مروري بر كتاب «مساله مدرسه: بازانديشي انتقادي در آموزش و پرورش ايران» نوشته نعمتالله فاضلي
ناكامي مدرسه در پرورش سوژه متجدد
نظام آموزشي ما بحرانزده است
محمد داوري
بيش از 150 سال است كه آرزوي ديرينه ايرانيان بهرغم تغيير حكومت قاجار به پهلوي و سپس به نظام جمهوري اسلامي پابرجاست و هنوز ايرانيان در آرزوي توسعه هستند چه آن زمان كه آشنايي با اروپا شاهان قاجار را به فكر تجدد انداخت و روشنفكران به تاسي از فرانسويان راه توسعه را در استقرار قانون ديدند و چه آن زمان كه رضا خان در واكنش به ناكامي مشروطه و قاجار راه توسعه دستوري و اقتدارگرا را پيشه كرد و نسخه انگليسي رهنمون دولت و روشنفكران شد و چه در پهلوي دوم كه مشاوران و مستشاران امريكايي براي توسعه ايران نسخه پيچيدند و چه در 45 سال اخير كه از شعار نه شرقي و نه غربي در عمل چرخش به شرق بيرون آمد هميشه مدرسه به عنوان يك نهاد مدرن مورد توجه حاكمان و دولتمردان و روشنفكران بوده است، اما به قول دكتر نعمتالله فاضلي فقط در يك مقطع است كه نهاد مدرسه استقلال نسبي از حاكميت داشته و توانسته مولد سوژه مدني و مدرن و توسعهآفرين باشد كه محصول آن را ما در شخصيتهاي خلاق و توسعهگرا در دهه 20 و 30 سده چهاردهم خورشيدي بهخوبي شاهد هستيم ولي متاسفانه جز آن مقطع مدرسه از رسالت خود كه پرورش سوژه مدرن و مدني بوده فاصله گرفته است و به ابزاري تبديل شده در دست حاكميت و سوژه مقاوم به دليل تضادهاي گفتماني جايگزين سوژه مدني شده است.كتاب مساله مدرسه تصويري ارايه ميدهد از مدرسه در ايران معاصر كه به گفته دكتر فاضلي امروزه تبديل به بحران آموزشي و مساله عمومي شده است و براي حل آن بايد به عرصه عمومي كشانده شود تا راهحلي ملي و فراگير و اساسي براي خروج از اين بحران به دست آيد. با توجه به اهميت اين موضوع و مطالبه ملي به بررسي اين كتاب كه توسط نشر هوش ناب به تازگي منتشر شده است، ميپردازيم. لازم به ذكر است از نويسنده كتاب «مساله مدرسه» كتابهاي ديگري هم در اين زمينه و مرتبط با اين حوزه از قبيل «مساله دانشگاه» و «مردمنگاري آموزش» نيز منتشر شده است.
مرگ مدرسه و نظام آموزشي
دكتر فاضلي در ديباچه كتاب براي ترغيب خوانندگان به مطالعه اين كتاب 300 صفحهاي ضمن ذكر دلايل پرداختن به اين موضوع و ابعاد و اهميت آن به نقل از تافلر مطلبي را ميآورد كه نشان دهد بحران آموزشي و مرگ مدرسه يك موضوع جهاني است و انديشمندان متعددي از جمله تافلر مدتهاست كه به آن هشدار دادند، هشداري كه تافلر اينگونه به تصوير كشيده است: «چيزي كه امروز به آن آموزش و پرورش گفته ميشود، حتي در بهترين مدارس و دانشكدههاي ما، بهطور يأسآوري نابهنگام و بيمورد است.... مدرسههاي ما به جاي آنكه به جامعه جديدي كه در حال پيداش است چشم داشته باشند به يك سيستم در حال مرگ واپس مينگرند. همه توانهايشان در اين جهت به كارگرفته ميشود تا انسانهايي شبيه ابزار درست كنند و تحويل دهند: انسانهايي كه بتوانند در سيستم محتضري كه قبل از خودشان خواهد مرد به زندگي ادامه دهند.»
نهاد مدرسه و تربيت سوژه متجدد
دكتر فاضلي با نگاهي تاريخي و بازگشت به نقطه شروع به فعاليت نهاد مدرسه در دوره قاجار و در آستانه مشروطه، به خواننده نشان ميدهد كه چگونه اصلاحطلبان درون حكومت و روشنفكران در آن دوره بر نقش و اهميت مدرسه واقف بودند و تربيت سوژه متجدد را لازمه توسعه و مدرن شدن ايران و ايراني ميدانستند. او در همين زمينه مينويسد: «از سالهاي 1270 تا پايان پهلوي اول به مدت نيم قرن، مدارس را ميتوان فضاهايي براي پرورش سوژه متجدد در نظر گرفت؛ سوژهاي كه نميتوان او را سوژه مدني ايدهآل دانست اما در مقايسه با دورههاي بعد، مدارس ايران در اين دوره از حيث پرورش سوژه مدني و مدرن كارآمدتر بودند. دلايل متعددي اين قابليت را به مدرسه ميداد. نخست اينكه اگر دولت قصد و تلاش داشت كه تمام عملكردهاي مدرسه را كنترل كند و مطابق ارادهاش درآورد، اما فاقد نظام ديوانسالار نيرومندي بود كه چنين خواسته و ارادهاي را تحقق عملي بخشد. دوم، مدارسي كه از 1267 تا 1304 تاسيس و توسعه يافتند عمدتا ماهيت مدني داشتند و به صورت سازمان مردمنهاد عمل ميكردند..... سوم، ترويج مليگرايي نظام پهلوي ناسازگاري با جهانبيني و ارزشهاي مدرن نداشت...... چهارم، مدارس در اين دوره عمدتا به فرزندان خانوادههاي ثروتمند تعلق داشت.... كه به آنها كمك ميكرد تا بهتر با ارزشها و دانشهاي مدارس جديد سازگار شوند و آنها را دروني كنند.»
معلم سرمشق روياي مدرن ايراني
«در دورههاي نخست تا دهه 1350 معلمي شغل با منزلت بالاي مادي و معنوي بود. بسياري از بزرگان فرهنگ و ادب و سياستمداران بزرگ ايران معلم بودند. مانند: سيمين بهبهاني، صمد بهرنگي، توران ميرهادي، مهدي اخوان ثالث، محمد بهمن بيگي، ابراهيم باستاني پاريزي، جبار باغچهبان، علياشرف درويشيان، هوشنگ گلشيري، امين فقيري، سيمين دانشور، جلال آلاحمد، پرويز ناتل خانلري، عبدالحسين زرينكوب، مهدي حميدي شيرازي و... اما از سالهاي پنجاه به بعد معلمي نه فعاليت فرهنگي بلكه به شغل دولتي و كارمندي تقليل يافت. قصه غمانگيزي است. نه؟ بايد گفت تراژدي فرهنگ مدرن و جامعه ما همين است.» دكتر فاضلي مساله معلمي را بهطور ويژه مورد توجه قرار ميدهد و با بيان واقعيت تاريخي فوق، گويا معلم را هم در ذيل سوژه نبودن انسان در نظام آموزشي، قرباني اين ناكارآمدي ميداند، بهرغم اينكه در بخشهاي ديگر با اشاره به اينكه همچنان معلمان از صنفها معتبر و با منزلت اجتماعي هستند از آنها به عنوان آبروي نظام آموزشي تعبير ميكند و نظام آموزشي را هم به منزله چشم توصيف مينمايد. او در بخش پاياني كتاب مينويسد: «در فرهنگ ايران مدرن و معاصر، معلم و استاد سرمشق و نمونه انسان مطلوب و آرماني است. هر فرهنگي لاجرم سرمشقهايي براي انسان آرماني و مطلوب خود ميآفريند. اين سرمشق در تخيل اجتماعي و فضاي عمومي و زبان آن جامعه نقش ميبندد و ارزشهايي حول او شكل ميگيرد. معلم و استاد قهرمان فرهنگ متجدد ايراني است... هسته اصلي فرهنگ ايران مدرن، يادگيري و آموزش است. روياي ايراني از 1700 سال پيش كه دانشگاه جنديشاپور را تاسيس كرد و از تاسيس دارالفنون، دانشسراهاي عالي، دانشگاه تهران و ديگر دانشگاهها تا به امروز روياي ساختن جامعهاي اخلاقي و فرهيخته و مبتني بر فرهنگ و علم بوده و همچنان چنين رويايي وجود دارد.» در بخش ديگري نيز با تاكيد بر نقش معلم ميآورد: «معلم براي انتخابگر بودن بايد قهرماني كند. قهرمان بودن هزينه دارد. معلم همان كسي است كه هزينه انسانورزي را ميپردازد. اگر در تاريخ خود توران ميرهادي و صمد بهرنگي داريم، آنها همان كساني هستند كه هزينه معلمي را پرداختهاند، اما اين هزينه تنها بهايي نيست كه براي ديگران ميپردازيم، بلكه به رشد خودمان نيز منجر ميشود. به قول هايدگر از آن لحظه است كه به هستي گشوده ميشويم و به دركي پديدارشناسانه و دروني از نقش و جايگاه و مسووليت خود دست مييابيم. اگر عشق و انتخابي آگاهانه پشت معلم بودنمان باشد، شهامت و جسارت ايفاي آن را هم پيدا ميكنيم.» و در جاي ديگري تاكيد ميكند كه معلمي شيوه زيستن است.
ناتواني مدرسه در پرورش سوژه مدني
در اين كتاب با رويكرد تمركز به مساله و توصيفي، نويسنده تلاش كرده است تا نشان دهد كه مدرسه به دليل ناتواني براي پرورش سوژه مدرن دچار ناكارآمدي شده و در همين زمينه آمده است: «اگر نظام سياسي كارآمد و دموكراتيك باشد، نهادهاي آن مانند نهاد مدرسه و آموزش ميتوانند سوژه مدني پرورش دهند. از اين منظر اصليترين كار آموزش، تربيت سوژه مدني است؛ انساني كه بتواند در ساختار شهري و كلانشهري امروز زندگي كند و قابليتها، مهارتها و توانمنديهاي لازم براي زندگي در فضاي شهري را به دست آورد؛ در انتخابات مشاركت فعال دارد، به حقوق خويش آگاه است و ميداند چطور مسوولان سياسي را پاسخگو كند و چگونه زير بار زور نرود و به نام قانون او را محدود و سركوب نكنند؛ بهطور كلي مطالبهگر است و حقوق شهروندي خودش را ميشناسد. نه تنها به حقوق و وظايف خود آگاهي دارد، بلكه مهمتر، ميداند چگونه خلاق باشد و بيافريند و نوآوري كند و براي تحقق خود و جامعه بينديشد. كاري كه آموزش بايد بكند، ساختن سوژه مدني است كه خلاق، پرسشگر، آگاه، دگرخواه، مداراجو، اهل گفتوگو، داراي فهم و درك همدلانه نسبت به ديگري، حساس به محيط زيست و دلسوز باشد. مدرسه ايراني در ساختن اين سوژه توانا نيست». در بخش ديگري دكتر نعمتالله فاضلي با اشاره به دوره پهلوي به يكي از مصاديق تاريخي كه مانع از پرورش سوژه مدرن شده است، ميپردازد و مينويسد: «دولت مقتدر مركزي همچنين مليگرايي مانع از آن شد كه سياست تفاوت در نظام آموزشي ايران به صورت رسمي و مشروع شكل بگيرد و اين امر بذري بود كه در سالها و دورههاي بعد رشد كرد و به آفت بزرگي براي شكلگيري سوژه مدني در نظام آموزش وپرورش رسمي ايران تبديل شد..... و اين وضعيت مانع از آن شد كه مدارس ضرورت توجه عميق و همهجانبه به پرورش سوژهاي خلاق، توانمند، پرسشگر و مسوول را درك و دريافت كنند.»
تضاد گفتمانهاي مدرسه و ناكامي در پرورش سوژه مومن و شكلگيري سوژه مقاوم
در اينكه نظام آموزشي ما بحرانزده است و مدرسه نيز ناكارآمد شده است در ميان صاحبنظران و تحليلگران اختلاف چنداني نيست و هر يك از منظري براي اثبات ادعاي خود در تلاش هستند تا افكار عمومي را متوجه اين مهم كنند. در همين راستا كتاب مساله مدرسه به استمرار اين ناكارآمدي ريشهدار در دوره پهلوي پرداخته و با استناد به نظرات محمد رضايي يكي ديگر از كساني كه سالها پيش به اين ناكارآمدي هشدار داده است، ميآورد: «در مدرسه سه گفتمان وجود دارد؛ گفتمان موفقيت تحصيلي، گفتمان نظم و گفتمان پرورشي. رضايي نشان ميدهد؛ گفتمان پرورشي قادر نيست دانشآموزان را به شيوهاي كه ميخواهد پرورش دهد و با ناسازههايي روبهرو است و نوعي تباني ميان خانواده و مدرسه اينجا وجود دارد. همچنين رضايي شرح ميدهد كه در مدرسه گفتمان دانشآموزي در برابر گفتمان مدرسه شكل گرفته است، گفتماني كه حاصل تعبيرها و تفسيرهاي دانشآموزان از گفتمان رسمي حاكم بر مدرسه است و دانشآموزان در تجربههاي زيسته و زندگي روزمرهشان براي لذتبخش و تحملپذير كردن مدرسه، به راههاي مختلفي طرحها و برنامههاي اولياي مدرسه را ناكام ميگذارند.... و از مدرسه ميگريزند بدون اينكه مدرسه را ترك كنند.»در بخش ديگري نعمتالله فاضلي مينويسد: «نظام آموزشي پسا انقلاب ميكوشد سوژه مومن پرورش دهد كه تقريبا همه عوامل محيطي و زمينهاي ناسازگار با خلق چنين سوژهاي است. معلمان و مدرسه در دهههاي اخير اعتبار و منزلت اجتماعي خود را از دست دادهاند، معلمي برخلاف دوره مشروطه و دوره پهلوي اول، شغل فرهنگي و پرمنزلتي نيست، بلكه كارمند سطح پايين نظام اداري شناخته ميشود.... نظام اداري مدرسه و نظام متمركز برنامهريزي جايي براي مشاركت و خلاقيت معلم در مدرسه در نظر نگرفتهاند و معلمان وظيفهاي جز تكرار و بازتوليد كتابها و مواد درسي تعيينشده را ندارند.» در ادامه اين مطلب پس از اشاره به ناتواني مدرسه از خلق سوژه مومن به اين پرداخته ميشود كه در نتيجه تضادهاي گفتماني سوژه مقاوم توليد شده است. در همين زمينه در كتاب مساله مدرسه آمده است: «هر سال بر شمار كساني كه در برابر گفتمان مدرسه مقاومت ميكنند، افزوده ميشود و اين مقاومت هم به صورت مقاومت منفعلانه است و هم به صورت مقاومت فعالانه.... امروزه هم گفتمان دانشآموزي و هم گفتمان معلمي و حتي گفتمان اوليا در مقابل گفتمان مدرسه و دانش رسمي قرار دارند.»
مدرسه، مساله شهروندي و ظرفيت آرزومندي
«رسالت آموزشوپرورش مدرن از مشروطه تا به امروز، خلق سوژه بوده است. وظيفه آموزش و پرورش هرگز اين نبوده است كه مدرك صادر كند، اشتغال را رونق دهد يا كالا توليد كند. كارويژه نظام آموزشي اين بوده است كه عادتها، مشيها و منشيها و آمادگيهايي را در انسانها ايجاد كند تا بتوانند در ساختارهاي اقتصادي و سياسي و اجتماعي، حقوق خود را مطالبه كرده و مسووليتهايشان را ايفا كنند. نظام آموزشي در جامعه متجدد وظيفه دارد بينش و منش و احساس و عاطفه و شناخت و باور و ظرفيت ذهني و دروني شهروندي را ايجاد نمايد؛ چيزي كه آ پادوراي آن را ظرفيت آرزومندي مينامد.» اين بخش ديگري از اين كتاب است كه به موضوع آموزش و پرورش و مساله شهروندي پرداخته است و نويسنده خواسته در ادامه تاكيد بر رسالت اصلي آموزشوپرورش در خلق سوژه مدني بهطور خاص بر تربيت يا پرورش شهروند نيز تاكيد ويژهاي داشته باشد. شهروندي كه در تعادل بين حق و مسووليت شكلدهنده جامعه مدني باشد تا توسعه همهجانبه و پايدار به پشتوانه جامعه مدني شكل گرفته و استمرار يابد.
مدرسه و آموزش مسالهمحور
«نقل قولي از كتاب پندنامه بوذرجمهر وزير انوشيروان ساساني ميآورد كه يك انسان بايد يكسوم روز و شبش را به پرسيدن پرسشهاي خردمندانه اختصاص دهد. گمان ميكنم منظور بوذرجمهر اين باشد كه يكسوم زمان ما بايد به (آموزش مسالهمحور) اختصاص يابد». نعمتالله فاصلي بخشي تحت عنوان فرار از مدرسه را با اين مطلب آغاز ميكند و ميخواهد در ادامه طرح مساله مدرسه، افكار عمومي و ذهن مخاطب را متوجه موضوع مهمي در روش و محتوا بكند و بگويد كه مدرسه به اين دليل ناكارآمد است و دانشآموزان به اين دليل از مدرسه فراري هستند كه سوژه اصلي نيستند و براي سوژهبودگي لازم است آموزش مسالهمحور باشد تا دانشآموز پرسشگر و خلاق بار آيد و زندگي موضوعيت پيدا كند و بودن و شدن سوژه نظام آموزشي و مدرسه باشد تا انسان تربيت شود تا به قول او مملكت ايران براي تبديل شدن به جامعه ايراني به پشتوانه تربيت مردم از رعيت به شهروند تبديل شود. به عبارتي با سواد شوند. آنهم با معناي امروزي خود كه بيش از 50 نوع سواد داريم تا تبديل به شهروند شويم اما دانشآموزان نه تنها باسواد نميشوند، بلكه به دليل حافظهمحوري مدارس به جاي مسالهمحوري كه شوق تغيير را از بين برده است از مدرسه فراري هستند.
پژوهشگر آموزشوپرورش
هشداري كه تافلر اينگونه به تصوير كشيده است: «چيزي كه امروز به آن آموزش و پرورش گفته ميشود، حتي در بهترين مدارس و دانشكدههاي ما، بهطور يأسآوري نابهنگام و بيمورد است.... مدرسههاي ما به جاي آنكه به جامعه جديدي كه در حال پيداش است چشم داشته باشند به يك سيستم در حال مرگ واپس مينگرند. همه توانهايشان در اين جهت به كارگرفته ميشود تا انسانهايي شبيه ابزار درست كنند و تحويل دهند: انسانهايي كه بتوانند در سيستم محتضري كه قبل از خودشان خواهد مرد به زندگي ادامه دهند.»
معلم براي انتخابگر بودن بايد قهرماني كند. قهرمان بودن هزينه دارد. معلم همان كسي است كه هزينه انسانورزي را ميپردازد. اگر در تاريخ خود توران ميرهادي و صمد بهرنگي داريم، آنها همان كساني هستند كه هزينه معلمي را پرداختهاند، اما اين هزينه تنها بهايي نيست كه براي ديگران ميپردازيم، بلكه به رشد خودمان نيز منجر ميشود. به قول هايدگر از آن لحظه است كه به هستي گشوده ميشويم و به دركي پديدارشناسانه و دروني از نقش و جايگاه و مسووليت خود دست مييابيم.
در اين كتاب با رويكرد تمركز به مساله و توصيفي، نويسنده تلاش كرده است تا نشان دهد كه مدرسه به دليل ناتواني براي پرورش سوژه مدرن دچار ناكارآمدي شده و در همين زمينه آمده است: «اگر نظام سياسي كارآمد و دموكراتيك باشد، نهادهاي آن مانند نهاد مدرسه و آموزش ميتوانند سوژه مدني پرورش دهند.»