• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5385 -
  • ۱۴۰۱ يکشنبه ۴ دي

آتش‌بس كريسمس

مرتضي ميرحسيني

ماجرا به چنين روزي از سال 1914 ميلادي، در يكي از جبهه‌هاي غربي جنگ اول جهاني موسوم به جنگل پلوستري - كه امروز در خاك كشور بلژيك قرار دارد- برمي‌گردد. بوريس بايرنزفاتر انگليسي كه آن زمان مسلسل‌چي بود و بعد در كشورش كارتونيست مشهوري شد در خاطراتش مي‌نويسد در سنگر تنگ و سردم كز كرده بودم و سعي مي‌كردم خودم را گرم نگه دارم. هراس دايمي، مثل شب‌هاي قبل بي‌خوابم كرده بود. دهنم به خوردن بيسكوييت نم‌كشيده باز نمي‌شد و سيگارهايم نيز همگي خيس شده بودند و روشن نمي‌شدند. خلاصه ميان گل و لجن، بسيار دور از خانه با سرما گلاويز بود و هيچ راهي براي نجات از اين وضعيت نمي‌ديدم، جز اينكه گلوله بخورم و مُرده يا زنده سوار بر آمبولانس به پشت جبهه منتقلم كنند. حوالي ساعت 10 شب صداهايي محو از جايي كه خاكريز دشمن (آلماني‌ها) بود، شنيدم. به نظرم عجيب آمد. از همسنگري‌ام پرسيدم «تو هم اين صداها را مي‌شنوي؟» و او گفت مي‌شنود. بيشتر كه دقت كردم متوجه شدم كه آنان، يعني آلماني‌ها دسته‌جمعي سرود كريسمس را مي‌خوانند. صداي آلماني‌ها كه بلندتر شد، چند نفر از جبهه ما نيز شروع كردند به خواندن همين سرود. دقايقي بعد صدايي بلند، از دل تاريكي شنيديم. انگليسي را با لهجه آلماني صحبت مي‌كرد و مي‌گفت «به اين سمت بياييد!» يكي از سرجوخه‌هاي ما در پاسخ به اين دعوت گفت «شما نصف راه را بياييد. من هم نصف ديگر را مي‌آيم.» پس از مكث كوتاهي، چند سرباز آلماني به آرامي و با احتياط از سنگرهاي خودشان بيرون زدند، از خاكريز بالا آمدند و با عبور از سيم‌هاي خاردار در منطقه بينابيني - كه دو خاكريز متخاصم را از هم جدا مي‌كرد - ايستادند. از طرف ما نيز چند نفر به آنان پيوستند. تا همين چند ساعت قبل، مثل همه روزهاي جنگ در اين منطقه جز گلوله رد و بدل نمي‌شد، اما در آن ساعت از شب كريسمس، سربازان دو جبهه باهم دست دادند و جملات گرم و محبت‌آميزي به يكديگر ‌گفتند. تنباكو و نوشيدني به هم تعارف ‌كردند و همان‌جا بدون برنامه‌ريزي قبلي، كنار هم جشن گرفتند. در خاطرات سربازان آلماني آمده است كه آن شب يكي از انگليسي‌ها كه در آرايشگري مهارت داشت، به بهاي چند نخ سيگار موها و ريش آنان را كوتاه و تروتميز كرد. اما راوي انگليسي مي‌افزايد آنها سربازان دشمن بودند. باورم نمي‌شد. باورم نمي‌شد كه بند بند وجودشان از نفرت و خصومت ساخته نشده است. بعد بلژيكي‌ها و فرانسوي‌هاي كه – متحد انگليسي‌ها بودند – و در آن جبهه حضور داشتند نيز از سنگرهاي خودشان بيرون زدند و به جشن پيوستند. به مناسبت كريسمس، ميان همه طرف‌هاي درگير، آتش‌بس برقرار شد. تقريبا همه سربازان از اين آتش‌بس استقبال كردند، زيرا آن زمان حدود شش ماه از شروع جنگ – جنگي كه انتظار داشتند فقط چند هفته طول بكشد – مي‌گذشت و همه عميقا خسته و افسرده و دلتنگ بودند. بيشترشان زماني كه از خانواده جدا شدند، حتي فكرش را هم نمي‌كردند كه كريسمس دور از خانه، در ميدان جنگ باشند. اما جنگ طول كشيد و برتري هيچ‌كدام از جبهه‌هاي درگير، بر ديگري تحميل نشد. سربازان هم ماندني شدند. همه آنان متولد قرن نوزدهم بودند و قرن نوزدهمي فكر مي‌كردند. جنگ براي آنها حادثه‌اي مقطعي با كشته‌هاي شمارش‌پذير بود و نمي‌دانستند توليد انبوه سلاح‌هاي جديد و به‌كارگيري اين تسليحات در جنگي بزرگ و فراگير چه فاجعه‌اي را رقم خواهد زد. البته در همين دوره نيمساله، چندده هزار نفر در جبهه‌هاي مختلف جنگ كشته شده بودند و بشريت در خاك اروپا بسياري از مرزهاي اخلاقي و انساني را زير پا گذاشته بود، اما خرده‌فجايع آن چند ماه فقط بخشي از فاجعه بزرگ محسوب مي‌شدند. اما جشن آن شب سربازان، كه «آتش‌بس كريسمس» نام گرفت در سال‌هاي بعدي جنگ تكرار نشد. حتي زماني كه پاپ از رهبران كشورهاي درگير در جنگ خواست به حرمت تولد مسيح، موقتا از جنگ دست بكشند و چند روزي به آتش‌بس پايبند باشند، كسي به درخواست او اعتنايي نكرد. اين نيز ناگفته نماند كه سربازان حاضر در جشن آن شب، از سوي فرماند‌هان‌شان تنبيه شدند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون