محمد رضا بهرامي، سفير پيشين ايران در افغانستان:
افغانستان در دوران گذار قرار دارد
گروه ديپلماسي
روز گذشته دانشكده علوم سياسي واحد تهران مركز ميزبان نشستي با عنوان واكاوي روابط جمهوري اسلامي ايران با افغانستان بود. محمد رضا بهرامي، سفير پيشين ج.ا.ايران در افغانستان در اين نشست به بررسي دلايل سقوط نظام جمهوري در افغانستان و مسير پيشرو پرداخت.
به گزارش «اعتماد»، بهرامي سخن خود را با ابراز تاسف از محروم شدن زنان و دختران افغان از حقوق مدني و اجتماعي آغاز و تاكيد كرد كه واكنشهاي جهاني به مجموعه تصميمهاي اخير طالبان به شمول ممنوع كردن حضور دختران در دانشگاه نشان داد كه اجماع جهاني در زمينه محكوميت اين قبيل اقدامها وجود دارد. مشروح سخنان سفير پيشين ايران در افغانستان به شرح زير است:
اول به اين سوال بايد پاسخ داد كه چرا نظام سابق در افغانستان عليرغم اينكه تنها امريكا حدود 150 ميليارد دلار براي بازسازي و 90 ميليارد دلار براي ايجاد نيروهاي امنيتي هزينه كرد به راحتي سقوط كرد؟
1- علت فروپاشي نظام جمهوري: اول عبور امريكا از نظام با مذاكره مستقيم و بدون حضور نماينده دولت، دوم مشروعيت نظام با ترديدهاي جدي نزد مردم مواجه شده بود (وجود فساد گسترده در دولت و جامعه، شيوه حكمراني دكتر غني شامل مديريت بهشدت متمركز و گسترش تبعيض، ناسازگار بودن ارزشهاي اجتماعي بهويژه در روستاها و شهرهاي كوچك با دموكراسي)، سوم شبه كودتاي مشكوك يك كشور همسايه افغانستان و يك كشور منطقه بر عليه توافق نهايي و غيرعلني كه در هفتههاي آخر در دوحه اتفاق افتاده بود.
2- امريكا بنا داشت از جنگي كه ميدانست در آن پيروز نخواهد شد، خارج شود. جنگ امريكا در افغانستان هزينههاي سرسامآوري را براي ايالاتمتحده، افغانها و ديگران طي دو دهه به همراه داشت. دولت ايالاتمتحده 2.3 تريليون دلار هزينه كرد و جنگ منجر به كشته شدن 2324 پرسنل نظامي ايالاتمتحده، 3917 پيمانكار ايالاتمتحده و 1144 سرباز متحد شد. براي افغانها، اين آمار تقريبا غيرقابل تصور است: 70000 كشته نظامي و پليس افغان، 46319 غيرنظامي افغان (اگرچه احتمالا دستكم گرفته شده است) و حدود 53000 جنگجوي مخالف كشته شدهاند.
3- در 50 سال اخير 6 بار نظام فروپاشيده و مجموعا 5 نظام حكومتداري را تجربه كردهاند. دو بار هم ارتش به صورت كامل فروپاشيده است.
دوم افغانستان فعلي تحت تسلط طالبان از چه مشخصههايي برخوردار ميباشد؟
1- طالبان عمدهترين سهامدار قدرت تا شرايط قابل پيشبيني آتي در افغانستان بوده و مجموعه مخالفين آنها در حال حاضر در شرايطي قرار ندارند تا بقاي طالبان را با تهديد جدي مواجه كنند.
2- مخالفين طالبان در چند تشكل جدا از هم قرار داشته، تغيير شرايط را با اهداف و روشهاي متفاوت دنبال ميكنند و نوع نگاه طرفهاي مختلف بيروني نسبت به آنها متفاوت است،حتي آن گروه از مخالفين غير از داعش خراسان يا ISKP نيز فاقد همگرايي حداقلي ميباشند.
3- اختلاف جناحهاي سياسي درون طالبان نيز واقعي و جدي است. هسته سخت قدرت مستقر در قندهار فعلا بنايي براي برتري دهي به هيچ يك از اين جناحها در ساختار قدرت اين مجموعه را ندارد.عليرغم اين، امكان مهار و كنترل اين اختلاف دروني طالبان در ميانمدت دشوار به نظر ميرسد.
