نقدی بر فيلم «بَنشیهای اینیشرین» ساخته مارتین مک دونا
تاوان جاودانگی
فيلمساز در اين اثر سراغ سرزمین مادری «جیمز جویس»
نويسنده مهم ايرلندي قرن بيستم رفته است
رضا بهکام
مارتين مک دونا انگلیسی در پنجمین ساخته سینمایی خود به سراغ سرزمین مادری «جیمز جویس» نویسنده افسانهای میرود تا به سبب والدین ایرلندیاش زیست ساده اما دراماتیک روستایی آن مرز و بوم را به روایت بنشیند.
«The Banshees of Inisherin» جدیدترین اثرش، کمدی تراژیک سیاهی است که به سبب کُنشهای فردی شخصیتهای اصلی فیلم، گونه تراژیکش سیاهی زايدالوصفی را بر داستان او میگستراند.
فیلم در بستری از ادبیات پاستورال (شبانی) بر سادگی روایت و شخصیتهای خلق شده صحه میگذارد.
روستایی به دور از پایتخت که در روال عادی زندگی خود دچار ناملایمات رفتاری است.
مک دونا همچون نمایشنامههایش با نگاهی ابزورد و فلسفه زیست پوچ محور فیلم جدیدش را پرداخت کرده است.
دو دوست که یکی به جهت گرایشهاي موسیقایی تصمیم به جدایی از دیگری میگیرد و او را در این میان به نادانی و کودن بودن متهم میکند؛ تصمیم او غرامتی در بر دارد: تاوان جاودانگی.
تعامل سینما و ادبیات بوکولیک (روستایی) برای فیلمساز تا حدودی روشن است و او توانسته این نوع از ادبیات را در اثرش به کار ببرد و با استفاده از کشمکشهای فردی و کُنشهای فیزیکی از آن تا حد اعلایی بهرهمند شود. کُنش فیزیکی مهمي كه فیلمساز پیشتر در نمایشنامه «مراسم قطع دست در اسپوکن» او نیز به گونهای شاهدش بودهایم.
آدمهای مک دونا در اثر جدیدش براساس الگوواره ادبیات پاستورال یا شبانی از علم و دانش کافی بیبهرهاند و در سایه زیست مذهبی به نوعی از آرامش و سادهزیستی روی آوردهاند اما ردپای آدمهای شهری طلوعی تازه بر ذهن و بدنهای آنهاست تا با بهرهگیری از دانش همان آدمها به سمت و سوی خلق آثاری پیش بروند که راز و رمز جاودانگی و ماندگاری را برایشان به ارمغان آورد. بلندپروازی شخصیت «کالم دوهِرتی» با بازی درخشان بِرندان گلیسون به دلیل تبلور نیروی ارادهاش، او را از زیست ساده روستایی و آدمهایش دور میکند تا در آن زندگی تکراری و به ظاهر پوچ به هدفی والا که همان خلق قطعه موسیقی است، دست بزند. تضاد دفعتی نگاه او و «پادریک سولیبان» با بازی کالین فارل، دوست صمیمیاش اما روند تکراری زندگی روستایی آن دو و نزدیکانشان از جمله خواهر پادریک «سیوبان» و «دومنیک» فرزند پلیس شهر را نیز بر هم میزند. تضادی که یک سرش به کودن بودن «پادریک» از نگاه «کالم» وصل میشود و سر دیگرش به فعل «خوب بودن» و نگاه انسانی «پادریک» گره خورده است. فیلم از منظر پیرنگ بیرونی مانند بازی طنابکشی بین دو دوست در جریان است. یکی نماینده جاودانگی و فرار از روزمرّگی است و دیگری نماینده اخلاقیات و انسانیت؛ تا جایی که در این رقابت نفسگیر و عملگرا هیچ یک از دو دوست پا پس نمیکشند و هر یک به نوبه خود نقشی پررنگ در این جدال مرگ و زندگی بازی میکنند.
سنگینی کُنش قطع انگشتان «کالم» تا حدی است که فیلمساز به شخصیت فرعی «بَنشی»، جادوگر پیر، متوسل میشود. در فرهنگ ایرلند «بنشی» روح زنی است که نالهاش ندای مرگی قریبالوقوع در خانه را میدهد که مراد از خانه در این جولانگاه همان روستای «اینیشرین» در کشور ایرلند است.
براساس دریافت از داستانهای کوتاه «دوبلینیها» نوشته جیمز جویس ایرلندی آنچه در شهرهای کوچک و روستاهای آن دیار پایهریزی میشود، زندگی براساس شایعات است. پچپچهها و نجواهایی که بر زبانها جاری است و گوشهایی که مهمان پروپاقرص اخبار غیررسمی هستند. نقل سینه به سینه خبر به شایعات در شهرهای کوچک و روستاها دامن میزند و زندگی اجتماعی افراد را در سایه زیست فردی تحتتاثیر قرار میدهد. عنصر مونث «بنشی» در فیلم جدید «مک دونا» نماینده اخبار بد است که سنگ بنای روایت «بنشنیهای اینیشرین» را محک میزند. عنصری که ما در نمایشنامههای کلاسیک و بزرگ جهان نیز از آن سراغ گرفتهایم. به طور مثال ویلیام شکسپیر در نمایشنامه «مکبث» از نماد سه جادوگر برای به قدرت رسیدن و سپس پایان دادن به جاهطلبیهای مکبث و لیدی مکبث اخباری را نقل میکنند که بازتابش ابتدا به تاج و تخت رسیدن مکبث پس از قتل پادشاه دانکن میانجامد و سپس نبرد بین او و فرزندان بانکو شایعات را به واقعیت بدل میکند. متعاقبا در نمایشنامه «هملت» دگر بار شکسپیر ترفند استفاده از اخبار فراواقعی را از زبان روح پدر هملت به نقل مینشیند تا ستونهای روایت خود را بر پایانی محتوم استوار کند.
مولفه «خبر» در روستای خلق شده توسط «مک دونا» قدرت پیشرانه قدرتمندی است که او را در ساخت ایماژها و انگارههای بصریاش کمک میکند و میتوان آن را در خلق ایماژهایی نظیر قطع انگشتان دست «کالم» و یا خفگی الاغ «پادریک» توسط بلع یکی از انگشتان قطعشده درخشان توصیف کرد. مولفهای که از وجود جهل و سادهنگری و خرافه در باور مردمان روستا حکایت میکند.
مکانهای کافه و کلیسا هر یک نقشهای کلیدی در فرهنگ روستایی و جامعه برتافته از آن را بازی میکنند. مردمانی که هر یکشنبه در مراسم مذهبی کلیسا حضور دارند و تحت تعالیم دینی پدر روحانی روزگار سپری میکنند و گاه برای او لب به اعتراف میگشایند و کافه که معرف مکانی برای گذران اوقات خوش و آرامش برای ساکنین آنجاست. تک نیروی پلیس، نماینده کنترلگر بین دو وجه خیر و شرّ است که خود فاسد است و از اخلاقیات سوء و خودکامگی محض رنج میبرد و به نام قانون از مقام خود سوء استفاده میکند.
مک دونا با استفاده نمادین از شخصیتهای خلق شده در جامعهای کوچک بازتابی از زندگی در کلانشهرها را نیز به تفسیر مینشیند. اخبار بدی که در پوستهای بزرگتر، «رسانهها» نماینده پخش آنها هستند و خیر و شرّ و نماینده قانون نیز که در جایگاهشان تنفیذ میشوند. آنچه که برای مک دونا در این مجال اهمیت ندارد، «قضاوت» دیگران است. او به جنبه فردی زندگی افراد تکیه میکند تا روایت خود را پیش ببرد.
«کارتر بُوروِل» آهنگساز مطرح و کهنه کار نیویورکی که عهدهدار ساخت موسیقی کلیه فیلمهای «مک دونا» بوده است براساس درک فضای پاستورال موجود و براساس موسیقی فولکلور نواحی ایرلند از سازهای ویولن، آکوردئون، گیتار و سایر ادوات زهی و موسیقایی آن خطه کارکردی شگفتانگیز در بافت فیلم ایجاد کرده است و مخاطبان را در لحظات تنهایی و هیجان با قطعاتش و نوای محلی همراه میکند.
مارتین مک دون به دلیل نویسندگی در حوزه تئاتر و استادیاش در امر خلق نمایشنامههایی بیبدیل، فن دیالوگنویسی را براساس شناخت کامل از شخصیتهایش به درستی در آثارش بازتاب میدهد و عنصر زبان در باب دیالکتیک و گفتوگو به خشتی محکم در کارهایش بدل میشوند.
همچنین استفاده کارگردان از نماهای واید تشخص روستا به عنوان یک مکان ناظر بر زندگی انسانها را بالا میبرد و استفاده از نماهای اینسرتی نمادین چون صلیب کهنه بر فراز دریاچه تشخص زیست مذهبی روستاییان را یدک میکشد. شخصیت «پادریک» نماینده واژه «ضد تنهایی» در این مکان بکر کوچک و سرسبز است که برای مبتلا نشدن به تنهایی دست به مبارزه میزند و زندگی اجتماعی گفتوگومحور را راهی برای طی شدن روزگار ملالتبار میداند و از مهاجرت به شهر برخلاف خواهرش سرباز میزند و از سویی «کالم» نیز میخواهد تا نماینده «تنهایی» و انزوا باشد تا با کمک آن از زندگی روزمره و تکراری فرار کند و به اعماق وجودی خود سفر کند. هر یک از آن دو، ما را به سمتوسویی مخالف رهنمون میشوند: زیست در لحظه و لذّات دنیوی در اِشِلی کوچک یا سفر به اعماق وجود و خلق اثری هنری برای خطی یادگاری بر دیوار جهانی... انتخاب شما کدام یک است؟
آدمهاي مك دونا در اثر جديدش براساس الگوواره ادبيات پاستورال يا شباني از علم و دانش كافي بيبهرهاند و در سايه زيست مذهبي به نوعي از آرامش و سادهزيستي روي آوردهاند اما ردپاي آدمهاي شهري طلوعي تازه بر ذهن و بدنهاي آنهاست تا با بهرهگيري از دانش همان آدمها به سمت و سوي خلق آثاري پيش بروند كه راز و رمز جاودانگي و ماندگاري را برايشان به ارمغان آورد.
براساس دريافت از داستانهاي كوتاه «دوبلينيها» نوشته جيمز جويس ايرلندي آنچه در شهرهاي كوچك و روستاهاي آن ديار پايهريزي ميشود، زندگي براساس شايعات است. پچپچهها و نجواهايي كه بر زبانها جاري است و گوشهايي كه مهمان پروپاقرص اخبار غيررسمي هستند. نقل سينه به سينه خبر به شايعات در شهرهاي كوچك و روستاها دامن ميزند و زندگي اجتماعي افراد را در سايه زيست فردي تحت تاثير قرار ميدهد.