فرياد عدالت و ستيز با ظلم يك فرياد آگاهانه بشري است در ادوار متمادي تاريخ كه حتي ميتوانست از حلقوم غمگين زهرا دختر پيامبر(ص) در صدر اسلام برخيزد. زهرا(س) كه تنها يادگار پيامبر(ص) و بانوي بزرگ اسلام حضرت خديجه(س) بود، تقديرا مركز صلح يا دشمني شده بود و درك عمق فريادهاي او ميتواند مرز اين صلح و جنگ را در تاريخ روشنتر سازد.
دختر با بركت پيامبر خاتم(ص)
بنابراين تاويل زهرا در دو صحنه بسيار مهم زندگياش يعني حادثه و خطبه فدك و شهادت اندوهبارش، بهتر ميتواند بركات عنصر وجودي او را براي قلب تشيع تشريح كند. شايد اين بركات زهرا(س) براي شيعه غير از آن چيزي باشد كه لويي ماسينيون درباره او گفت كه دختر بابركت پيامبر(ص) است. زيرا اين بركات حاصل همان مرز باريك صلح و دشمني بود كه بعد از درگذشت پيامبر به كينهاي ديرينه مبدّل شد و شيعيان علي(ع) را در باريكترين تنگناي تاريخ اسلام قرار داد و اسلام را پاره پاره كرد و هر دو فرقه اين كينه را با ماجراي شهادت فاطمه برجسته ساختند؛ چه وقتي كه متكلمان ما همچون مفيد و شيخ طوسي خبر از جراحت زهرا توسط عمال خلافت دادند و چه وقتي كه كساني مثل ابنتيميه سنّيمذهب آن را انكار كردند. در هر حال مرگ پرشائبه حضرت زهرا نقطه برخورد اين تضارب آرا شد و شيعه كه در ميدان سياست ظاهرا بيتوفيق مانده بود، آن را برجسته ساخت تا هويتي دوباره بيابد. در اين بين، تعبير هانري كربن از حضرت زهرا (سوفيا) به عنوان «لوح محفوظ» كه حتي در اقليمي فراتر از اقليم امامان يا فرزندانش كه مجمعالبحرين و جهان نور (ارض موعود) است قرار دارد، حاكي از تاويل او در نقش مركزيتي است كه ميتواند هويت حقيقت اسلام را روشنتر سازد و دوازده امام به مثابه تجلّي او هستند و او از اين حيث برتر است. البته بديهي است كه حقيقت اسلام همان حقيقت زهرا(س) نيست، ولي زهرا چهرهاي است كه براي درك بهتر اسلام به مثابه ديني راستين و حافظ اخلاق و انسانيت، لازم است. بنابراين هرگونه افراطي كه در شخصيتشناسي زهراي اطهر در تاريخ اسلام يا در دوران معاصر ما رخ داده و به آيينها و مناسك افراطي و گاهي غيراخلاقي بدل شده، از اين نظر مطرود است، زيرا مقام زهرا(س) شايسته چنين افراطي نبوده و نيست.
از غدير تا سقيفه
معالوصف، زهراي اطهر و هويت و موقعيت خاص او براي شيعيان مهم بود. تصميم درباره او؛ موجوديت و هويت و نقش او، به فاصله باريك بين غدير و سقيفه وابسته بود، زيرا با پذيرفتن صحّت غدير با آن همه روايات متعدد در ميان فرق مختلف اسلامي، اجماع سقيفه حكم جهاد در برابر نصّ صريح خدا و پيامبر(ص) را دارد و باطل است و درغير اين صورت، طرفداران غدير ميماندند و مخالفان او و يك مركز به نام فاطمه(س). براي همين حتي در كتب كلامي شيعه واقعه شهادت اندوهبار زهراي اطهر بيش از شخصيت و نقش او انعكاس داشته است و شيعه، شهادت او را همچون نماد و نشاني براي برحق نبودن و باطل بودن رقيب برجسته ساخته است، چه اينكه حقيقت راستين زهرا نيز با اين وقايع گره خورده است. لذا بايد پرسيد آيا مرگ حضرت زهرا يا شهادت او؟! كدام مهم است؟ و چرا؟
ماجراي شهادت حضرت زهرا(س)
از زبان شيخ مفيد (ره)
داستان را ابتدا از زبان شيخ مفيد نقل ميكنيم. او در كتاب الاختصاص در بخشي با عنوان «حديث فدك» ميگويد: عبدالله بن سنان از جعفر الصادق عليهالسلام نقل كرده كه ابوبكر بعد از وفات پيامبر(ص) بر تخت خلافت نشست و نماينده فاطمه زهرا(س) در فدك را اخراج كرد. اين خبر به گوش فاطمه(س) رسيد و به ابوبكر انذار داد كه فدك براي اوست و شواهد لازم را نيز ذكر كرد ولي ابوبكر با استناد به حديثي كذايي از پيامبر(ص) كه انبياء ارث نميگذارند، پاسخ رد به دختر رسولالله داد. هرچند كه ظاهرا استناد اين قول به پيامبر از جانب ابوبكر صحيح نبوده يا احتمالا دروغ بوده، خود زهرا نيز با استشهاد از قرآن به ابوبكر تذكر داد كه داود به سليمان و زكريا به يحيي ارث دادند و پدرش پيش از وفات اين زمين را به وي بخشيده بود. در هر حال ابوبكر نپذيرفت و زهرا(س) به سفارش همسرش علي(ع) تصميم گرفت وقتي ابوبكر تنهاست به نزد وي برود و مساله را بازگو كند. ابوبكر در خلوت خود وجدان را كاويد و برگهاي در تحويل فدك به فاطمه امضا كرد و به او داد. زهرا از در خانه ابوبكر بيرون آمد و با يكي ديگر از اهل سقيفه مواجه شد. آن فرد از آن برگه سوال كرد و زهرا گفت سند تاييد فدك براي من است و وي برگه را خواست و زهرا امتناع كرد و او لگدي به دختر پيامبر(ص) و همچنين سيلياي زد و زهرا(س) در حالي كه باردار بود، سقط جنين كرد و جراحت ديد و آن فرد برگه را گرفت و پاره كرد و زهرا(س) هفتاد و پنج روز بعد بر اثر بيماري ناشي از ضربه وي از دنيا رفت. زهرا(س) پيش از مرگ به علي(ع) سفارش كرد كه در سكوت شبانه دفن شود و علي(ع) چنين كرد. فرداي ليلهالدفن زهرا، ابوبكر و عمر و اهالي مدينه براي مراسم تدفين نزد علي(ع) آمدند و خبردار شدند كه فاطمه شباهنگام دفن شده است. باز همان فرد كه دختر پيامبر(ص) را مضروب كرده بود، بيشرمانه علي(ع) را تهديد كرد كه نبش قبر خواهد كرد تا براي پيكر زهرا(س) نماز بخواند و علي(ع) بي درنگ وي را گوشزد كرد كه بدان تا وقتي كه قلبي در سينهام ميتپد و شمشير ذوالفقار در دستانم است، چنين حقي را نخواهي داشت و ابوبكر گفت حق با اوست و از اين پيشنهاد پشيمان گشتند (الاختصاص، چاپ موسسه الاعلمي للمطبوعات، 1430 ه.ق، ص 183-181). اين روايت غمانگيز نشان ميدهد كه حضرت فاطمه(س) مرگي غمانگيز و پر از اندوه داشته است. چه اينكه مساله اصلي او نه فدك، بلكه حقي بود كه مال او بود كه دستگاه خلافت غصبش كرد. غاصبان نيز زماني دوستان و ياران پدرش بودهاند و از قضا شوهر او علي(ع) نيز حق خلافت را در برابر اينها از دست داده است. پس غصب فدك در كنار غصب خلافت علي، اندوهي آشكار براي زهرا(س) بود و اين مساله به فربهتر شدن هرچه بيشتر مرزهاي دشمني و عداوت بين دو فرقه مسلمان دامن زد.
البته ماجراي سقط جنين طبق بسياري از روايات ديگر از جمله مورّخاني همچون مسعودي و صفدي و نيز ابنابيالحديد و ديگران، در روز بيعت گرفتن از حضرت علي و هجوم به منزل فاطمه(س) اتفاق افتاده و گفته شده كه در آن روز يكي از افراد سقيفه لگدي به بطن (شكم) فاطمه(س) زد و فاطمه فرزندش محسن را سقط كرد. ضمن اينكه گفته شده فاطمه(س) در همان روزي كه عمال خلافت به منزل علي(ع) آمدند و او را دستبسته ميبردند نيز دوباره آسيب ديد و غلام يكي از عوامل دستگاه خلافت او را كه مانع از بردن علي(ع) شده بود را تازيانه زد و اين سومين باري بود كه زهراي اطهر مورد ضرب و جرح عمال حكومت وقت قرار گرفت. اينكه اختلاف روايت شيخ مفيد و ديگران به چه دليل و چرا و چگونه است، مورد بحث نيست، زيرا بحث اصلي نحوه مرگ غمانگيز زهراست كه هم به ناحق و هم براي حق كشته شد درحاليكه از ضربات وارده بر پيكرش آسيب ديده و بيمار شده بود.
چرا مرگ زهرا(س) را شهادت ميدانيم؟
بنابراين اينكه برخي محقّقان بر سر وفات يا شهادت او گمانه ميزنند چندان اهميت ندارد، زيرا شهادت در واقع يك مفهوم معنوي است و منسوب به مرگي است كه مظلومانه و از براي حق باشد. شهيد كسي است كه يا در راه خدا و براي خدا و براي دفع باطل ميجنگد و كشته ميشود، يا براي دفاع از حقي از سوي ظالمي به جور و ناجوانمردانه كشته ميشود. از اين جهت مرگ زهرا(س) شهادت است، زيرا او در برابر دو نوع غصب ناجوانمردانه ايستاد و حياتش را هزينه كرد؛ يكي خلافت علي(ع) و ديگري زمينهاي فدك. شايد اندوه فدك نيز ملهم از اندوه به تاراج رفتن خلافت علي(ع) بود. با اين حال ذكر اين نكته لازم است كه وقتي شيخ مفيد در الارشاد، در پايان فصل اول به ذكر تعداد فرزندان علي و زهرا ميپردازد، از فاطمه با عنوان محترم فاطمه البتول سيده نساءالعالمين نام ميبرد و گفته شده در كتاب المزار (زيارتنامه معروف شيعه) كه منسوب به اوست و در اين انتساب نيز شكوكي هست و ظاهرا قرايني هست كه نبايد اين كتاب از مفيد باشد، فاطمه(س) را با عنوان ايتها البتول الشهيده نام برده است. منظور اينكه با تشريح موقعيت حساس زهراي مرضيه(س) براي شيعه، به خوبي ميتوان فهميد كه مرگ او نيز همچون مرگ پسرش اباعبداللهالحسين(ع) و نيز همسرش علي و پسر بزرگش حسن، در هالهاي از اندوه و غم براي شيعه تجلّي يافته و شيعه قرنها هويت خود را بر اساس اين مقاتل و شهادتنامهها ساخته است؛ چه اينكه اين چهرههاي ملكوتي كه همواره به دنبال احقاق حقي بودند و هماره مورد ظلم حكومت وقت واقع شدند، همگي تيغ تيز جور را بر ارواح و ابدان خود حس كردند و جان باختند ولي حق را نباختند. آنها شهيدان راه حق هستند و مرگ سرخ، شهادت است و شهيد انگاره حق است و جانش خونبهاي حقيقت الهي است.
چرا زهرا(س) در ماجراي
غصب خلافت و فدك سكوت نكرد؟
زيرا فاطمه ميتوانست در جريان فدك يا غصب خلافت علي(ع) سكوت كند و با سقيفه مصلحتا همراه شود، اما نشد، چرا كه غدير را فرمان پيامبر(ص) و آن را ملهم از نص الهي ميدانست، والا هرگز ادعايي نميداشت. فدك نيز بر اساس حكمي الهي مجوّز اعطا داشت و پيامبر هرگز خلاف فرمان الهي و به هواي نفس شقيه عمل نميكرد و عملش منطبق با نفس زكيه بود. همين بود كه زهرا را براي پافشاري بر حق خود استوار ميساخت. لذا سكوت نكرد و حق خود را خواست و فدك را از ابوبكر طلب كرد و كوتاه نيامد و تلاش كرد تا نگذارد علي(ع) را دستبسته ببرند. اما هم فدك را گرفتند و هم علي(ع) را بردند و هم خود زهرا(س) را ضربت زدند و او از همين ضربات لگد و سيلي بيمار شد و روحش نيز چنان خسته و درمانده بود كه طلب مرگ ميكرد؛ مرگي كه ناشي از ظلم جائري باشد و براي دفاع از حقي باشد مرگي سرخ و راستين است و آن را شهادت گويند. اما احتياط كنيم كه اين كلمات همگي رمز هستند براي اثبات حقانيت دين الهي و حقانيت اين چهرههاي معنوي و ملكوتي و دعوا بر سر مرگ يا شهادت زهرا و داستانسرايي و افزونسازي روايات مرگ او و سقط پسرش محسن، چيزي بر ارزش حقيقي ماجراي شهادت او نخواهد افزود و آنچه زهرا در خطبه فدك به جاي آورده، به تنهايي گوياي حقيقت اين خاندان و حقانيت آنهاست و دعوا بر سر كم و زياد آن مجادله و بازي است و اين ماجرا غلوّ و دروغ را برنميتابد.
مساله سقط شدن حضرت محسن
فرزند زهراي اطهر(س)
اين مساله مهمي است زيرا درباره محسن فرزند سقط شده زهرا نيز چالشهايي براي شيعه ايجاد شد كه شايد چندان جالب نبود و امروزه برخي جريانهاي افراطي شيعه عامدانه يا غيرعامدانه به آن دامن زدهاند. همين شيخ مفيد در الارشاد در انتهاي فصل اول كه پيشتر اشاره شد، بعد از اينكه فرزندان علي و زهرا را 27 تن ميشمارد، در آخر اشاره ميكند كه شيعه تذكر داده (و في الشّيعه من يذكر) كه فاطمه فرزندي داشت كه پيامبر نامش را محسن ناميده بود و سقط شد و اشاره ميكند كه والله أعلم و أحكم! (الارشاد، ترجمه شيخ محمدباقر ساعدي خراساني، ص 343) . اما مفيد در الاختصاص در ماجرايي كه در بالا اشاره شد، ميگويد كه بعد از ضربه مذكور محسن سقط شد (فأسقطت المحسن) (ص 183). در هر حال منابع عمده شيعه و سني و منابع تاريخي سقط فرزند زهرا را بر اثر ضربه تاييد كردهاند و بعدا نيز به اين مطلب بازخواهيم گشت. منطقا نيز هفتاد و پنج روز بيماري حضرت زهرا نميتوانسته فقط ناشي از اندوه باشد و قطعا ضربات سخت به پيكر نحيف او چه شكم يا صورت كه به سقط فرزندش منجر شد، همراه با تالمات روحي توامان پس از مرگ پدر و تنهايي و خانهنشيني همسر و نفي حق او بر فدك نيز مزيد بر اين جراحت شد و همه اين مصائب ميتواند مرگي اندوهبار را رقم زند. تلخي ماجرا وقتي بدتر ميشود كه شيخ مفيد در كتابهاي الأمالي و الجمل نيز روايتي مبني بر تهديد به آتش زدن خانه فاطمه(س) در همين ماجراي بيعت از علي و يارانش را آورده و گفته كه بعد از اينكه برخي مخالفان بيعت با ابوبكر از جمله علي و زبير و مقداد به خانه فاطمه پناه آوردند، يكي از اهل سقيفه درحالي كه ابوبكر در مسجد در حال بيعت گرفتن بود، دستور به خروج آنها از خانه داد و تهديد به آتش زدن خانه كرد كه با عتاب و مقاومت علي روبرو شد و گويا اين تهديد تا مرز عملي شدن پيش رفت ولي اتفاق نيفتاد، با اين حال خشم علي از ماجرا و سخناني كه فاطمه در جلوي در خانه عليه ايادي حكومت بر زبان ميآورد كه «با ما كرديد آنچه كرديد»، حاكي از اين است كه آن روز واقعه خوشايندي رخ نداده بود و حرمتها شكسته شده و كشور اسلام دچار فتنههاي ناشايست شده بود.
شهادت زهرا(س) در اعتقادات شيعه
از مطالب پيشين ميتوان نتيجه گرفت كه رخداد مرگ شهادتگونه زهرا(س) چنان براي شيعيان سخت بوده كه همواره آنان را با اين اعتقاد در كنار ديگر عقايدشان ميشناختند و حتي آن كساني كه شيعه را با عناويني همچون رافضي رد يا تكفير ميكردند نيز يكي از نشانههاي عقيدتي آنها را نحوه مرگ حضرت زهرا نام ميبردند. مثلا عبدالله بن يزيد فزاري - كه از فرقه اباضيه (گروهي از خوارج) بود - شريك تجاري و همبحث هشام بن حكم شاگرد مبرّز امام صادق و امام كاظم عليهمالسلام در جايي كه ميخواهد شيعه را لعن و تكفير كند، ميگويد كه شيعيان درباره علي بن ابيطالب(ع) افراط كردند و علي(ع) را امام دانستند و معتقدند كه خلفا فاطمه دختر پيامبر را مورد ضرب و شتم قرار دادند تا جنينش سقط شد و ... . اسناد ديگري از متون تاريخي از اين نوع نشان ميدهد كه يكي از عقايد مهم شيعيان در قرن سوم و دوران پيش از غيبت همين ضربت خوردن فاطمه زهرا از ابوبكر و عمر بوده است. هرچند روايتها گاهي متفاوت عرضه ميشود و كم و زياد ميگردد، مثلا مقدسي (وفات: 355 ه.ق) از تاريخنگاران اهل سنّت در كتاب معروف البدا و التاريخ با اشاره به عقيده شيعه درباره سقط شدن محسن بر اثر ضربه، ميگويد او به دنيا آمد و بيشتر اهل آثار او را نميشناسند. ابوالحسين ملطي (وفات: 377 ه.ق) نويسنده كتاب التنبيه والرد علي الاهواء البدع نيز در ضمن معرفي عقايد شيعيان و اصحاب هشام بن حكم، اشاره ميكند كه فرد ديگري از اهل سقيفه بود كه به شكم زهرا(س) لگد زد و باعث سقط فرزندش شد. اين روايات بدينترتيب تا قرن چهارم و دوران شيخ صدوق و شيخ مفيد تداوم مييابد و هر يك از اين دو نيز در آثار خود به فراخور بحث بدان اشاره داشتهاند، از جمله اينكه شيخ صدوق در الأمالي روايتي طولاني از رسول خدا درباره مصائب فرزندانش ذكر ميكند كه در آن به غصب فدك و سقط جنين و شكسته شدن پهلوي دخترش زهرا اشاره شده است (شيخ صدوق، الأمالي، چاپ كتابچي، 1376 ش، ص 113) . همچنين گويا شيخ صدوق در يكي ديگر از آثار خود به سقط جنين دختر پيامبر بر اثر فشرده شدن بين دو در (بين البابين) كه شايد منظورش در و ديوار بوده است، اشاره داشته است (معاني الأخبار، چاپ قم، 1403 ه.ق، ص 206). روايت شيخ مفيد كه معمولا روايتي شايع و فراگير در بين شيعيان است، نيز عرضه شد. گزارشهاي مربوط به شيخ طايفه شيخ طوسي نيز حاكي از آن است كه او روايات مرسوم پيشين را بهخصوص از مجراي روايات استادش شيخ مفيد نقل كرده و روايات مربوط به ماجراي ضربه آن مرد به شكم دختر پيامبر و سقط جنين او و نيز تهديد به آتش زدن خانه زهرا در واقعه مخالفت با بيعت ابوبكر را كاملا صحيح و حتي مورد اتفاق بسياري علماي سنّي نيز دانسته است.
نظر ابنابيالحديد
اين روايات تا قرون بعدي مثلا تا قرن هفتم و كساني همچون ابن ابيالحديد سنّي مذهب (وفات: 656 ه.ق) شارح بارز نهجالبلاغه نيز گشودگي داشت و در گزارشهاي او ميبينيم كه شدت ضرب و جرح را بيش از گذشته توصيف كرده و جسارت برخي از اهل سقيفه به زهرا(س) را علاوه بر ضربه به شكم، كتك زدن او و ضربه به سينه نيز عنوان كرده است. گزارش اين واقعه به عنوان يكي از اسناد مظلوميت و حقانيت شيعه، تا قرون بعدي و تا زمان كاشفالغطاء و مجلسي و ديگران نيز ادامه مييابد و كاشفالغطاء روايتي احساسي و پر سوز و گداز درباب واقعه شهادت فاطمه زهرا(س) همراه با اشعاري درباره محسن بيان ميكند و سقط محسن را مقدمهاي براي شهادت حسين در كربلا برميشمارد. در پايان بايد اشاره كنيم كه توجه به ماجراي شهادت زهراي اطهر در كتب متكلمين شيعه و اينكه اين ماجراي اندوهبار تا قرنها در مرامنامه شيعيان مذكور و محفوظ بوده و هست، نشانگر همان موقعيت و مركزيتي است كه در ابتداي اين نوشته بدان اشاره شد. يعني نقش زهرا همچون چراغي در باريكه بين غدير و سقيفه كه به دنبال احياي حق از دسترفته همسرش علي و نيز حق خود است و در اين راه جانش را نيز از دست ميدهد. بنابراين مرگ شهادتگونه او به منزله دفاعيهاي براي آيين راستين مسلماني و عدالت و انسانيت و دوري از ظلم و طغيان است و او آرام نميگيرد تا حق را زير پا نگذارد و آن را با صدايي رسا فرياد زند و بيخبران را بيدار كند. به فراخور اين سوز و اشتياق به حقخواهي و عدالت است كه فاطمه زهرا در حديثي كه در من لايحضر الفقيه نقل شده چنين ميفرمايد: «فرضالله العدل فِي الأحكامِ إيناساً للرّعِيه». يعني «خداوند عدالت در داوريها را براي آرامش مردم واجب ساخت».
تاويل زهرا در دو صحنه بسيار مهم زندگياش يعني حادثه و خطبه فدك و شهادت اندوهبارش، بهتر ميتواند بركات عنصر وجودي او را براي قلب تشيع تشريح كند. شايد اين بركات زهرا(س) براي شيعه غير از آن چيزي باشد كه لويي ماسينيون درباره او گفت كه دختر بابركت پيامبر (ص) است. زيرا اين بركات حاصل همان مرز باريك صلح و دشمني بود كه بعد از درگذشت پيامبر به كينهاي ديرينه مبدّل شد و شيعيان علي(ع) را در باريكترين تنگناي تاريخ اسلام قرار داد و اسلام را پاره پاره كرد و هر دو فرقه اين كينه را با ماجراي مرگ فاطمه برجسته ساختند.
تعبير هانري كربن از حضرت زهرا (سوفيا) به عنوان «لوح محفوظ» كه حتي در اقليمي فراتر از اقليم امامان يا فرزندانش كه مجمعالبحرين و جهان نور (ارض موعود) است قرار دارد، حاكي از تاويل او در نقش مركزيتي است كه ميتواند هويت حقيقت اسلام را روشنتر سازد و دوازده امام به مثابه تجلّي او هستند و او از اين حيث برتر است.
اينكه برخي محقّقان بر سر وفات يا شهادت او گمانه ميزنند چندان اهميت ندارد، زيرا شهادت در واقع يك مفهوم معنوي است و منسوب به مرگي است كه مظلومانه و از براي حق باشد. شهيد كسي است كه يا در راه خدا و براي خدا و براي دفع باطل ميجنگد و كشته ميشود، يا براي دفاع از حقي از سوي ظالمي به جور و ناجوانمردانه كشته ميشود. از اين جهت مرگ زهرا(س) شهادت است، زيرا او در برابر دو نوع غصب ناجوانمردانه ايستاد و حياتش را هزينه كرد؛ يكي خلافت علي(ع) و ديگري زمينهاي فدك. شايد اندوه فدك نيز ملهم از اندوه به تاراج رفتن خلافت علي(ع) بود. با اين حال ذكر اين نكته لازم است كه وقتي شيخ مفيد در الارشاد، در پايان فصل اول به ذكر تعداد فرزندان علي و زهرا ميپردازد، از فاطمه با عنوان محترم فاطمه البتول سيده نساءالعالمين نام ميبرد.