احسان هوشمند، پژوهشگر مطالعات قومي و ايرانشناس در گفتوگو با «اعتماد» از پشت پرده برخي تحركات تجزيهطلبانه و قومگراي اخير ميگويد
دموكراسي و توسعه سد راه تجزيهطلبي است
فقر و توسعه نامتوازن تجزيهطلبي را رونق ميدهد
مهدي بيكاوغلي
«حقوق مشروع تجزيهطلبان، ضرورت نظام فدرالي، ايجاد خودمختاري و...» ترجيعبندهاي خطرناكي هستند كه اين روزها توسط برخي افراد و جريانات سياسي داخل و خارج كشور مطرح ميشوند. عباراتي كه هرچند در زرورقي از عبارات جذاب ارايه ميشوند، اما بسياري از تحليلگران معتقدند كه در پس اين خوابها و روياها، كابوسهاي دهشتناكي به ضرر تاريخ، تمدن و تماميت ارضي ايران نهفته است. «اعتماد» براي آگاهي از پشت پرده اين نوع اظهارنظرها، گفتوگويي با يكي از پژوهشگران قومي و ايرانشناسان كشورمان ترتيب داده تا نوري به ابعاد پنهان يك چنين اظهاراتي بتاباند. احسان هوشمند با بازخواني مسير گفتمانهاي تجزيهطلبانه در ايران، سابقه اين گفتمانها در ايران را به ابتداي قرن 20 امتداد ميدهد و طرح اين مباحث در اين موقعيت زماني را به اهداف خاص سياسي مرتبط ميداند. اين پژوهشگر در عين حال اعلام ميكند، اين فقر و توسعهنيافتگي است كه زمينه رشد گروههاي تجزيهطلب را در كشور فراهم ميكند. «اعتماد» اين پرونده را باز نگه ميدارد تا ساير افراد، گروهها و جرياناتي كه مايل به بحث در اين زمينه هستند، وارد گفتوگو در اين زمينه شوند.
طي روزهاي اخير بحثهاي مرتبط با تجزيهطلبي يا شكلگيري نوع خاصي از نظام فدرالي و... توسط برخي چهرههاي سياسي در داخل و خارج از كشور مطرح شده؛ اين اظهارات با چه اهدافي مطرح ميشوند؟
پس از رخدادهاي اعتراضي اخير در ايران، افراد و جريانات مختلفي از اپوزيسيون خارجي تا گروههايي در داخل ايران، نسبت به آينده ايران، نظريات، ايدهها، فرضيات يا آرزوها و روياهايي را مطرح كردهاند. گروهي از اين افراد در مورد ايران آينده تصريح ميكنند بايد براي جريانات تجزيهطلب، فدرالخواه يا خودمختاريطلب و... مشروعيت و حق فعاليت و حتي جدا شدن از ايران قائل شد. آخرين دست از اين نوع اظهارات، صحبتهايي است كه شيرين عبادي مطرح كرده است. خانم عبادي اشاره ميكند جريانات تجزيهطلبي كه فعاليت مسلحانه نداشته باشند، ميتوانند در فضاي سياسي ايران حضور داشته باشند. در ارتباط با اين مسائل چند نكته بايد مورد توجه قرار بگيرد. در وهله نخست، اين ديدگاههاي تجزيهطلبانه پديده تازهاي نيستند. در تاريخ معاصر ايران از سالهاي 1904 و 1905 به بعد و پس از شكست روسيه از ژاپن و پس از آن در دهههاي بعد، اين ديدگاه كه ايران هم مانند روسيه و شوروي از يك مجموعه مليت، ملت و خلق خاص هويت يافته است، مطرح شد، اين رويكرد وارداتي از شوروي وارد ادبيات ماركسيستهاي ايراني شد و سپس اين محتوا از طريق حزب توده در درون كشور اشاعه پيدا كرد.
اين تلاشها فقط از طريق روسيه نبوده، تلاشهايي هم از سوي ديگر قدرتها از جمله انگليس و عثماني براي تجزيهطلبي در تاريخ مشاهده ميشود.
درست است تجربيات ديگري از جمله فروپاشي عثماني، شكلگيري عراق و تركيه جديد و حضور انگليس در هندوستان هم بر اين گزارهها اثر داشته است اما از نظر تئوريك و گفتاري اين مباحث از طريق كمونيستها وارد ادبيات سياسي ايران شد. البته با فروپاشي شوروي سابق و تحولات شمال عراق اين نوع گفتارها فرصتي براي عرض اندام در برخي محافل حتي محافل وابسته به دولت و جريانهاي سياسي درون كشور پيدا كرد. در سالهاي اخير، تعدادي از ايرانيان مهاجر در تركيه در قالب موسسهاي به نام تبريز، تحتتاثير حزب حاكم عدالت و توسعه از 3سال قبل اقدام به انتشار پيشنويس يك متن عجيب و غريب با عنوان قانون اساسي براي فرداي ايران كردند. در واقع با پول دستگاه امنيتي و سياسي تركيه و با حضور برخي فعالان پانترك ايراني اين متن تهيه شد كه بر فدراليزه شدن ايران تاكيد شده است. البته اقدام متقابلي از سوي دستگاه سياست خارجي ايران صورت نگرفت. به عنوان مثال ايران هم ميتوانست موسسه مطالعات دياربكر را تاسيس كرده و تعدادي از اعضاي پ.ك.ك در تركيه را هم وارد ايران كرده و قانون اساسي پس از تجزيه و فروپاشي تركيه را تهيه كند.
ميخواهيد بگوييد برخي از اپوزيسيون ايراني، مشكلات سياسي با جمهوري اسلامي را وارد حوزه تماميت ارضي كشور كردهاند؟
دقيقا، مثلا خانم عبادي اعلام كردند كه هر فردي چنانچه سلاح به دست نگيرد، ميتواند مطالبه تجزيهطلبي را در عرصه عمومي طرح كند. جالب اينجاست كه خانم عبادي در سالهاي قبل، بارها با برخي رهبران جريانات مسلح قومگراي ايراني كه در حال تربيت نيروي مسلح و اقدامات گاه و بيگاه نظامي در درون كشور هستند، جلساتي را در محافل اروپايي از جمله پارلمان اروپا برگزار كردند. پرسشي كه خانم عبادي بايد پاسخ دهند، آن است كه اگر خط قرمز ايشان نداشتن رويكرد مسلحانه اين احزاب است، چرا مراودات نزديكي با برخي احزاب كه در دوره ترامپ دور جديد جنگ مسلحانه را اعلام كردند داشته و دارند.
در كنار بحث تجزيهطلبي، بحثهاي مرتبط با نظام فدرالي هم اين روزها به صورت مستمر از سوي بخشي از اپوزيسيون مطرح ميشود. حتي رضا پهلوي هم درباره فدرال شدن ايران صحبت كرده است. اساسا ساختار فدرالي دردي از جامعه ايراني دوا ميكند؟
تجربه فدرال شدن در دنيا در چند دسته كشورها ظهور داشته است. يكي در كشورهايي چون اتحاديه جماهير شوروي و يوگسلاوي كه با ادعاهاي ماركسيستي از اتحاد داوطلبانه مليتها سخن گفتند ولي در نهايت دچار فروپاشي شدند و البته پيامدهاي اين فروپاشي با خونريزي همراه بود. اين توهمات پس از فروپاشي شوروي رنگ باخت و واقعيت اين كشور نمايان شد. حتي در صربستان و بوسني هم يك نسلكشي بزرگ رخ داد.
يعني شما ميگوييد، هيچ نمونه موفق فدراليزه شدن قومي در جهان وجود ندارد؟
ما به اندازه كشورهاي فدرال، تجربه فدرال شدن داريم. نوع دوم فدرال شدن در سرزمينهاي پراكنده تجربه شده است كه فدرال شدن راهي براي يكپارچه شدن آنها بوده است. در هيچ نقطه از جهان، هيچ سرزمين داراي تاريخ ديرين سياسي مشترك، دولت باثبات و حوزه تمدني را نميبينيد كه يكپارچه باشد و با دست خود به سمت فدراليته شدن و پراكندگي و تجزيه حركت كند. فدرال شدن براي اتحاد است نه براي پراكنده شدن. تجربه دوم مربوط به كشورهايي است كه قبلا هرگز وجود نداشتهاند، ناگهان صاحب سرزمين تازهاي شدهاند، مهاجرتهاي گستردهاي صورت گرفت و... بنابراين اين دست از كشورها نوعي از فدرال شدن را انتخاب كردهاند. امريكا و كانادا از جمله اين نوع سرزمينها هستند.
يعني ايده فدرال شدن در ايران تاثير مثبتي نخواهد داشت؟
ما يك كشور تاريخي با تجارب هزاران ساله مشترك هستيم. در اين كشور در هم آميختگي پيچيدهاي رخ داده است. در بسياري از موارد مردماني از ساير كشورها به ايران مهاجرت كردهاند. مثل مهاجرت اعراب در ابتداي اسلام، مهاجرت تركها در دوران سلاجقه، مهاجرت مغولها و... جالب است در اين جامعه با مهاجرتهاي گسترده، ويژگيهاي زباني و هويتي وجود دارد كه در كمتر جايي از جهان شبيه آن وجود دارد. به عنوان مثال، يكي از مهمترين ايلات تركزبان ما شقاقيها هستند. شقاقيها كرد بودهاند كه به تدريج در غرب ايران زبانشان تغيير كرد. افشارها كه آذري هستند نمونه ديگري هستند كه در كرمان، سيستان، كازرون و... امروزه زبانهاي متفاوتي دارند. بچاقچيها، مثال ديگري هستند كه فارس شدهاند. آقاجاريها در خوزستان كه قبلا ترك بودند و امروز فارسزبان شدهاند. يا سياه منصوريها كه به قول شرفنامه يكي از بزرگترين گروههاي كرد ايران از بيجار گروس هستند كه در دوران صفويه براي حفظ امنيت ايران جابهجا و اينك از هرات و ورامين تا فارس و بوشهر و... حضور دارند و زبانشان عوض شده است. عربهاي كمري، عربهاي خراسان، عربهاي كله كوهي تهران و... همگي به ما ميگويند كه در ايران مرزبنديهاي زباني كاملا ساختگي است. براساس سرشماريهاي 35خورشيدي به بعد حدود 45ميليون ايراني از محل سكونت خود جابهجا شدهاند. از آذربايجان آمدهاند تهران، از همدان به قم، از كاشان به مشهد و... مهاجرت كردهاند. ما اگر به خويشاوندمان نگاه كنيم هم تركزبان در بينشان است، هم رشتي است، هم اصفهاني، هم مازندراني، هم كرد و... با اين وضعيت چطور ميشود، مرز بين اين جوامع با اين پيچيدگيها را طراحي كرد. به خصوص اينكه جامعه ايران در تاريخ يك جامعه شهري (و نه جامعهاي طايفهاي) بوده است. به عبارت ديگر ايرانيان با نام شهرشان شناخته ميشدند. قطران تبريزي، منوچهري دامغاني، حكيم طوس، حافظ شيرازي و... حتي مشاهير اخير كشور مانند قوام شيرازي، اكبر هاشميرفسنجاني، سيدعلي خامنهاي و مكارم شيرازي... يعني افراد نه براساس تبار قومي بلكه مبتني بر شهري كه زندگي ميكنند، شناخته ميشوند. در چنين جوامعي آيا ميشود خطكشيهاي فدرالي را ايجاد كرد؟ در اروميه كه تقريبا نيمي تركزبان و گروه قابلتوجهي كُرد هستند، در اهواز كه نيمي بختياري و نيمي عرب هستند، در زاهدان، در گلستان در خراسان و كرمانشاه و كرج و... چطور ميخواهيم مرزهاي فدرالي را تعيين كنيم. اصرار بر اين رويكرد باعث بروز خونريزيهاي فراواني ميشود.
اما بايد ديد چه بستري اين ايدههاي تجزيهطلبانه را رونق داده است. اغلب مناطقي كه مباحث تجزيهطلبانه در خصوص آنها مطرح ميشود، مناطقي هستند كه مشكلات اقتصادي و معيشتي جدي دارند. تا چه اندازه نقش سياستگذاريهاي توسعهاي اشتباه را در رشد اين ايدههاي مخرب موثر ميدانيد؟
به نكته بسيار مهمي اشاره كرديد. در واقع بايد عوامل عيني وجود داشته باشند تا عوامل ذهني هم بتوانند بر آن سوار شوند. متاسفانه در نظام تدبير كشور طي يك قرن گذشته شاهد توسعه ناموزون مناطق مختلف كشور بودهايم. مانند شاخصهاي توسعه (آموزش، بهداشت، اشتغال، صنعت، كشاورزي) در سيستانوبلوچستان، بخشي از آذربايجان غربي، كردستان، ايلام، خراسان جنوبي، جنوب كرمان نسبت به ساير نقاط كشور وضعيت نامناسبي را به نمايش ميگذارد. اما از همان زمان كه مراكز برنامهريزي دولت جديد در دوره پهلوي دوم شكل گرفت، نخستين دستورات صادرشده مربوط به توسعه در اين استانها بوده است.
با اين حد از توجه و تخصيص بودجه چرا همچنان شاهد عدم توسعهيافتگي اين مناطق هستيم؟
مساله عميقتر از اين حرفها است. اگر آذربايجان شرقي را با خطكشي به دو بخش شرقي و غربي تقسيم كنيم، شاخصهاي دو طرف اين استان در شرايطي كه مديران آنها در سالهاي پس از انقلاب عموما بومي بودهاند باهم تفاوت 50ساله دارد. يعني بخش شرقي آذربايجان شرقي از بخش غربي آذربايجان شرقي عقبتر است. آيا عدهاي در تبريز نشستهاند تا بخش شرقي آذربايجان شرقي را فقيرتر كنند؟ معلوم است كه اينگونه نيست. همان سازوكاري كه در نظام تدبير تهران است به درون استانها رسوخ كرده و مشكل ايجاد ميكند. در استان كردستان هم شاخصهاي توسعه شهر شيعه بيجار به نسبت شهر سني سقز يا سنندج پايينتر است. چرا؟ چون بيمارياي كه در كل كشور اقتصاد و نظام تدبير را رنج ميدهد به استانها هم كشيده شده است.
ريشه بروز اين بيماريها چيست؟
نظام تدبير كشور ما دانشبنيان، پژوهشمحور و مطالعهبنيان نيست. نظام تدبير ايران با قدرت چانهزني سياسي در حال تصميمسازيهاي توسعهاي است. به عبارت روشنتر، اين سياست است كه اقتصاد را تدبير ميكند. بيماري دوم اين است كه تصميمات آمايش پايه نيستند. در پايان دولت روحاني، طرح آمايش سرزميني استانهاي ما مصوب شده است. اين طرحهاي آمايش هم متاسفانه بر مبناي يك رويكرد نظري هماهنگ نيستند. تدوين هركدام از اين طرحها به شركتهاي مشاوري داده شده است كه هركدام با ديگري رويكرد متفاوتي دارند. يكي نهادگرا و چپ است و ديگري ليبرال است.
تا چه اندازه مديران و نيروي انساني در اين استانها بومي هستند؟
در حال حاضر در استانهاي مرزي ايران (حتي مناطق سنينشين) بين 70 تا 98 درصد مديران بومياند. اما همچنان توسعه متوازن و پايدار دور از دسترس است. اينجاست كه شاهكليد توسعه در كشور نمايان ميشود. پس از «دانشبنيان بودن» و «آمايش پايه بودن»، مساله فقدان مردمسالاري و حكومت قانون مطرح ميشود. موضوع نظارت جامعه مدني در قالب احزاب و رسانهها اهميت پيدا ميكند. وقتي در كشوري رسانههاي آزاد، احزاب ملي فعال و تشكلهاي مدني وجود داشته باشد، ميتوان اميدوار بود كه راههاي معقول و مدبرانه و منطبق بر منافع آن كشور برگزيده شود. در ايران چون اين امكانات و ضرورتها مورد توجه قرار نگرفته است، برخي تصور ميكنند از طريق فدرال شدن ميشود به توسعه رسيد.
در همسايگي ايران دو نظام فدراليته وجود دارد، يكي بلوچستان پاكستان و ديگري عراق. بلوچستان پاكستان 60درصد خاك و 8درصد جمعيت اين كشور را در خود جاي داده است. وقتي شاخصهاي توسعه بلوچستان پاكستان و بلوچستان ايران مقايسه ميشود به نتايج جالبي ميرسيم. در بلوچستان پاكستان ميزان باسوادي بانوان كمتر از 30درصد است. حدود نيمي از بلوچستان پاكستان براي رسيدن به نخستين دستشويي با آب بايد بين 500 متر تا 5كيلومتر فاصله طي كنند. اما بودجه دانشگاه زاهدان ايران به اندازه بودجه كل ايالت سيستان و بلوچستان پاكستان است.
به هر حال ايران از ظرفيت درآمدهاي نفتي فراوان برخوردار است، اما پاكستان يك چنين ظرفيتهايي را ندارد.
اقليم كردستان عراق كه اتفاقا نفت هم دارد. اين اقليم هم نيروي مسلح دارد و هم روابط خارجي مستقل. در هيچ دولت فدرالي اين گزارهها وجود ندارند. اما شما وضعيت سليمانيه و اربيل را با هم مقايسه كنيد. در گذشته شاخصهاي توسعه سليمانيه همواره از اربيل جلوتر بود اما امروز شاخصهاي توسعه اربيل در منطقه اقليم شاخصهاي توسعه در سليمانيه را بهشدت پشت سر گذاشته است. از طرفي امكان دو مديريتي شدن منطقه كردستان عراق وجود دارد. اگر تجربه فدراليسم در كردستان عراق و كوزوو و بلوچستان پاكستان با شرايطي متفاوت نسبت به ايران بررسي شود، متوجه ميشويم كه راهحل توسعه متوزان از رهگذر فدراليسم قومي و غير قومي نيست. در واقع دانش پايه بودن تصميمات، آمايش پايه بودن و ظهور و بروز مردمسالاري، زيربناي توسعه است. نبود اين گزارهها در جامعه ايران بهرغم بودجههاي فراوان نه تنها توسعه به بار نياورده، بلكه باعث افزايش نارضايتي شده است. هزينه بيش از 800ميليون دلاري براي طرح آبياري سيستان، طرح فاضلاب خوزستان با سرمايههاي عظيم و... همگي شكست خوردند، چون نهادهاي مدني نميتوانند به عملكرد دولتمردان نظارت كنند. تنها دموكراسي است كه توسعه ميآفريند و سد راه تجزيهطلبي است.
شيرين عبادي بارها با رهبران جريانات مسلح قومگراي ايراني كه در حال تربيت نيروي مسلح و اقدامات نظامي در درون كشور هستند، جلساتي را در محافل اروپايي از جمله پارلمان اروپا برگزار كرده است
در هيچ نقطه از جهان هيچ سرزمين داراي تاريخ ديرين سياسي مشترك، دولت باثبات و حوزه تمدني را نميبينيد كه با دست خود به سمت فدراليته شدن و پراكندگي و تجزيه حركت كند
«دانشبنيان بودن» و «آمايش پايه بودن» و «حكومت قانون» توسعه را تحقق ميبخشند
فدرال شدن براي اتحاد است نه براي پراكندگي