نگاهي به دگرديسي جايگاه «مخاطب» در هنر معاصر
شريكِ دايمي هنرمند
الهام خاكپاش
امروزه مخاطبان، عناصري بسيار فعال در فرآيند ارتباطي هستند، چنانكه همزمان با اينكه مصرفكننده محتواي توليد شده محسوب ميشوند، خود در فرآيند توليد آن نيز مشاركت دارند. ميتوان گفت توليدكنندگان يك اثر نيز همزمان مصرفكننده محتواي توليدي نيز هستند همانند هنرهايي كه در فضاي مجازي شكل ميگيرد.
تغيير جايگاه مخاطب در مكاتب هنري از ابتداي قرن بيستم مطرح بوده است؛ شايد بتوان جملهاي از پل ريكور، فليسوف فرانسوي را درخصوص فرآيند تحقق «متن» -در معناي موسع كلمه و به عنوان متن اثر هنري- مثال زد. ريكور ميگويد: «متن در فراشد خواندن تحقق مييابد.» از اين منظر بحث هنر تعاملي ميتواند موضوعيت ويژهاي پيدا كند. به معناي هنري كه -همانطور كه گفته شد- خود هنرمند هم ميتواند تبديل به مخاطب اثر خود شود. بدينترتيب كه اثر ديگر يك امر از پيش تعيين شده نيست كه پديدآورنده آن را مطرح سازد تا در چارچوب نظريات و ايدههاي او معنا خلق شود؛ بلكه خود هنرمند نيز نه به عنوان خالق كه در شكل يك مفسر نيز ميتواند ظاهر شود. تاثيرات تكنولوژيك بر روند هنر، باعث رشد هنرهاي نوين شده است و فراگير شدن هنرهايي مخاطبمحور، تغيير ماهيت اثر هنري و هنرمند، منجر به تغيير جايگاه مخاطب از بيننده و تماشاگر صرف به تماشاگر مشاركتكننده و كنشگر و به دنبال آن شيوههاي انتقال پيام به مخاطب نيز متحول شده است. برخلاف هنرهاي سنتي، در هنر تعاملي و هنرهاي محيطي كه ويژگيهاي مشترك بسياري با يكديگر دارند، شكلي از مكالمه و گفتمان ميان مخاطب و اثر وجود دارد كه صرفا ذهني نبوده و با شركت همهجانبه مخاطب، اثر هنري شكل ميگيرد. تعامل به مخاطب امكان درگير شدن با اثر و تغيير آن را ميدهد. در برخي آثار، بيننده پارامترهاي اوليهاي كه هنرمند براي اثر خود تعيين كرده، تغيير داده و نقشي مشابه نقش هنرمند را برعهده ميگيرد. (كريستين پل، هنرديجيتالي) با اين حال شاهد شكلگيري انديشههايي هستيم كه براساس آنها مقوله مخاطب در هنرهاي تجسمي دستخوش تحول ميشود و نقش بيشتري در دريافت معنا و مفاهيم دارد. به صورت كلي آثار هنري در هر طيف و شاخهاي كه قرار گيرند، معنا و مفاهيمي دارند كه در صورت يا در بطن اثر پنهان است. ممكن است مخاطب با صورت آن ارتباط بگيرد، اما در بطن آن نفوذ نكند. سادهانديشانه است كه اثر هنري را به همان صورت آن محدود كنيم و همانطور كه بارها شنيدهايم، ممكن است اثر هنري در زمانه خود بهطور كامل درك نشود. به صورت كلي يك اثر هنري براساس درك و شعور و نيروي فهم ما بر ما رخ مينمايد يا مستور ميماند و اين تكليف مخاطب است كه سعي كند بداند و به لايههاي زيرين آن نفوذ كند. با ايجاد تعامل ميان اثر هنري و مخاطب باعث ميشود؛ احساس مطلوبي براي مخاطب ايجاد شده و براي او معنا ميآفريند و به صورت كلي در نحوه زندگي او تاثير ميگذارد. هنرمندان ميتوانند با استفاده از هنر خود كمك شاياني در پيشرفت فرهنگ محيط و آگاهي جامعه داشته باشند. هنر در طول تاريخ دريچهاي ويژه بوده است كه به سوي مخاطبان بازگشته است. مخاطب در هنر، در مختصات و تاريخهاي مختلف نقشهاي متفاوتي را بازي كرده است. شاخهاي از هنر، مخاطب تنها نقش منفعلانه و مشاهدهكننده را داشته اما در شاخه و دورهاي ديگر، نقش دريافتكننده معنا و مفاهيم را دارد. در جايي ديگر نقش فعالانه را داشته و جزيي از اثر هنري بوده و خود نقش اصلي را ايفا كرده يا اينكه در همه اين جايگاهها همزمان حضور داشته است. به صورت كلي، ارج نهادن به جايگاه و نقش مخاطب، از دستاوردهاي پراهميت و ارزشمند هنر معاصر دانسته ميشود.