4- هيچ كشوري از نفوذ تعيينكننده بر طالبان برخوردار نيست و در واقع اثرگذاري بر طالبان تقسيم شده است.
5- كشته شدن رهبر القاعده در كابل علاوه بر افزايش ترديدها نسبت به طالبان، تمركز بر امنيت را در سياست افغاني ديگر كشورها به عنوان عنصري كليدي تقويت كرد.
6- شناسايي طالبان در حال حاضر امكاني جدي براي قرار گرفتن در دستور كار هيچ طرفي را ندارد و موضوعاتي مانند تسهيل تحصيل دختران كه اين روزها سختتر شده يا حتي دولت فراگير براساس قرائت طالبان نيز بعيد است كمككننده باشد.
7- در باب دلايل عدم مقابله واقعي طالبان با گروههاي غيرافغان تندرو در محيط داخلي افغانستان ميتوان به: پيوندهاي ايدئولوژيك و همكاري آنها با يكديگر در گذشته، نگراني از جذب آنها به داعش خراسان، نگراني از اثر منفي اين اقدام در انسجام نيروهاي داخلي آنها و همچنين نوع نگاه بخشهايي از طالبان به اين گروهها به عنوان ابزار چانهزني با كشورهاي متبوع اين گروهها اشاره نمود (نگاه ژئوپليتيكي). به نظر ميرسد طالبان علاقه دارند تا اين گروهها را محدود و محيط حفاظت شدهاي براي آنها فراهم كنند.
8- بعيد به نظر ميرسد طالبان تا تكليف نهايي مناسباتشان با امريكا مشخص نشود، مبادرت به برقراري مناسبات پايدار و قابل پيش بيني با ديگر كشورها نمايند.
سوم افغانستان را در چه Context يا بافتاري بايد مورد ارزيابي قرار داد؟
- در بخش افغاني راهبرد جديد امنيت ملي امريكا كه مدتي قبل منتشر شد نشانهاي از تمايل براي عبور از طالبان توسط اين كشور مشاهده نميشود. در اين متن نوشته شده: «ما طالبان را مسوول تعهدات عمومي خود در زمينه مبارزه با تروريسم نگه خواهيم داشت.» اين جمله بر توافق دوحه ميان اين دو تاكيد دارد.
- ارزشمندترين دارايي افغانستان موقعيت جغرافيايي و منابع معدني آن است. اين داراييها بدون ثبات فاقد ارزش هستند.
- سه حوزه آسياي جنوبي، افغانستان و آسياي مركزي در حال تبديل به يك منطقه ژئوپليتيكي ميباشند. ابتكار يك كمربند و يك راه (BRI)، پيوندهاي شكلدهنده مسيرهاي انرژي و حمل و نقل و ترانزيت و نهايتا نظم امنيتي حاكم بر منطقه (جنس سه منطقه متفاوت و امنيت در هر كدام در مرحله خاص خود است و معماري امنيت در اين سه منطقه متفاوت است و لذا اين موضوعي نيست كه بتوان به سرعت در مورد آن به نتيجه رسيد. ممكن است درنهايت تابع يك نظم امنيتي مشترك هم نشوند، ولي اساسا موضوع امنيت بين چين و امريكا در اين منطقه وجود خواهد داشت) سه موضوع كلاني هستند كه اين سه حوزه را مشتركا به يك منطقه ژئوپليتيكي تبديل ميكنند. افغانستان را در اين بافتار و منطقه ژئوپليتيكي بايد مورد ارزيابي قرار داد.
- در منطقه ژئوپليتيكي فوق رقابت اصلي بين چين و امريكا و موضوع اصلي رقابت سه محور ذكر شده در بند قبل خواهد بود. البته بايد توجه داشت اين حوزه اصلي رقابت اين دو قدرت نميباشد.
- همچنين بايد توجه داشت برآيند تحولات به ويژه متعاقب آغاز بحران اوكراين حاوي نشانههايي از روند كاهش نفوذ روسيه در آسياي مركزي و تقويت موقعيت چين در هر دو حوزه اقتصاد و امنيت است. البته اين يك روند ميباشد. با كاهش نفوذ روسيه، به نظر ميرسد شي جينپينگ بنا دارد به شريك اصلي كشورهاي آسياي مركزي را به يك اولويت كوتاهمدت تبديل كند.
- براي هر دو كشور چين و امريكا، افغانستان به تنهايي اهميت استراتژيك ندارد و قرار داشتن آن در اين منطقه ژئوپليتيك آن را داراي اهميت ميسازد.
- اهميت نفوذ در آسياي مركزي و ثبات در اين منطقه براي چين به معناي تضمين كاركرد و اثر بخشي BRI، تضمين انتقال بخشي از انرژي مورد نياز، تضمين سرمايهگذاريهاي چين در اين منطقه، تثبيت تنوع و توسعه راههاي دسترسي و اطمينان از عدم سرريز افراطگرايي از اين طريق به ايالت سينكيانگ ميباشد. از اين منظر، چين بر اين باور است كه ثبات در افغانستان و عدم انتقال افراطگرايي از افغانستان به آسياي مركزي يكي از مولفههاي اثرگذار بر BRI است.
- در چارچوب فوق اسلامآباد به ويژه به جهت پروژه CPEC كه مهمترين بخش BRI محسوب ميشود، براي پكن نقشي حياتي خواهد داشت. CPEC نگرانيهاي امنيتي هند را با عبور از كشمير مورد مناقشه توليد و نقش اثرگذار چين در جنوب آسيا و اقيانوس هند را افزايش ميدهد. بايد توجه داشت CPEC از ظرفيت اثرگذاري بر توازن قدرت منطقهاي بين چين و هند برخوردار ميباشد.
- امريكا نيز با شكلدهي به ساختار C5+1 با ۵ كشور آسياي مركزي و علاقهمندي به وارد كردن افغانستان به اين ساختار تمايل خود را براي اثرگذاري در منطقه و در دهه گذشته به نمايش گذاشت.
- در مورد وضعيت افغانستان به نظر ميرسد چين هنوز به اين جمعبندي نرسيده كه در صورت ورود جدي امكان اثر بخشي لازم براي تثبيت شرايط در افغانستان را خواهد داشت و فعلا حفظ تعامل توام با سياست صبر و رصد نوع برخورد طالبان با ايغورها و اصولا افراطگرايي را در كنار پرهيز از سرمايهگذاري عمده دنبال ميكند.
- به نظر ميرسد در حال حاضر واشنگتن با درك اهميت حفظ پاكستان، سياست خود درقبال اسلامآباد را از دو منظر؛ ميزان سهولت دسترسي به افغانستان، مقابله با افراطگرايي و اثرگذاري بر مناسبات پكن و اسلامآباد و خصوصا CPEC ميبيند.
در بخش چهارم و پاياني جمعبندي از شرايط را بيان ميكنم:
1- افغانستان به تنهايي اولويت خود را در سياستهاي ايالاتمتحده از دست داده و در كوتاهمدت مقابله با افراطگرايي و تروريسم غيربومي مستقر در اين كشور اهميت دارد.
2- استراتژي غرب براي مشروط كردن كمك اقتصادي به تعديل رفتار طالبان پيرامون حقوق زنان و ساير موضوعات آشكارا شكست خورده است.
3- اقتصاد كلان افغانستان متعاقب تسلط آنها بر اين كشور دراختيار آنها نبوده و توسط امريكا مديريت ميشود.
4- بين كشورهاي منطقه در مورد افغانستان اجماع واقعي وجود ندارد و اين عدم اجماع بين منطقه و فرامنطقه نيز صادق است. در واقع نوعي بلاتكليفي و عدم برنامه مشخص قابل مشاهده است. اصولا افغانستان در حال حاضر
نه تنها در ليست اولويتهاي به ويژه فرامنطقه قرار ندارد، بلكه موضوع به منطقه نيز واگذار نشده و منطقه هم در موقعيتي قرار ندارد كه تصميم مستقل تعيينكنندهاي اتخاذ كند.
5- اكثر كشورها دو نگراني كوتاهمدت نسبت به افغانستان داشته و رفتار خود با طالبان را متناسب با آن تنظيم ميكنند: اول ممانعت از فروپاشي امنيتي و توليد خلأ قدرت كه موقعيت ISKP را در افغانستان تقويت ميكند. دوم ممانعت از فروپاشي اقتصادي افغانستان كه حجم مهاجرت و تروريسم را براي ديگر كشورها و اروپا افزايش ميدهد.
6- به نظر ميرسد كه هسته سخت قدرت طالبان علاقهاي به تعديل تصوير خود براي مخاطبان بينالمللي داشته باشد، زيرا 20 نفر از 33 مقام رژيم در ليست تحريمهاي سازمان ملل هستند. برخي اين تعداد را در بين مقامات مختلف طالبان بين 41 تا 60 نفر ذكر ميكنند.
7- دو نكته در مورد طالبان قابل بحث است: اول طالبان از پايگاه اجتماعي در بين مردم خصوصا مناطق روستايي و بخشهاي سنتيتر جامعه برخوردارند. فارغ از اينكه اين پايگاه چند درصد مردم را تشكيل ميدهد، نميتوان اين واقعيت را ناديده گرفت. از اين منظر نقد سياست طالبان جدا از بستر اجتماعي، مذهبي و تعلقات قبيلهاي آنها نميتواند دقيق باشد. دوم شيوه حكمراني طالبان آنها را مشوق يا موتور پيشران روند دين گريزي در بين بخشي از مردم تبديل خواهد كرد.
8- جهتگيري سياسي ساختار طالبان و ميزان كنترل آنها بر افغانستان در نوسان است. اختلاف بين آنها هم جدي است. هر سه جناح سياسي البته با ميزاني متفاوت علاقهمندند با حل برخي مشكلات تعامل جديتري را با جامعه بينالملل برقرار كنند. هسته سخت قدرت در قندهار كه توسط رهبري طالبان و تعدادي از افراد فكري نزديك به ايشان اداره ميشود فعلا موافق كوتاه آمدن نيست. هر چند اهميت حفظ بقا مانع ورود جناحهاي سياسي به رقابتها و اختلافات شان ميشود، ولي دشوار است بتوان استمرار اين وضع را در ميان مدت به دلايل مشخص توقع داشت.
9- افغانستان در دوران گذار قرار دارد. نظم سابق در اين كشور فروپاشيده و عليرغم تسلط طالبان به عنوان قدرت برتر و عدم وجود منبع تهديد داخلي كه بقاي آنها را با مخاطره مواجه سازد، هيچ نظمي تاكنون مستقر نشده است. شناسايي طالبان به عنوان حكومت مستقر انجام نشده است، شاخصهاي حكمراني آنها معلوم نيست، اقتصاد كلان دراختيار طالبان نميباشد، كشورها معمولاسياستهاي خود را در قبال افغانستان متناسب با دوران گذار تنظيم ميكنند، در اين دوران پايداري و ثبات سياسي قابل اتكا كم است و اثرگذاري كنشگران بيروني بر معادله افغانستان بيش از مولفههاي داخلي است. لذا دشوار است زمان مشخصي براي اين دوران بتوان ارزيابي كرد.
10- سه گفتمان در طول اين 50 سال در حوزه سياست خارجي در افغانستان وجود داشته كه هيچ كدام موفق نبوده و ريشه آن را بايد در حايل بودن افغانستان و عدم رعايت الزامات ژئوپليتيكي سياست خارجي توسط دولت وقت جستوجو كرد.
11- از منظر تئوريك بحرانهاي به جا مانده از دوران جنگ سرد (همانند افغانستان) كه در دوره تلقي نظام تكقطبي به سرانجام نرسيدند، در دوران گذار فعلي طبيعتا به نتيجه نرسيده و متعاقب مشخص شدن نظام جديد جهاني ژئوپليتيك امكاني براي به فرجام رسيدن پيدا خواهند كرد.
افغانستان به تنهايي اولويت خود را در سياستهاي ايالاتمتحده از دست داده و در كوتاهمدت مقابله با افراطگرايي و تروريسم غيربومي مستقر در اين كشور اهميت دارد.
استراتژي غرب براي مشروط كردن كمك اقتصادي به تعديل رفتار طالبان پيرامون حقوق زنان و ساير موضوعات آشكارا شكست خورده است.
اقتصاد كلان افغانستان متعاقب تسلط آنها بر اين كشور دراختيار آنها نبوده و توسط امريكا مديريت ميشود.
بين كشورهاي منطقه در مورد افغانستان اجماع واقعي وجود ندارد و اين عدم اجماع بين منطقه و فرامنطقه نيز صادق است. در واقع نوعي بلاتكليفي و عدم برنامه مشخص قابل مشاهده است. اصولا افغانستان در حال حاضر نه تنها در ليست اولويتهاي بهويژه فرامنطقه قرار ندارد، بلكه موضوع به منطقه نيز واگذار نشده و منطقه هم در موقعيتي قرار ندارد كه تصميم مستقل و تعيينكنندهاي اتخاذ كند.