلق شده بود كه نه محدود به پياده‌رو كه فاتح خيابان بود. خيابان كشف شده بود و بهتر است بگوييم خيابان جديدي ساخته شده بود و همراه با خود سوژه جديدي خلق كرده بود كه استرس آسفالت نداشت. از آن پس خيابان از دست دولت به تنهايي خارج شد و به مجال مشترك دولت و مردم تبديل شد (هنوز هم خيابان مي‌تواند مجال مشترك دولت و مردم باشد). از آن پس، بعد از هر پيروزي بي‌اهميتي باز مردم به خيابان مي‌ريختند و رفتارهاي خصوصي را به عرصه عمومي مي‌كشاندند. خيابان ميدان بزن‌وبرقص زن و مرد مي‌شد. كاري كه پيش از آن فقط در اندروني‌هاي خانه‌ها مي‌شد انجام داد، حالا به وسط خيابان كشيده شده بود. پليس امنيت جمعيت را حفظ مي‌كرد و تماشاگر شادي‌شان بود.معناي خيابان و معناي مردم هر دو با هم تغيير مي‌كرد. و در كنار آن مردم و دولت جديدي ساخته مي‌شد كه مي‌توانستند در خيابان با هم شريك شوند.  پس از آن مردم بارها به دلايلي غيرفوتبالي باز به خيابان آمدند. در 88 با خواست سياسي، در 96 و 98 به دنبال معيشت و در 1401 در پي زندگي. در اعتراضات ۸۸ مردمِ سياسي به خيابان آمدند، در اعتراضات ۹۶ و ۹۷ مردمِ فقير و در آشوب ۱۴۰۱ «مردم عادي». يا شايد بايد گفت مردمي «غيرعادي». چراكه هنوز گويا مردم «عادي» كساني نيستند كه وسط خيابان بيايند. تركيب مردم و خيابان وضعيتي استثنايي را پديد مي‌آورد كه در آن مردم جديدي خلق مي‌شود. آشوب ۱۴۰۱ از اين نظر نقطه عطفي در «چرخش خياباني» سياست بود (شبيه «چرخش زباني» در فلسفه!)  سياست پس از آشوب، ديگر همان سياست پيشين نيست. تملك خيابان در اثناي اين آشوب، ميدان سياست را از بن دگرگون ساخت. سياست قديم، سياست حزب و صنف و انتخابات و شعار و نمايندگي و راي و مجلس و وزير و وكيل بود. سياست امروز ترمينولوژي ديگري دارد: تجمع، خيابان، گارد، شعار، فرياد، لباس‌شخصي، باتوم، فرار، تعقيب، سنگ، ساچمه، سطل آشغال، اشك‌آور، خون. سياست از اين پس فقط از گذر انتزاعياتي مانند راي و انتخابات و نمايندگي اجرا نمي‌شود بلكه مداخله مستقيم و انضمامي مردم در واقعيت خيابان نيز به آن افزوده شده است و پتانسيل آن هست كه دولت و مردم تازه‌اي خلق كند كه باز در خيابان با هم شريك شوند. 
انسان بودن جديد: 
زندگي عليه پس‌از زندگي
در گفتمان رايج‌ ، ايماژي هم از «انسان نرمال » وجود دارد. در اين گفتمان هستي دو وجه دارد: ماديت و معنويت، دنيا و آخرت، زندگي و زندگي پس‌از مرگ. اولويت با معنويت و آخرت است. ماديت دنباله‌رو معنويت يا حتا مزاحم آن است. بايد از ماديات گذشت تا معنويت ظهور و بروز يابد. انسانيت هم دو وجه دارد «جسم و روح» يا «بدن و انديشه». گوهر انسانيت، روح يا انديشه است. جسم و تن مزاحم روح و انديشه‌اند و بايد تابع آنها باشند. احساس و غريزه متعلقات جسمانيتند. بايد احساس را كنار گذاشت تا انديشه درست كار كند. بايد غريزه را مهار كرد تا روح اعتلا يابد. فردِ دنباله‌روِ احساسات يا غرايز، از عقلانيت و معنويت، يعني از انسانيت حقيقي به دور مي‌افتد و به حيوانيت مي‌گرايد. 
دم‌ودستگاه عريض و طويلي حول معنويت و روحانيت پديد آمده كه كارش مراقبت و حفاظت روح از شر جسم و معنا از شر ماده است. مراقب است تا جسم و متعلقاتش يعني ميل و غريزه و شور و احساس به ساحت معنويت و روحانيت و عقلانيت تعرض نكند. مدام دور نگه داشته شود يا سركوب گردد. مدام از ما مي‌خواهد غرايز را سركوب كنيم و احساسات را كنار بگذاريم. مؤدب و موقر باشيم.
اين آشوب فوران احساسات است عليه عقلانيتِ طرد‌كننده. يكي از پديده‌هاي عجيب و كاملا تازه آشوب «فحش‌» است. فحش در اين آشوب به يك كنش سياسي جديد تبديل شد (فحشي كه در خيابان، در ساحت دولت و در «حضور» همگان، در عرصه عمومي با صداي بلند به زبان رانده مي‌شود و گوينده‌اش حاضر ايستاده تا مسووليت رفتارش را بپذيرد. نه فحش‌هاي ارزان در فضاي مجازي كه بيشتر «فحاشي» است تا «كنش سياسي»)‌. 
«گزاره منطقي»، نماد كامل عقلانيت است؛ سخني كه نتيجه تأمل و انديشه دروني است و آرام و متين به زبان مي‌آيد. در مقابل آن «فحش» است؛ نماد شديدترين تراكم احساسات. گويا «آنجا كه سخن از گفتن باز مي‌ماند، فحش آغاز مي‌شود!»  فحش‌ها را نبايد ترجمه كرد يا خطاب به فرد مشخصي دانست. آنها را بايد به نحوي ديگر خواند. فحش، برآشوبنده است؛ خودِ آشوب است. آشوب در نظمِ منطقي و موجهِ مسلط و برهم‌زننده آن. نماد كامل غليان احساس عليه عقل؛ طغيان جسم عليه انديشه. خشم‌آورترين نقطه آشوب براي نمايندگان نظم مستقر، همين فحش است. آن را نشانه بي‌ترديدِ انحطاطي اخلاقي دانسته‌اند. كاملا درست است، چرا‌كه اخلاق، همزمان عميق‌ترين ابزار كنترل و سركوب هر حركت مخالفي نيز هست. 
«زبان پالوده» در عين اينكه اخلاقي است، اما زباني سركوب شده است و آنچه كه اين سركوب‌شدگي را افشا مي‌كند آن است كه اين «فحش» صرف تخطي از يك هنجار رايج (امري فقط سلبي) نيست؛ بلكه يك اختراع زباني است؛ يعني امري ايجابي. چيزي هميشه وجود داشته؛ از قضا در زنده‌ترين و واقعي‌ترين تعاملات ما و در بيان روزمره به كار مي‌رفته و از زماني به بعد به تدريج از زبان رسمي و سپس از زبان زندگي روزمره اخراج شده. اما هنوز همان‌جا كه روابط در منتهااليه دوستي و صميميت قرار دارد، فحش باز مي‌گردد و اولين چيزي كه كنار گذاشته مي‌شود پالودگي زبان است. منتها‌اليه صميميت، منتها‌اليه رهايي از سركوب است، منتهااليه آزادي و از جمله آزادي زبان؛ آنجا كه نيازي به كت‌وشلوار پوشيدن و شق‌ورق ايستادن و دنبال كلمات مؤدبانه گشتن نيست؛ آنجا كه مي‌شود با پيژامه يا حتا بدون آن راحت روي زمين ولو شد و هرچه به دهان آمد را به زبان آورد. آنجا سرشار است از واژگاني كه اگر در فضاي رسمي (بخوانيد فضاي سركوب شده) به زبان آيد، فحش محسوب مي‌شود اما همين واژگان در فضاي صميميت (فضاي رها از سركوب)، نشانه عميق‌ترين دوستي‌هايند. در فضاي رها از سركوب، جسمانيتِ فحش از بند عقلانيت سخن رسمي رها مي‌شود و آزادانه در هوا منتشر مي‌گردد؛ نماد رهايي ماديت و جسمانيت از بند تربيت عقلاني و معنوي.
اين آشوب، طغيان جسم است عليه روح. گويا انسان جديد، مي‌خواهد حق جسم را از روح بستاند. از نگاه او گويا سال‌ها سركوب جسم، نه تنها به اعتلاي روح منجر نشد كه روح و جسم را با هم به زوال كشاند. نه‌تنها آخرتي براي دنياي نحيف‌شده به ارمغان نياورد كه بيش‌تر به كار پروار كردن دنياي آخرت‌انديشان آمد. با اين حال همچنان وعده‌ها به آخرت موكول مي‌شود و زندگي به تعليق درمي‌آيد. اين آشوب، طغيان اكنون است عليه هر آينده موعود. طغيان تن عليه ذهن؛ احساس عليه عقل و ماديت عليه معنويت. 
نمادين‌ترين ايماژي كه در اين آشوب توليد شد، تصوير دختري است با موهاي آزاد كه روسري در هوا مي‌چرخاند. پوشش موي زن در اين سال‌ها نماد اصلي غلبه معنويت و روحانيت بر ماديت و جسمانيت بوده است و اكنون آزادي مو، نمادي است از آزادي جسم از روح به‌طور كلي. به اين ترتيب زن جديد با انسان جديد پيوند مي‌خورد و يكي مي‌شود؛ يا انسان جديد از بطن زن جديد است كه مي‌تواند متولد شود. اين آشوب، فغانِ همين زايمان است. زايمان انساني ديگر از بطن زني ديگر.  گاهي اين آشوب را مسيري دانسته‌اند به سمت هرزگي و شهوت‌راني . اينها فريادِ هراس و اعتراض انسان قديم است از ترس چشم گشودن بر انسان جديدي كه او را غافلگير كرده است. آنچه در گفتمان رايج،  هرزگي و شهوت‌راني‌اي دانسته مي‌شود كه معنويت و اخلاق را به زوال مي‌كشاند، از منظر «انسان جديدِ» در حال تولد، احساس و غريزه سركوب شده‌اي است كه سربرآورده تا حق خود را از عقلانيت و غير جسمانيت بگيرد. خيزشِ «زندگي» است عليه «زندگي پس از مرگ». 
استاد و پژوهشگر علوم اجتماعي


اين آشوب، «نظام توزيع احساسات و صفات اخلاقي» كه معناي زن بودن و مرد بودن -و در نتيجه معناي انسان بودن- را شكل مي‌داد برهم زده و درحال برهم زدن است. موجود جديدي كه متولد شده و فريادش بلند است، انسانيت جديدي است با صفات و ويژگي‌هايي متفاوت. انسانيت جديدي كه از اين به بعد مدام بزرگ‌تر خواهد شد و روزبه‌روز هرچه بيشتر خانه و زندگي پدر‌ و مادر پير خود را به دل‌خواه خود تغيير خواهد داد.


سياست پس از آشوب، ديگر همان سياست پيشين نيست. تملك خيابان در اثناي اين آشوب، ميدان سياست را از بن دگرگون ساخت. سياست قديم، سياست حزب و صنف و انتخابات و شعار و نمايندگي و راي و مجلس و وزير و وكيل بود. سياست امروز ترمينولوژي ديگري دارد: تجمع، خيابان، گارد، شعار، فرياد، لباس‌شخصي، باتوم، فرار، تعقيب، سنگ، ساچمه، سطل آشغال، اشك‌آور، خون. 


در بازي ايران و استراليا «علي‌القاعده» بايد استراليا مي‌برد. پيروزي ايران بر استراليا، رخدادي «خلاف قاعده» بود. آشوب در نظم موجود بود، لحظه‌اي استثنايي. نظمي «جهاني» به نفع «ايراني» به هم مي‌خورد. به‌هم خوردن قواعد جهاني، قواعد ملي را نيز از ياد برد. تفكيك دولت-مردم در يك لحظه از ميان برداشته شد. در اين لحظه «پيروزي» كه دولت (به عنوان نماينده عقل جمعي) و مردم (به عنوان نماينده احساس جمعي) هم يكي شده بودند، عقل و احساس هم يكي مي‌شد و پياده رو و خيابان را يكي مي‌كرد. مردم در يك آن خود را وسط خيابان ديدند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون