خواجه نصيرالدين طوسي داراي روحي نيرومند و حساس بوده كه گرفتار تحولات شديد سياسي و معنوي شده و در عين اين گرفتاريها به گونهاي سخن گفته است كه تو گويي با مردم اين روزگار در قرن بيستويكم سخن ميگويد. او مانند برخي دانشمندان بزرگ و بيبديل فراتر از زمان خود پيش رفته است. بررسي زندگي اين دانشمند بزرگ نشان ميدهد كه در هر حال و مقام، چه زماني كه با اسماعيليان زندگي ميكرد و چه در روزگاري كه با ايلخانان مغول همكاري داشت، همواره دانش و نيروي خود را در راه خدمت به علم و دين به كار ميبرد و در راه نجات مردم از هرگونه ستم و بيداد كوشش ميكرد.
خواجه در روزگار مغول
روزگاري كه مغولان بيابانگر به فرماندهي چنگيزخان به شهر نيشابور رسيدند، سلطان محمد خوارزمشاه شكست خورد و هر مقاومتي توسط شهرها يكي پس از ديگري در هم شكسته شد. شدت خرابيها و فساد و قتلعام به اندازهاي بود كه شهرهاي پيشرفته جهان اسلام را به ويرانهاي تبديل كرد. در اين وضع اگر اسارت و گرسنگي مردم را نيز در نظر بگيريم با منظره سهمناك و رقتانگيزي روبهرو خواهيم شد. در چنين شرايطي مردم درحاليكه سرگردان و بدون پناهگاه بودند به هر طرفي ميگريختند. برخي به بيابانها و برخي ديگر آهنگ شهرهاي دوردست و پارهاي از ايشان در دژهاي استوار پناه ميجستند و كساني كه توانايي هيچ راه گريزي نداشتند، توسط حمله بيرحمانه قوم مغول از بين ميرفتند.
خواجه نصيرالدين طوسي از جمله كساني است كه با بزرگترين فاجعه تاريخ بشر روبهرو شده و حوادث تلخ و اسفبار قوم مغول به جهان اسلام را با چشم خود مشاهده كرده است. در اين زمان تنها فداييان اسماعيلي بودند كه در برابر مغولان چند سالي توانستند مقاومت كنند و تسليم نشوند. درحالي كه ديگر شهرهاي خراسان و از آن جمله نيشابور به دست مغولان افتاده و ويران شدند.
خواجه عزم طوس ميكند
در كتاب مختصر تاريخالعرب به اين مطلب اشاره شده است كه در ميان نجاتيافتگان از كشتار بيرحمانه مغولان در نيشابور كه حدود چهارصد تن ميشدند، يكي نصيرالدّين طوسي بود. او در جستوجوي پناهگاهي امن، درحالي كه بيست و دو سال از عمرش ميگذشت، سرگردان بود و جايي جز طوس نيافت و براي نجات جان خويش از هرجومرج مغولان كه در هر سرزميني از فلات ايران گام مينهادند، آنجا را دچار نابودي و ويراني ميكردند، وي آهنگ همان شهر كرد.
خواجه در قلعه الموت
در كتاب موسوعه طبقات فقها آمده است؛ خواجهنصير در سفري كه از عراق به خراسان باز ميگشت طي برخوردي با داعيان اسماعيلي، حدود بيست و دو تا بيست و شش سال از زندگاني خود را در قلعههاي اسماعيليان گذراند. آنچه از تاريخ برميآيد، اين است كه خواجهنصير در نزد اسماعيليان ميزيسته است. اگرچه در باب رفتن او به قلعههاي اسماعيليان علل مختلفي نقل كردهاند، اما علت عمده، آشفتگي اوضاع كشور بر اثر حمله مغول و امنيت قلعههاي اسماعيليه بوده است.
برخي درباره دليل رفتن خواجه به قلعه الموت نوشتهاند در حمله مغول به ايران كه ابتدا از خراسان و نيشابور شروع شد، اوضاع بسيار آشفته بود و عده زيادي از مردم به دنبال يافتن پناهگاه امن به قلاع اسماعيلي كه در مقابل لشكر مغول مقاومت كرده بود، پناه آوردند. اتفاقا در همين ايام ناصرالدين عبدالرحيم بن منصور، حاكم قهستان كه مردي دانشدوست و خواهان علم بود خواجه نصير را به آنجا دعوت كرد و بسيار مورد احترام قرار داد.
خواجه در زندان اسماعيليان
قاضي نورالله شوشتري مينويسد: خواجه نامهاي به ابن علقمي وزير شيعي عباسيان نوشت تا به آنجا رفته و با كمك او به تبليغ شيعه بپردازند ولي وزير كه زمينه را مساعد نميديد پاسخ نامه او را نداد و با توجه به اينكه خراسان در معرض خطر حمله مغول بود و از طرفي منطقهاي سنينشين بوده و خواجه در آنجا امنيت نداشت، مجبور شد براي حفظ جانش به دعوت ناصرالدين لبيك گفته و به قلعه الموت برود. بعضي ديگر نوشتهاند خواجه در واقع از قربانيان حمله اول مغول در زمان چنگيز خان بود و مجبور شد براي حفظ جان خود به همراه مردم ديگر به قلاع اسماعيليان برود و در آنجا هم چندان راضي نبود؛ چون مجبورش ميكردند طبق عقايد آنان كتاب بنويسد كه اين، ناقض استقلالش بود و حتي مدتي هم در آنجا زنداني بود، چرا كه اسماعيليان از نامهاش به ابن علقمي و خليفه عباسي مبني بر رفتنش به بغداد مطلع شده و برآشفته بودند.
صورتبندي زندگي خواجه نصير
زندگاني خواجهنصيرالدين طوسي را ميتوان در چندين مرحله خلاصه كرد و مورد بررسي قرار داد.
۱) ملازمت ناصرالدين محتشم حاكم قلاع قهستان
۲) ملازمت علاءالدين پادشاه پيشواي اسماعيليان و فرزندش خور شاه
۳) ملازمت هلاكوخان مغول تا زمان فتح بغداد و سقوط خلافت عباسي
۴) توليت اوقاف و ساختن رصدخانه مراغه
علت پناهبردن خواجه به قلعههاي اسماعيليه
خواجه نصيرالدين طوسي در خراسان مشغول درك عميق مسائل عقلي و نقلي و همچنين طبع لطيف و ذوق شاعرانه بود، قدر و منزلت او در همهجا طنين افكنده بود، به نزد ناصرالدّين عبدالرّحيم نخعى اشْترى، ملقّب به «مُحْتشم»، بزرگ قهستان قائن كه از حكمرانان مشهور اسماعيليه در نواحي خراسان بود، رفت و سالها در نزد وي زندگي كرد.
لقب «استاد كائنات»
در هر حال خواجه چه به دعوت حكام اسماعيلي و چه با امر آنها در قلعه الموت ساكن يا زنداني شده باشد، گزارشي است كه در كتاب «تاسيسالشيعه لعلوم الاسلام» آمده، مبني بر اينكه طوسي در دژ ديلم به فرمان خورشيد شاه قرمطي زنداني شد، تا اينكه تركان (منظور تاتاران است) بر او چيره شدند و دژ ديلم را تصرّف كردند و نصيرالدّين را از زندان آزاد ساختند و بهخاطر اخترشناس بودنش بدو احترام گذاردند و در عِداد وزيران خود به شمارش آوردند. دكتر اعسم و كريم آقْسرايى را مىبينيم كه داستان مجبورسازي به اقامت و زندانيشدن او را رد ميكند و درعينحال طوسي را «وزير تامالاختيار اسماعيليان» ميشمارد كه «در نزد ايشان به درجهاي رسيده است كه به او لقب استاد كائنات دادهاند».
روايت رشيدالدين فضلالله همداني از رفتن خواجه به الموت
خواجه رشيدالدين فضلالله همداني وزير دانشمند و مورخ معروف عهد مغول كه خود همعصر خواجه بوده است، در كتاب مشهورش جامعالتواريخ كه به فارسي نغز در تاريخ مغول نوشته است، ضمن شرح تسخير قلعه الموت توسط هلاكو مينويسد: «مولاناي سعيد خواجه نصيرالدين طوسي كه اكمل و اعقل عالم بود و جماعت اطباي روزگار رييس الدوله و فرزندان ايشان به غير اختيار به آن ملك افتاده بودند.»
در كتاب دره الاخبار تاليف دانشمند بزرگ علي بن زيد بيهقي داستان رفتن خواجه را به قلاع اسماعيليه بدينگونه نوشته است: از درگاه الموت به عدهاي از فداييان اسماعيليه امر شد كه خواجه را به الموت بياورند و آن جماعت با خواجه در اطراف بساتين نيشابور روبرو شده و او را تكليف به رفتن الموت كردند و چون خواجه از رفتن خودداري كرد، به قتل و آزارش تهديد كردند، خواجه هم از بيم جان به همراهي آنها رفت و سالها در آنجا پايبند تقدير ماند؛ ولي تاكنون روشن نشده كه به گفته اينان محقق طوسي را از باب «سرقت مغزها» ربوده و به قلعه اسماعيليان بردهاند يا اينكه چون محيط آميخته با تعصب آن روز اجازه آزادي عقيده به دانشمندان شيعه اثنيعشري نميداده نابغهاي چون خواجه نصيرالدين طوسي دانشمند جوان شيعي براي رهايي از اين ورطه با ميل قلبي خود به نزد ناصرالدين محتشم كه شيعه شش امامي و مردي دانشمند و بزرگمنش و تا حدي با وي همعقيده بوده است رفته و سپس ناگزير به ماندن در قلاع آنها و محيط تنگ و طاقتفرساي آنجا شده باشد.
شايد هم پس از ويراني نيشابور در سال ۶۱۸ و ناامنيهايي كه مغولان در نقاط خراسان پديد آوردند باعث پناهندگي خواجه به قلعه اسماعيليه كه در برابر تهاجم مغولها مصون مانده بود، شده باشد ولي در چه تاريخي قبل يا بعد از حمله مغول كه در سال ۶۲۱ از خراسان رفتند، درست معلوم نيست.
خواجه خود در مقدمه الحاقي اخلاق ناصري كه بعد از رهايي از قلاع اسماعيليه نوشته است راجع به تاليف كتاب مزبور مينويسد: تحرير اين كتاب وقتي اتفاق افتاد كه به سبب تقلب روزگار جلاي وطن بر سبيل اضطرار اختيار كرده بود و دست تقدير او را به مقام خطه قهستان پابند گردانيده بهطوريكه از اين عبارت و شواهد ديگر استفاده ميشود امكان احتمال اخير نزديكتر به ذهن ميرسد. خواجه دانشمند سالها در قلعه قهستان نزد ناصرالدين محتشم با عزت و احترام ميزيست و بهطوريكه در مقدمه اخلاق ناصري مينويسد، در سال ۶۳۰ تا ۶۳۶ آن كتاب معروف را كه ترجمه طهاره الاعراق ابن مسكويه حكيم مشهور است با اضافاتي از خود به نام وي تصنيف كرده است.
شرايط خواجه در نوشتن برخي از آثارش
خواجه كه در آن موقع ۳۳ تا ۳۹ساله بوده از حكما و دانشمندان ذوفنون به شمار ميرفته است بهعلاوه وي در مدت اقامت قهستان به درخواست ناصرالدين محتشم كتاب زبده الحقايق عينالقضات همداني را نيز به فارسي ترجمه كرد، همچنين رساله معينيه را به نام معينالدين پسر ناصرالدين در قلعه قهستان به فارسي در علم هيات تصنيف كرد. خواجه كتاب گرانقدر خود شرح اشارات ابنسينا در فلسفه را گويا به درخواست محتشم شهاب ابوالفتح منصور از امراي مشهور اسماعيليه ملقب به شهابالدين كه سالها فرماندهي قلاع قهستان را داشته و خود مردي حكيم و طبيب بوده تصنيف كرده و گويا در قلعه ميمون دژ يا الموت به انجام رسانده است. از اينكه قاضي منهاج سراج (مولف) كتاب طبقات ناصري در سال ۶۲۱ به گفته خودش - بعد از آنكه خراسان از لشكر مغول خالي شده بهطرف قائن نزد محتشم شهاب رفته، است، ميتوان حدس زد كه خواجه نيز نخست در نزد محتشم شهاب بوده و پس از عزل وي به ناصرالدين محتشم پيوسته است.
لذا خواجه نصيرالدين اين فرصت را يافت كه به دور از هياهوي حمله مغول در آن مكان به تحقيق و تاليفات خود ادامه داده و آثار گرانقدري چون اخلاق ناصري را از خود به يادگار گذاشت.
موقعيت علمي اسماعيليان
بيشتر پادشاهان و حاكمان اسماعيلي برخلاف آنچه دشمنان آنها ابراز ميدارند اهل علم و فضل بودند و صحبت علما و انديشمندان را غنيمت ميشمردند. علاوه بر اينكه براي اهل علم و دانش، احترام قائل ميشدند كتابخانههاي بزرگ و معتبري را نيز در اختيار داشتند كه بيشتر كتب علمي و فلسفي در آنها وجود داشت. شايد گزاف نباشد اگر گفته شود باقيماندن بسياري از آثار فلسفي و كتب مربوط به رياضيات مرهون توجه اين طايفه است، زيرا حاكمان اين طايفه به اين بخش از علوم و بهويژه فلسفه نظر داشتند و علماي اين رشتهها را تا آنجا كه ممكن بود به دستگاه خود جلب ميكردند. به همين جهت است كه كساني مانند خواجه نصيرالدين طوسي و امثال او به دستگاه اسماعيليان پيوسته بودند تا بتوانند از يك سلسلهمنابع علمي و فلسفي كه در جاي ديگر يافت نميشود، بهرهمند شوند.
بسياري از آثار مهم منطقي و فلسفي خواجه طوسي در همان زماني نگاشته شد كه در ملازمت اسماعيليان بوده است. اين انديشمند بزرگ در مدت حدود بيست و دو سال با اين طايفه زندگي كرده و كتاب شرح اشارات و تحرير مجسمي و اخلاق ناصري و اخلاق محتشمي و برخي از آثار ديگر او محصول همين دوره است.
انديشمندان بزرگ در ميان اسماعيليان
در ميان اسماعيليان، انديشمندان بزرگي به منصه بروز و ظهور رسيدهاند كه بههيچوجه نميتوان در درخشش علمي و گسترش انديشه آنان ترديد روا داشت. ابو يعقوب سجستاني، حميدالدين كرماني مويدالدين شيرازي و ناصرخسرو قبادياني در زمره اين اشخاص قرار ميگيرند كساني مانند ابو حامد غزالي و امام الحرمين جويني و ساير متكلمان اشعري نيز با همينگونه اشخاص به مخالفت برخاسته و در ردّ انديشههاي آنها به تلاش و كوشش پرداختهاند. دانشگاههاي نظاميه كه بيشتر به اشاعره فقه شافعي و ترويج كلام اشعري كمك ميكرد نيز در جهت مخالفت و دشمني با همين نوع از انديشهها شكل ميگرفت. جاي هيچگونه ترديد نيست كه دانشگاه نظاميه بغداد بر پايه مخالفت با انديشههاي فلسفي و تفكر عقلي شكل گرفته بود دستگاه خلافت بغداد نيز بهرغم اينكه فقط در يك دوره خاص و معين نهضت ترجمه را به وجود آورد و به حركت فكر فلسفي كمك كرد همواره در نشر انديشههاي اشاعره كوشش ميكرد و با فلاسفه و انديشمندان بزرگ سر سازگاري نداشت و اين خود ميتواند يكي از عواملي باشد كه خواجه نصيرالدين طوسي به ملازمت هلاكوخان درآيد و در سقوط اين دستگاه خودسر، نقش ايفا كند.
رنج خواجه از زبان وي
او در شرح كتاب الاشارات و التنبيهات شيخالرييس ابوعلي سينا به اوضاع و احوال زمان خود اشاره كرده و شمهاي از مشكلات و مصيبتهاي خود را بازگفته است. سخنان خواجه دردمندانه و شكوهآميز است. او كوه استقامت بود و با استقامت و استواري خود توانست شعله انديشه و چراغ فكر فلسفي و كلامي را از خاموشي و فرو مردن برهاند. سخن خواجه طوسي در پايان شرح اشارات كه آن را در دژهاي اسماعيليان تاليف كرده است، ميگويد: «... بيشترينش را در وضعيّتي دشوار نوشتم كه وضعيّتي دشوارتر از آن ممكن نيست و غالبش را در زمان دلگيري تحرير كردم، بلكه در زمانهاي آن را رقم زدم كه هر لحظهاش ظرف نوعي اندوه و شكنجهاي دردآور و گونهاي پشيماني و افسردگي عظيم بود. آنهم در جاهايي كه در هر آن در آنها آتش دوزخي برافروخته ميشد و زبانه ميكشيد و گدازهاي از فرازش فرو ميريخت، هيچوقتي سپري نميشد مگر اينكه چشمم اشك ميباريد و دلم ميافسرد و هيچ زماني فرا نميرسيد كه بر رنجهايم نيفزايد و اندوه و غصّهام را چند برابر نگرداند ... وه! چرا من در گستره زندگانيم زماني ندارم كه از رخدادهاي همراه دارنده پشيماني هميشگي و افسوسمندي جاودانه سرشار نباشد؟ گويا گذران زندگانيم كاري است كه لشكريانش ابرهايي تيره و سپاهيانش اندوههايي گوناگونند.
بار خدايا! به حقّ پيامبر برگزيدهات و به حقّ جانشين پسنديدهاش كه درود پيوسته خداوندي بر آن هر دو و بر خاندانشان باد، مرا از انبوه شدن دسته دستههاي گرفتاري و از پشتهپشته آمدن موجهاي رنج برهان! و از وضعيّتى كه در آن گرفتار آمدهام، گشايشي بهرهام فرما! به حقّ «لاالله إلّاأنت» كه تو مهربانترينِ مهرباناني»!
كتابهايي كه خواجه در دژهاي اسماعيليان تاليف كرده است
وزير ناصرالدّين، شخصيّتي است كه «نسبت به دانشمندان و فاضلان توجّه داشت» و اسباب آسايش نصيرالدّين را فراهم ساخت تا وي بتواند در زمينههاي مورد نظر اسماعيليه پژوهشهايي را انجام دهد. نصيرالدّين در پاسخ به درخواست ناصرالدّين كتاب الطهاره ابوعلى مسكويه رازي را ترجمه كرد و مطلبهاي تازهاي بر آن افزود و آن را «اخلاق ناصري ناميد تا آن را به باني تاليفش ناصرالدّين نسبت داده باشد». وي همچنين به تاليف كتابي براي معينالدين شمس الشموس فرزند ناصرالدّين، در علم هيات پرداخت و آن را الرساله المعينيه ناميد.
نصيرالدّين در روزگاري كه در اين دژهاي اسماعيليه به سر ميبرد، تعدادي اثر فلسفي و رياضي و فلكي تاليف كرد و از اين طريق در غنيسازي گنجينههاي كتب اسلامي تا حدّ زيادي سهيم شد زيرا علاوه بر اخلاق ناصري و رساله معينيه، او كتابهاي: روضهالقلوب و رسالهالتولّي و التبرّي و تحرير المجسطي و تحرير اقليدس و تحرير اُكرمانالاوس و روضهالتسليم و مطلوبالمومنين و شرحالاشارات شيخالرييس ابنسينا را نگاشت. همچنين چندين كتاب در ستارهشناسي و ستارهبيني (علم نجوم و علم احكام نجوم) و چندي ديگر در علم فلك نوشت و بقيه كتابهايش را نيز پس از آنكه هولاكو بغداد را گشود، به اتمام رسانيد.
العرفان، ج 47، ص 332؛ امين عاملي، ج 46، ص 6؛ نعمه، ص 478؛ اعسم، ص 40؛ يادنامه، ص 63.
تاثيرپذيري خواجه از اسماعيليه
مسلم است كه خواجه طوسي پس از فروپاشي دولت اسماعيلي نزاري تا پايان عمر شيعي امامي بود و در اين مدت كتابهايي نيز طبق اين آيين نوشت ولي نكته درخور توجه اين است كه از برخي كتب ايشان كه به روش اماميه نوشته شدهاند برميآيد كه وي تا حدودي تحتتاثير افكار و عقايد اسماعيليه بوده است يا دستكم هالهاي از ابهام و ترديد وجود دارد كه به چند نمونه آن اشاره ميشود.
الف) مساله رجعت:
اصل مساله رجعت و اعتقاد به آن يكي از اصول اساسي اعتقادي مسلم شيعه است كه دانشمندان و متكلمان شيعي هم قبل و هم بعد از خواجه بدان پرداخته و درباره آن آثاري نيز نوشتهاند. با اينهمه، خواجه طوسي بههيچوجه اين مساله را در كتب خويش مطرح نكرده است. ممكن است چنين تصور شود كه نياوردن مسالهاي دليل بر نپذيرفتن آن نيست، ولي توجه به اين مطلب لازم است كه خواجه در تجريدالاعتقاد كه يك دوره كامل مسائل كلامي شيعي امامي است، حتي مسائلي از جمله اسعار، اصلح، اعواض، آجال و ارزاق را بيان كرده، اما به رجعت حتي اشارهاي نيز نكرده و اين البته پرسشبرانگيز است.
ب) مساله بداء:
بداء نيز از ديرزمان از مسائل اساسي و مطرح ميان متكلمان و محدثان امامي بوده است. خواجه طوسي به اين مساله پرداخته ولي چون فقط يك روايت كه خبر واحد است، درباره آن نقل شده است بداء را كنار ميگذارد. خواجه در جواب افتراي حكايت شده از سليمان بن جرير زيدي به واسطه فخر رازي در مساله بداء و تقيه چنين ميگويد. اماميه قائل به بداء نيستند و قول به بداء، فقط بهواسطه يك روايت است كه از امام صادق(ع) نقل شده است و آن اينكه آن حضرت پسرش اسماعيل را قائممقام خويش قرارداد ولي وي در زمان حضرت فوت كرد و امام صادق(ع) حضرت موسي را جانشين خود فرمود. از ايشان در اين باره سوال شد، فرمودند: «براي خدا در امر اسماعيل بداء حاصل شد». در باب بداء همين يك روايت وجود دارد كه آنهم خبر واحد است و خبر واحد موجب علم و عمل بدان نميشود. ميرداماد در اين باره ادعاي تواتر كرده است.
ج) مساله تعليم:
مساله ديگري كه خواجه به آن پرداخته و در كلامش ميتوان گونهاي از تناقض را يافت، قاعده تعليم است. فخر رازي در بحث نظر مساله تعليم را به ملحدان نسبت ميدهد و ميگويد در شناخت خدا (برخلاف نظر ملحدان) به معلم احتياجي نيست. خواجه در جواب ميگويد: اسماعيليه مقدمات اثبات صانع جهت رسيدن به نتيجه را لازم ميدانند، لكن ميگويند مقدمات عقلي به تنهايي كافي نيست و نجات بدون معلم به دست نميآيد، چرا كه پيامبر (ص) ميفرمايد: به من دستور داده شده مردم را وادار كنم تا بگويند: لاالهالاالله. پس اگر عقول كافي بود عرب ميگفت ما خدا را بهواسطه عقول خودمان اثبات ميكنيم و توحيد را ميشناسيم و احتياجي به معلم نداريم؛ بنابراين استدلال اينان با بيان كوتاه چنين است: آيا عقل تنها كافي است يا خير؟ اگر عقل تنها كافي باشد، احدي از مردم حتي انبيا نميتوانند ديگران را هدايت كنند و اگر عقل بهتنهايي كافي نباشد ... به تعليم احتياج است.
راي نهايي خواجه درباره اسماعيليان
اما خواجه طوسي در رساله ديگر خود به نام امامت، اسماعيليان را بدون استثنا خارج از دين دانسته است و هيچيك از آراي ايشان را، گرچه درست باشد، نميپذيرد. از عبارات فوق برميآيد كه گونهاي از ترديد و تناقض در سخنان خواجه در اين باره وجود دارد. محمدتقي دانشپژوه نيز به اين دوگانگي در آثاري كه خواجه پس از ۶۵۴ هجري نوشته، اشاره كرده است. ميان محمد شريف نيز، به تاثيرپذيري خواجه از اسماعيليان بهصورت بسيار مجمل و بدون دليل اشاره كرده است.
داستان عالم سني و شهر مراغه
يك عالم بزرگ اهلسنت يك روز در شهر مراغه كه نزديك به عراق بود و تقريبا غرب ايران و عراق اكثر سنينشين بودند، آمد خدمت خواجه نصيرالدين طوسي، به خواجه عرض كرد: اين فرقههاي مختلف اسلامي حنفي، شافعي، مالكي، حنبلي، صوفي، قدريه، اشعريه، معتزله ماشاءالله هفتاد و سه تا دين اختراع شده است، گفت از اين هفتاد و سه فرقه خواجه بايد يك فرقهشان اهل نجات باشند؛ همه كه اهل نجات نيستند، خواجه فرمود درست است! يك فرقه اهل نجات هستند. گفت كدام فرقه است؟ لازم به توجه است كه اين عالم داناي ارجمند و دانشمند، چقدر ظريف، محكم، استوار و قوي جواب ميدهد!
خواجه از وي پرسيد: اين روايت را شما در كتابهايتان نقل كرديد كه پيغمبر فرموده بعد از مرگ من امت به هفتاد و سه فرقه تقسيم ميشوند؟ گفت: بله نقل كردهايم. فرمود: اتفاقا اين روايت را از قول رسول خدا(ص) ما هم در كتابهايمان نقل كردهايم! پس هم شيعه اين روايت را دارد و هم سني. بعد خواجه بار ديگر از وي پرسيد: اين روايت را هم شما در كتابهايتان داريد كه پيغمبر فرمودند؛ «مثل اهل بيتي كسفينه نوح من تمسك بها نجي و من تخلف عنها هلك؛ مثل اهل بيت من، مثل كشتي نوح است كه هر كس سوارش شد نجات يافت و هركس كه از آن باز ماند غرق گشت»؟ عالم اهل سنت جواب داد: بله اين را هم داريم. خواجه فرمود: پس هم ما اين روايت را داريم و هم شما. سپس ادامه داد: حالا معلوم شد از اين هفتاد و سه فرقه كدام فرقه اهل نجات هستند! عالم اهل سنت مبهوت شد و از جلسه با شيعيان بلند شد، چون راهي ديگر نداشت. يعني خواجه دستوپاي عقلش را بست كه نتواند اينطرف و آن طرف برود.
خواجه نصيرالدين طوسي از جمله كساني است كه با بزرگترين فاجعه تاريخ بشر روبهرو شده و حوادث تلخ و اسفبار قوم مغول به جهان اسلام را با چشم خود مشاهده كرده است. در اين زمان تنها فداييان اسماعيلي بودند كه در برابر مغولان چند سالي توانستند مقاومت كنند و تسليم نشوند. درحالي كه ديگر شهرهاي خراسان و از آن جمله نيشابور به دست مغولان افتاده و ويران شدند.
در كتاب مختصر تاريخ العرب به اين مطلب اشاره شده است كه در ميان نجاتيافتگان از كشتار بيرحمانه مغولان در نيشابور كه حدود چهارصد تن ميشدند، يكي نصيرالدّين طوسي بود. او در جستوجوي پناهگاهي امن، درحالي كه بيست و دو سال از عمرش ميگذشت، سرگردان بود و جايي جز طوس نيافت و براي نجات جان خويش از هرجومرج مغولان كه در هر سرزميني از فلات ايران گام مينهادند، آنجا را دچار نابودي و ويراني ميكردند، وي آهنگ همان شهر كرد.
در كتاب موسوعه طبقات فقها آمده است؛ خواجهنصير در سفري كه از عراق به خراسان باز ميگشت طي برخوردي با داعيان اسماعيلي، حدود بيست و دو تا بيست و شش سال از زندگاني خود را در قلعههاي اسماعيليان گذراند. آنچه از تاريخ برميآيد، اين است كه خواجهنصير در نزد اسماعيليان ميزيسته است. اگرچه در باب رفتن او به قلعههاي اسماعيليان علل مختلفي نقل كردهاند، اما علت عمده، آشفتگي اوضاع كشور بر اثر حمله مغول و امنيت قلعههاي اسماعيليه بوده است.
خواجه در واقع از قربانيان حملـه اول مغول در زمان چنگيزخان بود و مجبور شد براي حفظ جان خود به همراه مــردم ديگر به قلاع اسماعيليان برود و در آنجا هم چندان راضي نبود؛ چون مجبورش ميكردند طبق عقايد آنان كتاب بنويسد كه اين، ناقض استقلالش بود و حتي مدتي هم در آنجا زنداني بود، چرا كه اسماعيليان از نامهاش به ابن علقمي و خليفـه عباسي مبني بر رفتنش به بغداد مطلع شده و برآشفته بودند.
در هرحال خواجه چه به دعوت حكام اسماعيلي و چه با امر آنها در قلعه الموت ساكن يا زنداني شده باشد، گزارشي است كه در كتاب «تاسيسالشيعه لعلوم الاسلام» آمده، مبني بر اينكه طوسي در دژ ديلم به فرمان خورشيد شاه قرمطي زنداني شد، تا اينكه تركان (منظور تاتاران است) بر او چيره شدند و دژ ديلم را تصرّف كردند و نصيرالدّين را از زندان آزاد ساختند و بهخاطر اخترشناس بودنش بدو احترام گذاردند و در عِداد وزيران خود به شمارش آوردند.