• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5391 -
  • ۱۴۰۱ دوشنبه ۱۲ دي

تداوم تاريخ انقلابي يا گسست تاريخ سياسي

سارا كريمي

دگرگوني به ما شوك وارد مي‌كند، اين شوك نظم ذهني ما را در هم مي‌ريزد. گاه فكر مي‌كنيم كه اين درهم ريختگي جهان است كه آن را تجربه مي‌كنيم، اما پس از گذشت مدت زماني، وقتي به تجربه از سر رفته نگاه مي‌كنيم، آن را داراي منطقي ثابت و منسجم مي‌بينيم. در واقع نه آن درهم ريختگي، امري استثنا در جهان تجربه بوده و نه اين منطق بر جهان پيش روي حكم مي‌كند، بلكه اين زيست-جهان ماست كه براي‌مان در هم مي‌ريزد و منظم مي‌شود.
اغلب با اين هدف مي‌خواهيم دگرگوني را در زيست-جهان خود بفهميم كه بتوانيم آن را پيش‌بيني كنيم و برايش برنامه بريزيم، اما متاسفانه در اين كار ناكام مي‌مانيم. چرا؟ شايد به اين خاطر كه جهان زير منطق ما عمل نمي‌كند و زيستن گرچه متداوم است اما تكرارشونده نيست، بلكه امري يگانه و خودويژه است.  براي مثال، برخي پژوهشگران تاريخ و علوم سياسي، دگرگوني‌ها را براندازي‌هاي سياسي دانسته و آنها را با منطق سلبي مي‌فهمند. سلب منطقي يعني نفي يك چيز. وقتي مي‌گوييم «اين‌طور نيست» نفي كرده‌ايم. با اين گزاره مشروعيت از موضوع سلب مي‌شود تا چيز ديگري به جاي آن بنشيند. چيزي كه احتمالا گوينده در چنته دارد. به اين ترتيب، ما سلب مي‌كنيم تا پس از آن به ايجاب برسيم. پس، منطقا سلب و نفي وضع موجود در دگرگوني‌ها هم به ايجاب وضع و نظم تازه منجر مي‌شود.
اما در اين نگاه يك چيز پيش‌فرض قرار مي‌گيرد و آن آگاهي پيشيني نفي‌كننده به آنچه بايد باشد، است. يعني نيرويي كه وضع موجود را درهم مي‌ريزد و نظم را نفي مي‌كند، به ‌طور پيشيني نظم تازه‌اي در درون خود دارد كه آن را در شرايط تازه متعين مي‌كند. گرچه آنچه ممكن مي‌شود با ايده‌آلي كه در ذهن داشته متفاوت است، اما درنهايت خواسته آگاهانه اوست كه در زمين واقعيت ممكن مي‌شود. او برمي‌اندازد تا نظم تازه خود را بسازد. او هم به اشكالات نظم موجود آگاه است و هم به چگونگي رفع آنها در يك نظم تازه و كارآمد.
حالا بياييد طور ديگري به موضوع نگاه كنيم، آن‌طور كه انديشمندان تاريخ اجتماعي و فرهنگي به مسائل مي‌نگرند. آنها دگرگوني‌ها را براندازي‌هاي سياسي نمي‌بينند، چون به آگاهي پيشيني نيروي نفي‌كننده باور ندارند. از اين منظر دگرگوني‌هاي تاريخي، انقلاب‌هاي اجتماعي هستند. در انقلاب‌هاي اجتماعي، مجموعه‌اي از نيروهاي متنوع، بر سر تغيير وضع نامطلوب هم‌آهنگ مي‌شوند، يعني آهنگ يا اراده مشتركي در آنها شكل مي‌گيرد. گرچه اين هم‌آهنگي در اراده نيروهاي اجتماعي وجود دارد، اما در آگاهي آنها نقشه دقيقي از سلب آنچه هست و رسيدن به چيزي مشخص وجود ندارد، بنابراين آنها اراده مشترك خود را در جهت ايجاد وضعي نامشخص هم‌آهنگ مي‌كنند، چراكه حركت از وضع نامطلوب به وضع تازه ناگزير است، اما نظم تازه هم نامشخص است و بايد ساخته و پرداخته شود.
در منطق هم همان‌طور به گزاره‌هاي مثبت، مثل «وضع موجود مطلوب است» گزاره‌هاي ايجابي و به گزاره‌هاي منفي، مثل «وضع موجود مطلوب نيست» گزاره‌هاي سلبي مي‌گوييم، گزاره‌هاي نامشخص را گزاره معدوله مي‌ناميم. گزاره معدوله شبيه به گزاره ايجابي است، اما معنايي منفي در خود دارد. مثلا زماني كه مي‌گوييم «وضع موجود نامطلوب است» نامطلوب مفهومي منفي است كه وضع مطلوب را در خود ندارد. پس فقط درباره وضع موجود حرف مي‎زند و نه آنچه بايد باشد. مفهوم معدوله ما را در مسيري مه‌آلود و مبهم رهنمود مي‌كند كه نيازمند كشف و ساختن مفاهيم تازه است و مفاهيم تازه جز از راه تجربه تاريخي به دست نمي‌آيد.
از منظر تاريخ اجتماعي و فرهنگي، دگرگوني‌هاي يك جامعه را مي‌توان با منطق معدوله فهميد. به اين ترتيب، تغييرات مدرنيسم، انقلاب‌هاي اجتماعي و تغيير نهادها و ساختارهاي سياسي همگي گام‌هاي يك فرآيند مستمر هستند كه در عين نقد گذشته، روي به سوي وضعيتي متفاوت در آينده دارند. برعكس منطق سلبي كه از نگاه انديشمندان تاريخ سياسي، با معناي گسست از گذشته با برانداختن ثبات و ايجاب ثبات تازه همراه است. ثبات تازه از منظر ايشان، تعاريف مشخص و معلومي دارد كه آنها را از خوانش خاص تاريخ به دست آوردند يا از ديگر تمدن‌ها الگو گرفتند. تاريخ سلبي براندازي سياسي، تاريخ گسست از آنچه امروز هستيم است. اما تاريخ معدوله تداوم هستي اجتماعي ما را در تغييرات تاريخي آن مي‌بيند. براي مثال در «تاريخ سياسي» ما، مشروطيت گسست از جهان سنت تعبير مي‌شود. گسستي كه در برنامه‌هاي مدرنيزاسيون هم پي گرفته مي‌شود و باز هم موفق ارزيابي نشده و تاريخ ما را در تعليق گسست ميان سنت و تجدد بازخواني مي‌كند. سنت و تجدد در اين منظر تعاريفي مشخص دارند و جامعه بايد به تعريف تجدد برسد. اما انديشمند «تاريخ اجتماعي» انقلاب مشروطه، جنبش ملي شدن صنعت نفت، انقلاب 1357 و هر دگرگوني اجتماعي ديگري كه در اين مسير روي داده، گام‌هايي از يك تداوم تاريخي مي‌بيند. از اين منظر جامعه ايران مدرن در پي يك «خير مشترك» است و «خير مشترك» امري نامشخص و معدوله است. نه مي‌توان گفت «ايران مدرن سنتي نيست.» نه مي‌توان ادعا كرد «مدرنيته ايراني متكي به ساختارهاي تاريخي و سنت‌هاي پيشين است.» آنچه از اين منظر مي‌توان ديد جنبش متداوم مدرنيته ايراني است كه بر انقلابي بودن اجتماع خود پاي مي‌فشرد و خير مشتركش را در منطقي پويا از درون خود مي‎جويد، نه بازسازي منطق باستاني يا سنتي گذشته يا تقليد يك منطق موفق اما بيگانه و بيروني.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون