• ۱۴۰۳ يکشنبه ۲ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5391 -
  • ۱۴۰۱ دوشنبه ۱۲ دي

مفهوم پيشرفت علمي در جهان اسلامي در گفتاري از حسين معصومي همداني

حقايق در دل شبهه‌ها غوطه‌ورند

محسن آزموده

يكي از كليشه‌هاي فكري در ميان علاقه‌مندان به مباحث فكري و فرهنگي در روزگار ما آن است كه ايده يا انديشه پيشرفت يا ترقي (progress) از ايده‌ها و انديشه‌هاي مركزي و محوري و بنيادين مدرن است و در دوران پيشامدرن كسي به پيشرفت نمي‌انديشيده. حسين معصومي همداني، پژوهشگر شناخته‌شده فلسفه و تاريخ علم در ايران در گفتار حاضر با اين نگرش مقابله مي‌كند و با استناد به آثاري دسته اول از دانشمندان و علماي بزرگي چون زكرياي رازي و ابن هيثم و ابوريحان بيروني نشان مي‌دهد كه در ميان ايشان نيز درك و دريافتي روشن و واضح از تحول و بلكه پيشرفت كمي و كيفي در علم وجود داشته است. در اين گفتار همچنين معصومي همداني نكاتي جذاب درباره اصل ايده پيشرفت و تحول آن از ايده به ايدئولوژي پيشرفت بيان مي‌كند كه بسيار راهگشا و قابل توجه است. اين گفتار در مدرسه «انديشه پيشرفت: مباحثي در فلسفه، علم و تاريخ» ارايه شد كه موسسه پژوهشي حكمت و فلسفه ايران آن را برگزار كرد و اكنون گزارشي از آن از نظر مي‌گذرد. 

    
بهتر است به جاي تعبير «مفهوم» پيشرفت، از تعبير «ايده» پيشرفت بهره بگيريم زيرا مفاهيم (concepts) تعريفي دارند كه معمولا در چارچوب نظريه‌ها مطرح مي‌شوند. امروز لغت «پيشرفت» در فارسي در مقابل progress فرنگي به كار مي‌رود. قبل از آن از كلمه «ترقي» استفاده مي‌كرديم. در عنوان كتاب مشهور فريدون آدميت درباره عصر سپهسالار، يعني «انديشه ترقي و حكومت قانون»، «ترقي» معادل همان «پيشرفت» در زمانه ماست. 
ايده به جاي مفهوم
يك ايده‌آليست در فلسفه تعريف مشخصي از خودش دارد، در حالي كه يك «پروگرسيست» (پيشرفت‌گرا يا ترقي‌خواه) نمي‌تواند تعريف مشخصي از خودش ارايه كند و در نهايت مي‌توان گفت كسي است كه چيزهايي را خوب و چيزهايي را بد مي‌داند و براي رسيدن به آن چيزهاي خوب و پرهيز از آن چيزهاي بد، حاضر است فداكاري و در امور جامعه دخالت كند. همچنين توافق درباره مفهوم و معناي پيشرفت و نشانه‌هاي آن به سختي حاصل مي‌شود. بنابراين بهتر است به جاي مفهوم پيشرفت از ايده پيشرفت سخن گفت. اين ايده‌ها و انديشه‌هاي پيشرفت به علم يا تخصص ويژه‌اي وابسته نيستند و دامنه رواج آنها بسيار وسيع است و تعبير پيشرفت را همگان از فلاسفه و جامعه‌شناسان تا عالمان و دانشمندان به كار مي‌برند. اختصاص به يك گروه‌هاي اجتماعي خاصي هم نيست. به دليل ابهامي كه در اصطلاح پيشرفت هست، گروه‌هاي اجتماعي مختلف با اهداف و معاني متفاوت آن را به كار مي‌برند. در نتيجه وقتي بكوشيم آنها را تدقيق كنيم، شمول و همگاني بودن خود را از دست مي‌دهند و به مفهوم بدل مي‌شوند و در يك نظريه خاصي جذب مي‌شوند. مثلا اگر به جاي تعبير عام «پيشرفت» از «پيشرفت اقتصادي» سخن بگوييم، وارد علم اقتصاد شده‌ايم و ملاك‌هاي مشخص و حتي كمي براي آن پديد مي‌آيد. در نتيجه واژه پيشرفت كه در قرن هجدهم واژه‌اي كليدي بود، به تدريج در حوزه‌هايي چون اقتصاد و سياست، جاي خود را به تعبير «توسعه» (development) داد، زيرا تعبير «پيشرفت» مبهم است و مدلول واقعي آن روشن نيست و به خصوص به اموري اشاره مي‌كند كه سنجش‌پذير نيستند. خصوصيت ديگر ايده‌ها كه مفاهيم ندارند، اين است كه انگيزش دارند، يعني مي‌توانند مردم را به عمل وادارند و اعتقاد راسخ ايجاد مي‌كنند. مثلا صرف قبول ايده پيشرفت، موجب مي‌شود به دنبال تحقق آن برويم و بگوييم بايد پيشرفت كنيم. به همين علت ايده‌ها و انديشه‌ها، مستعد تبديل به ايدئولوژي به معناي مذموم آن هستند. در مورد ايده پيشرفت هم ممكن است پا را از اينكه «بايد پيشرفت كنيم» فراتر بگذاريم و بگوييم «ما ناگزير پيشرفت مي‌كنيم»!  پيشرفت در پهنه عمل يك نوع احساس است كه در عده‌اي از كنشگران اجتماعي در نتيجه مقايسه دست مي‌دهد، مثلا دو جامعه يا دو وضعيت را مقايسه مي‌كنند و از آن به عنوان پيشرفت ياد مي‌كنند. اما اگر از آنها بپرسيم كه مشخصا منظورتان چيست، اگر مراد يك قلمرو خاص يا امور قابل سنجش نباشد، درمي‌يابيم كه از تعابير همان گويانه بهره مي‌گيرند. از اين نظر تعريف پيشرفت مثل تعريف وجود در فلسفه است. البته كسي كه به پيشرفت قائل است و احساس آن در او وجود دارد، سعي مي‌كند شواهدي عيني براي آن عرضه كند، اما مشخص نيست كه شواهد دو نفر در اين باره يكسان باشد. 
ايده پيشرفت علمي
وقتي لااقل در مرحله پيدايش، پيشرفت را از مقوله احساس بدانيم، مي‌توانيم نظريه‌هايي را كه اصولا پيشرفت را قبول ندارند، يا از «ناهم سنجش‌پذيري» (incommensurable) نظريه‌هاي علمي سخن مي‌گويند، كنار بگذاريم. فرض من اين است كه چيزي تحت عنوان پيشرفت علمي وجود دارد يا لااقل وجود داشته و كاربرد آن مشروع است. دليل تاريخي آن‌هم اين است كه در حوزه علم، احساس تفاوت در دوره‌هايي وجود داشته است و چنين نيست كه اين احساس تفاوت در دوره مدرن پديد آمده و به‌رغم نظرات فيلسوفان متاخر هنوز هم وجود دارد. يعني پيش از آنكه فلاسفه علم در اصل پيشرفت ترديد كنند، دانشمندان از روي ساده‌دلي يا به هر دليل ديگر، چند قرن به اين مفهوم اعتقاد و اين احساس را داشتند. اين اعتقاد و احساس دو وجه دارد كه فلسفه‌هاي علم معتقد به پيشرفت اين دو را صورت‌بندي نظري كرده‌اند: 1. دانشمندان و مردم عادي شايد تحت‌تاثير القائات دانشمندان معتقدند بيشتر از گذشتگان مي‌دانند و جزييات دانايي‌شان بيشتر است (knowing that)، 2. ايشان معتقد بودند كه بهتر از گذشتگان خود مي‌دانند و نظريه‌هاي بهتري در اختيار دارند (knowing why).  اولين جايي كه اين احساس پديد آيد، پيش از سياست و اقتصاد، در علم بود. يعني پيش از آنكه ايده پيشرفت به صورت يك ايدئولوژي يا انگيزه‌اي براي عمل شود و به كل جامعه و تمدن تسري داده شود و مثلا كندورسه فيلسوف فرانسوي زماني كه در زندان انقلاب فرانسه منتظر بود اعدام شود، اين نظريه را مطرح كرد كه كل جوامع بشري از مراحل مختلفي عبور مي‌كنند و تابلويي تاريخي از پيشرفت جوامع بشري به دست داد كه هر مرحله از مرحله پيشين پيشرفته‌تر است. اين مفهوم بعدا در فلسفه هگل معناي عميق‌تر و اساسي‌تري يافت. بعدا در نيمه دوم قرن نوزدهم، آگوست كنت كوشيد مراحل پيشرفت را براساس وجوه پيشرفت معرفتي مشخص كند. بنابراين نه فقط ايده پيشرفت كه ايدئولوژي پيشرفت بر اساس تحولات علم طرح شد.  دو گونه مي‌توان راجع به پيشرفت صحبت كرد: 1. پيشرفت به عنوان امر واقع يا احساس يا اعتقادي نزد گروه‌هايي از آدم‌ها؛ 2. پيشرفت بر اساس پژوهش بعد از گذشتن يك دوران براساس ملاك‌ها يا شاخص‌هايي كه معمولا از علوم انساني اتخاذ مي‌شود. مثلا ممكن است محققان ميزان مصرف پروتئين را ملاك پيشرفت در امر تغذيه معرفي كنند و بگويند مثلا در طول قرن هجدهم، ميزان مصرف پروتئين آلماني‌ها 12 درصد افزايش يافته است اين امري محسوس براي مردم آن زمان نيست، چون هم سنجش آن دشوار و هم بسيار كند و تدريجي است. 
تقابل پيشرفت و پسرفت
ما معمولا ايده پيشرفت را به شروع دوران مدرن باز مي‌گردانيم و اين شروع را هم‌عصر رنسانس معرفي مي‌كنيم. در حالي كه دوگانگي ايده پيشرفت، از همان دوران رنسانس مشهود است، در اين دوران چنانكه از عنوانش بر مي‌آيد، قرار بود نوعي نوزايي و تولد مجدد رخ دهد. يعني در عين حال كه به بهتر شدن شرايط به خصوص علم و ادبيات و رفتار و زندگي مردم مي‌انديشيدند، به رجوع به الگوهاي پيشين هم فرا مي‌خواندند و مثلا از احيا يا بازگشت به الگوهاي معماري يوناني و رومي صحبت مي‌كردند. يعني ايده پيشرفت در بسياري از مراحل با بازگشت به امري كه در گذشته بوده، همراه بوده است. مثلا هانا آرنت مي‌گويد كه در انقلاب فرانسه، معتقد بودند ما فقط نبايد با نيروهايي كه تاريخ را پيش مي‌رانند، حركت كنيم، بلكه مي‌گفتند ما بايد برگرديم. اتفاقاتي كه در تاريخ رخ داده، جامعه را رو به تباهي برده و ما بايد به وضعي پيش از اين تباهي بازگرديم و اين بازگشت از طريق انقلاب ممكن است. بنابراين نوعي ديالكتيك ميان ايده‌هاي پيشرفت و پسرفت يا بازگشت وجود دارد كه معمولا پيشرفت‌گرايان سفت و سخت به آن نمي‌انديشند. اين رابطه ديالكتيكي در علم حتي تا زمان نيوتن وجود دارد. مثلا براي نيوتن ارشميدس يك الگو بود و ما بايد به گذشته برگرديم. مثلا در دوره رنسانس بسياري از اومانيست‌ها طرفدار پيشرفت دادن زبان لاتيني به اين معنا بودند كه ما بايد به زبان ويرژيل و سزار و... بازگرديم، زباني كه به نظر ايشان لاتين كليسايي آن را خراب نكرده بود. 
از رنسانس تا انقلاب علمي: از بيشتر تا بهتر
آنچه در رنسانس پيدا مي‌شود و بهترين تعبير آن در آراي فرانسيس بيكن بيان مي‌شود، يك مفهوم پيشرفت بر هم فزاينده است، يعني پيشرفت در وجه اولش يعني ما بيشتر مي‌دانيم. هنوز تلاشي براي توضيح اينكه چطور بهتر مي‌شود، نداريم. اين امر با اتفاقاتي همراه است، مثلا دوران دريانوردي‌هاي اروپاييان و كشفيات بزرگ جغرافيايي. تارتاليا (1557-1500) رياضيدان ايتاليايي در خودزندگينامه‌اش مي‌گويد زماني كه من متولد شدم، دنيا نصف الان بود. در طول زندگي او بخش بزرگي از امريكا و جنوب آفريقا كشف شد. از همان زمان تمايل تفحص در انواع و اقسام موجودات و جانوران و گياهاني كه قبلا ناشناخته بودند، گسترش يافت. بنابراين نبايد دوره رنسانس را با دوره موسوم به «انقلاب علمي» (به حق يا ناحق) يكسان پنداشت. پايان دوران رنسانس، دوران پيشرفت كيفي رخ مي‌دهد يعني دوره‌اي آغاز شد كه در آن چارچوب‌هاي تازه‌اي براي تبيين امور طرح شد و بيشتر دانستن ذيل بهتر دانستن اهميت پيدا كرد. وقتي بهتر بدانيم خودبه‌خود راه‌مان براي بيشتر دانستن هم هموار مي‌شود و قدرت پيشگويي‌مان بيشتر مي‌شود. 
باور به ايده پيشرفت در ميان متفكران مسلمان
آيا چنين احساس يا ايده‌اي در دوره اسلامي وجود داشته است؟ دو راه داريم، اول ببينيم آيا ما امروزه با ملاك‌هاي تاريخ‌نويسي علم امروز، پيشرفتي در اين دوران مي‌بينيم يا خير؟ مثل همان داستان بالا رفتن پروتئين در آلمان قرن هجدهم. جفري لويد، ارسطوشناس و متخصص تاريخ علم در چين و ناتان سيوين در مقدمه كتابي با عنوان «The Way and the Word: Science and Medicine in Early China and Greece» (راه و كلمه: علم و پزشكي در چين و يونان آغازين) مي‌نويسند: «علم طبيعي جديد وارث مستقيم فلسفه طبيعي يوناني نيست، بطلان اين افسانه مدت‌ها پيش معلوم شده، وقتي كه مورخان به مساله زمينه اكتشاف (context of discovery) توجه كردند. به جاي آن مورخان الان منشأ پيدايش تخصص‌هاي مدرن يا شاخه‌هاي علمي مدرن را در تركيبي جست‌وجو مي‌كنند كه در جهان اسلام بر پايه سنت‌هاي سرياني، ايراني، هندي، يوناني و رومي و نيز سنت‌هاي خاورميانه و آسياي شرقي به وجود آمد. اين آميزه از حدود سال 1000 وارد اروپا شد و با خود عواملي را آورد كه علم يوناني حتي خواب آنها را هم نمي‌ديد و اين امر تغييراتي را برانگيخت كه سرعت آن تا زمان ما افزايش پيدا مي‌كند.» براي اين ديدگاه مثال‌هاي مشخصي مي‌توان ارايه كرد. به هر حال در اين دوره اتفاقاتي رخ داده و اموري پديد آمده كه قبلا وجود نداشته، مثل پيدايش علم جبر كه متعلق به اين دوره است و تاثير پيدايش اين شاخه جديد هم در فلسفه رياضي و هم در خود رياضيات بسيار زياد است. اما آيا واقعا احساس پيشرفت در ميان خود عالمان مسلمان وجود داشته است؟ دكتر سيد حسين نصر، بيش از هر كسي بر اين نكته تاكيد كرده كه در علم دوره اسلامي، پيشرفت به معناي جديد وجود نداشته است. آقاي نصر الگوي علم را در علوم خفيه و اموري چون كيميا و احكام النجوم جست‌وجو مي‌كرد و از دوران اسكندراني درون اين علوم نوعي تاريخ‌نويسي مقدس پديد آمده بود، خواه آنها را به بزرگان پاگانيست يا بزرگان اديان ابراهيمي يا بزرگان ايراني منسوب كنند. در اين ديدگاه، از آنجا كه يك حكمت خالده داريم، غايت علم و كار عالم آن است كه يك حقيقت جاودانه را بيان كند. اين نقطه مقابل ايده پيشرفت علم است. 
در مقابل اين ديدگاه استناد به آثار دانشمندان در جهان اسلام نشان مي‌دهد كه اين احساس پيشرفت و تحول خواهي در ميان آنها وجود داشته است. براي مثال ابوريحان بيروني (442-362 ه.ق.) در مقدمه كتاب «مقاليد علم الهيئه» مي‌نويسد: «با گذشت روزگار به زمان ما رسيديم كه زمان عجايب و غرايب است و اضداد در آن با هم يكجا گرد آمده‌اند. از يكسو چشمه‌هاي علم در اين زمان جوشان است و طبيعت مردم اين زمان آماده پذيرش چيزهايي است كه بعيد نيست نهايت و كمال هر علمي باشد و نيز (از نشانه‌هاي اين زمان) همه‌گير شدن فضل در ميان مردم و قدرت استنباط چيزهايي كه عموم قدما از استنباط آن ناتوان بودند.» ابن هيثم (430-354 ه.ق.) هم در «الشكوك علي بطلميوس» (اشكال‌هايي بر بطلمويس) مي‌نويسد: «حق به خودي خود مطلوب است و جوينده هر مطلوبي در پي رسيدن به آن است اما رسيدن به حق دشوار و راه آن پر پيچ و خم است، زيرا حقايق در دل شبهه‌ها غوطه‌ورند. طبيعت آدم‌ها چنان است كه در حق دانشمندان گمان نيكو مي‌برند. پس هر كسي تنها به صرافت طبع در نوشته‌هاي دانشمندان بنگرد و منظورش اين باشد كه نوشته‌هاي ايشان را بفهمد حقايق به صورت همان انديشه‌هايي كه ايشان قصد بيان آن را داشتند، بر او آشكار مي‌شود، در حالي كه خداوند علما را از لغزش ايمن نكرده و علم ايشان را از كاستي و خلل بي‌بهره نگذاشته است، زيرا اگر چنين بود ميان دانشمندان در هيچ مساله علمي اختلاف نمي‌افتاد و در مورد هيچ‌يك از حقايق چيزها سخنان متفاوت نمي‌گفتند، پس جوينده حق كسي نيست كه وقتي به كتاب‌هاي گذشتگان مي‌نگرد، عنان طبع خود را بر حسن ظن به ايشان رها كند، بلكه جوينده حق كسي است كه در گماني كه درباره ايشان دارد، به ديده ترديد بنگرد و در آنچه از سخن ايشان در مي‌يابد درنگ كند و پيرو حجت و برهان باشد نه پيرو سخن گوينده كه او هم انساني است و بنابراين از انواع خلل‌ها و كاستي‌ها بي‌نصيب نيست».
به‌طور خلاصه، احساس پيشرفت در گذشتگان ما و در ميان دانشمندان مسلمان، مثل ابوريحان و ابن‌هيثم و ساموئل وجود داشته است. واقعيت پيشرفت هم وجود داشته است. نقش ديگر ايده پيشرفت هم كه انگيزه كارهاي جديد در حوزه علم باشد، وجود داشته است. آنچه وجود نداشته، ايدئولوژي پيشرفت است. يعني اينكه پيشرفت ناگزير است و در هر حال رخ مي‌دهد و متوقف نمي‌شود.


هانا آرنت مي‌گويد كه در انقلاب فرانسه، معتقد بودند ما فقط نبايد با نيروهايي كه تاريخ را پيش مي‌رانند، حركت كنيم، بلكه مي‌گفتند ما بايد برگرديم. اتفاقاتي كه در تاريخ رخ داده، جامعه را رو به تباهي برده و ما بايد به وضعي پيش از اين تباهي بازگرديم و اين بازگشت از طريق انقلاب ممكن است. بنابراين نوعي ديالكتيك ميان ايده‌هاي پيشرفت و پسرفت يا بازگشت وجود دارد كه معمولا پيشرفت‌گرايان سفت و سخت به آن نمي‌انديشند. اين رابطه ديالكتيكي در علم حتي تا زمان نيوتن وجود دارد.


دكتر سيد حسين نصر، بيش از هر كسي بر اين نكته تاكيد كرده كه در علم دوره اسلامي، پيشرفت به معناي جديد وجود نداشته است. آقاي نصر الگوي علم را در علوم خفيه و اموري چون كيميا و احكام النجوم جست‌وجو مي‌كرد و از دوران اسكندراني درون اين علوم نوعي تاريخ‌نويسي مقدس پديد آمده بود، خواه آنها را به بزرگان پاگانيست يا بزرگان اديان ابراهيمي يا بزرگان ايراني منسوب كنند. در اين ديدگاه، از آنجا كه يك حكمت خالده داريم، غايت علم و كار عالم آن است كه يك حقيقت جاودانه را بيان كند. اين نقطه مقابل ايده پيشرفت علم است.


احساس پيشرفت در گذشتگان ما و در ميان دانشمندان مسلمان، مثل ابوريحان و ابن‌هيثم و ساموئل وجود داشته است. واقعيت پيشرفت هم وجود داشته است. نقش ديگر ايده پيشرفت هم كه انگيزه كارهاي جديد در حوزه علم باشد، وجود داشته است. آنچه وجود نداشته، ايدئولوژي پيشرفت است. يعني اينكه پيشرفت ناگزير است و در هر حال رخ مي‌دهد و متوقف نمي‌شود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون