10 نمايش برتر سال 2022 به انتخاب گروه منتقدان تئاتر «گاردين»
خودِ يقين را زير سوال ببريم
ترجمه و تاليف: بابك احمدي
روزنامه گاردين سال 2022 را سالي باشكوه براي تئاتر بريتانيا توصيف ميكند. Arifa Akbar سرپرست گروه منتقدان تئاتر اين نشريه، به همراه ديگر منتقداني كه ظرف يكسال اخير براي «گاردين» نقد تئاتر نوشتهاند، برجستهترينهاي مورد نظر خود را انتخاب كردهاند كه در ادامه ميآيد. لازم به اشاره است كه نسخه آنلاين نشريه، نقدهاي مرتبط با هريك از ده نمايش منتخب را بهصورت كامل در سايت بازتاب داده تا به گفته خودش به اين ترتيب از آنها تقدير دوچندان كرده باشد. يادآوري اين نكته خالي از لطف نيست كه روزنامه اعتماد نيز در گذشته بهترينهاي سال تئاتر از نگاه منتقدان و نويسندگان هنرهاي نمايشي را انتخاب و معرفي ميكرد؛ امري كه چندسالي است به دلايل روشن به تعويق افتاده. تئاتر ايران چندسالي است مسيري كاملا برعكسِ آنچه روزنامهنگاران «گاردين» از تئاتر كشور خود به دست ميدهند، تجربه كرده است. هر سال دريغ از پارسال. با اينحال مرور اينكه هنرمندان تئاتر، دستكم در كشورهاي ديگر به كدام متنها و موضوعهايي گرايش نشان دادهاند، خالي از لطف نيست.
پيش از اين اما نكته جالب، اشاره يكي از اين نويسندگان (Catherine Love) به نمايشي است كه دو ايراني در خلق و اجرايش نقش عمده برعهده داشتهاند؛ «چيزهايي كه از روز ازل پنهان شدهاند» به كارگرداني جواد عليپور با حضور رامين سيد امامي (كينگ رام) كه بين طرفداران ايراني موسيقي سبكهاي Rock و Punk Rock چهره شناختهشدهاي است.
كاترين لاو علاوهبراين كه تاكيد ميكند نمايش درخشاني ديده، اشاره و تحليلي دارد كه در ادامه قسمتهايي از آن را باهم مرور ميكنيم.
«شايد نام چهره اصلي اجراي جديد عليپور را نشنيده باشيد. قبل از اينكه درباره نمايش بخوانم، من هم اطلاعاتي نداشتم. همانطوركه اين نقد را مينويسم، شايد كمي تحقيق كنم. احتمالا اسم شخصيت اصلي را گوگل كنم، صفحه ويكيپديا را بخوانم. با انجام اين كار شايد احساس كنم چيزي در مورد اين شخص ميدانم. اما همانطوركه عليپور به خوبي نشان ميدهد، «دانش» يا «دانستهها» با «خرد» يكي نيستند. عليپور به ما ميگويد چهره نمايشش «تام جونز» ايراني بود: يك ستاره پاپ دهه 70 ميلادي و يك نماد فرهنگي. با اين تفاوت كه او اصلا شبيه تام جونز نبوده و همين واقعيت كه عليپور بايد چنين مقايسهاي انجام دهد بيانگر اين نكته است كه «چه كسي براي تماشايي شدن عرضه ميشود و چه كسي در مغاكها موجوديت مييابد». نمايش در يك سطح، درباره پرونده باز قتل هنرمندي است كه سال 1992 [...] در شهر كلن آلمان كشته شد؛ اما اين نمايش در سطحي ديگر درباره غيرممكن بودن ترجمه، بازنمايي ساختارهاي استعماري و روشي است كه اينترنت احساس دانستن را در ما تحريك ميكند. اين آخرين قسمت از سهگانه عليپور است كه به بررسي تعاملات بين جامعه و فناوري ميپردازد. پس از دو اثر قبلي - كه بخشي از آنها به ترتيب از طريق واتساپ و اينستاگرام بيان ميشدند- «چيزهايي كه از روز ازل پنهان شدهاند» با استفاده بيش از حد فكتها، موسيقي، نريشن و پروجكتِ تصاوير، ضمن تداعي تجربه مشوش آنلاين بودن، در حواس مخاطب شكاف به وجود ميآورد. او يك قدم فراتر ميرود و نشان ميدهد كه چگونه ساختار به ظاهر خنثي اينترنت و توهم دانش آنياي كه در كاربران به وجود ميآورد، ديناميك قدرت استعماري را تداوم ميبخشد. اگرچه هر صدايي كه به گوش ميرسد، خشك و خشن است اما تجربه تماشاي نمايش چيز ديگري است. عليپور و همكارانش اين مهارت را دارند كه ايدههاي ذهني را به اجراي تئاتري هيجانانگيز بديل كنند. اين نمايش بسيار سرخوشانه ژانرها را در هم ميآميزد، اقتدار آرام يك پادكست جنايي- معمايي، صميميت يك روايتِ زندگينامهاي و فضاي بصري چندرسانهاي - در حالي كه همزمان در هريك از اين اشكال ساختارشكني ميكند- آنهم در فرهنگي كه اغلب به دنبال سادهسازي است، اين نمايش برهان خيرهكننده وضعيتي است بغرنج و پيچيده.»
نمايش جديد جواد عليپور، جذابترين تئاتري بود كه در طول سال ديدم. اين اثر هرآنچه را كه ممكن است فكر كنيد، ميشناسيد- اينترنت، موسيقي پاپ، پادكستهاي جنايي رازآلود- را دگرگون ميكند. ايده كسب دانش سريع همانطوركه سايتهايي مانند «ويكيپديا» وعده ميدادند، در اين اجرا كه به طرز خيرهكنندهاي هوشمندانه و بهطور باشكوهي نمايشي بود، شكسته شد.
كاترين لاو يك روزنامهنگار آزاد هنري و منتقد تئاتر است كه نوشتههايش در Guardian The Stage, UK Theatre Magazine و همچنين در پادكست «صداي تئاتر» the TheatreVoice ارايه ميشود.
اما با مرور تقريبا كامل يكي از اين نوشتهها مربوط به كارگردان ايراني، نگاهي داشته باشيم به 10 اثر انتخاب شده.
1. ايفوژني (ايفيگنيا) در اسپلات
«ايفيگنيا» Iphigenia يا ايفيژِني نام دختر بزرگ آگاممنون و كلوتايمنسترا است. در آغاز جنگ تروا، زماني كه آگاممنون به اوليس رسيد، آرتميس بهخاطر ناسپاسياش توفاني برانگيخت تا مانع عزيمت او شود. آگاممنون نيز تصميم گرفت براي فرونشاندن خشم آرتميس ايفيگنيا را قرباني كند. اما آرتميس جاي او گوزني به محراب فرستاد و ايفيگنيا را بر جايگاه كاهن معبد خود در توريد (كريمه كنوني) نشاند.
«اسپلات»Splott نيز محدودهاي است در جنوب شهر كارديف، پايتخت ولز، درست در قسمت شرقي مركز شهر كه اواخر قرن نوزدهم در دو مزرعه به همين نام ساخته شد: مزارع اسپلات شمالي و اسپلات جنوبي.
Arifa Akbar درباره اين نمايش مينويسد: نمايش «ايفيگنيا در اسپلات» احياي درخشان مونولوگگري اوون، به كارگرداني ريچل او.ريوردان Rachel O’Riordan در هامرسميث تيتر به صحنه رفت، آنهم هفت سال پس از اجرا در تئاتر شرمن كارديف. «سوفي ملويل» (تنها بازيگرِ نمايش) در مقام يك زن طبقه كارگر تكافتاده در گوشهاي افسرده از ولز كه نشانه تعادل در او ديده نميشود، مجموعهاي از مهارت و توانايي را به نمايش ميگذارد. او در حين تعريف داستان تكاندهندهاش درباره عشق و فقدان، قهرماني خاموش را به تصوير ميكشد و با آهنگي باشكوه و شعفانگيز، بر هر اينچ صحنه حكمراني ميكند. درام سياسي قدرتمند و سخت، بهويژه براي كساني كه فكر ميكردند تئاتر با - يا براي آنها - حرفي ندارد.
ملويل اجرا را با چنان كيفيت و قدرت بدني شروع ميكند كه به نظر معادل تئاتري ورزشهاي سهگانه را به نمايش ميگذارد و ما درحالي كه مشتاقيم بدانيم داستان قرار است به كجا ختم شود، به اين فكر ميكنيم كه او چگونه ميخواهد انرژي خود را تا پايان حفظ كند. اجرا به سمت افسانه ايفيگنيا و فداكاري زنان پيش ميرود، اما در دل خود مشكلات معاصر ما را نيز ميگنجاند: تعطيلي كتابخانهها، ازدحام بيش از حد در بيمارستانها و فقدان تخت خالي براي بيماران، همه حاوي تراژديهاي عظيم انساني هستند. هر خط اين متن، درامي بزرگ و ترسناك به ارمغان ميآورد و ما احساس ميكنيم آچمز شدهايم.
2. «صندليها»
نمايشنامه ابزورد يوژن ايونسكو كه سال 1952 نوشته شده، زوجي را به نمايش ميگذارد كه در اتاق نشيمن خود سرگرم يك جور بازي هستند، اين رويكرد در محصول كارگردان عمر الريان و سالن «آلميدا»ي لندن تبديل به جذابترين نمايش با ويژگيهاي تئاتر فيزيكال در دستان دو زن و شوهر (مارچلو مگني و كاترين هانتر) شده است. مگني كه اواخر امسال درگذشت، اين هديه جادويي را در فراقش براي ما به يادگار گذاشت.
«صندليها» نمايشنامهاي با بياني طنزگونه است، پرداختن به از خود بيگانگي و بيهويتي انسان در دنياي پرهياهوي مدرن. پيرمرد و پيرزني ساكن اتاقكي در يك جزيره با رفتارها و گفتارهايي كه بيانگر عدم علاقه و بيتفاوتي در زندگي آنهاست براي افرادي خيالي نامه مينويسند و آنها را دعوت ميكنند تا طي يك سخنراني پيامي مهم به آنان برسانند. ميهمانان خيالي سر ميرسند، آن دو در ذهن خود براي هر يك از آنها صندلي در نظر ميگيرند. درست هنگام سخنراني و در كمال ناباوري، سخنران واقعي وارد ميشود. پيرمرد و پيرزن سخنراني را به او واگذار ميكنند و خود ميميرند، اما سخنران كر و لال جز ضجه و فرياد حرفي براي گفتن ندارد.
پس از خروج اين زوج از صحنه، كاراكترِ سدويك آنچه يونسكو در نظر داشت و ارتباط آن با امروز را منعكس ميكند. تماشاي نمايش هيجانانگيز است. ورود مهمانان نامرئي باعث شور و خنده ميشود و سپس جاي خود را به سردرگمي، نااميدي و خودكشي ميدهد. نمايشنامه پس از جنگ جهاني دوم نوشته شده، با عبور از صحنههاي خندهآورِ ابتدايي، نور گرم جكي شِمِش به تدريج خشن ميشود و بازيگران با چهرههاي رنگپريده و شبحمانند بر صحنه ظاهر ميشوند. («لندن اكنون مرده است» و «آسمان از خون سرخ است»)...
3. «دكتر»
احياي درام رابرت آيك در مورد هويت، ايمان و اخلاق پزشكي به نظر يكي از پراتهامترين نمايشنامههاي دوران ما بود. اجراي درخشان ديگري با ايفاي نقش «جوليت استيونسون» ما را از محدوده آسايش خود بيرون آورد و باعث شد نهتنها باورهاي مسلم خود، بلكه خودِ يقين را زير سوال ببريم. اين اثر به كارگرداني Robert Icke، نسخه بسيار نزديك به ديگر نمونههاي اجرا شده در تئاتر آلميدا را به نمايش گذاشت. داستان نسبتا ساده بود: روت وولف، مدير يهودي يك موسسه پزشكي برجسته، از ورودِ كشيش كاتوليك و خواندن آخرين دعا بر بالين بيمار 14 ساله رو به مرگ بر اثر سقط جنين ناموفق خودداري ميكند. اين امتناع جرقههاي اعتراضهاي آنلاين و مداخله دولت را به وجود ميآورد. ماجرا به بحث يهودي استيزي در سطح جهان پيوند ميخورد. يكي از دوستان قديمي مدرسه پزشكي روت كه اكنون سياستمداري برجسته است، ميگويد: «زمان خوبي براي صحبت در مورد يهوديان است»، اين درست است كه مضامين نمايشنامه در زمانهاي كه تعصبات نژادي و يهودياستيزي رشد كرده و چنين صداهايي بلندتر از هميشه به گوش ميرسند، معنا و مفهومي خاص پيدا ميكند، اما دكتر از تقابلهاي دوتايي اجتناب كرده و ماجرا در ادامه بدل به مسالهاي چندلايه ميشود، چراكه سياستهاي نژادي، مذهبي و جنسيتي بزرگتري وارد بازي ميشوند.
4. «چيزهاي شيطاني زيبا»
امسال پر بود از بازاجراي تراژديهاي يونان باستان. Beautiful Evil Things، محصول بارها اجرا شده (در سالنهاي متعدد) دبورا پيو و جورج مان كه به طرزي برقآسا در دسته آثار نامتعارف قرار گرفت. سرِ بريده «مدوسا» روايت داستان را برعهده داشت و بهرغم اينكه دبورا پيو به تنهايي روي صحنه رفت، كيفيتي حماسي به نمايش گذاشت. داستان به همان اندازه كه از طريق حركت و صدا بيان ميشد، به واسطه متن نيز پيش ميرفت.
اين مونولوگ كه به صورت مشترك ساخته شده يك اثر درخشان است. درامي مربوط به قرنها قبل در يونان باستان كه ظرف 75 دقيقه روايت ميشود. اين متن نوعي آلترناتيو ايلياد است كه زنانِ شجاع و آماده نبردش پيش از آنكه رانده يا كشته شوند (اگرچه برخي از سرنوشتها تغيير ميكنند) قهرمان هستند. خدايان نمايش چون مردان شرور عمل ميكنند اما قهرمانان پوگ هرگز شبيه قرباني نميشوند.
در اساطير يونان، مدوسا كه گورگو نيز ناميده ميشود، يكي از سه گورگون هيولا (سه خواهر ترسناك با موهاي مارگونه) بود كه عموما به عنوان انسانهاي ماده بالدار با مارهاي سمي زنده روي سر (به جاي مو) توصيف شده است. دو خواهر مدوساStheno و Euryale ناميرا بودند ولي مدوسا اينگونه نبود و توسط نيمه خدايي كشته شد. افراد با خيره شدن در چهره اين سه خواهر به سنگ بدل ميشدند.
5. «چه كسي پدرم را كشت»
«چه كسي پدرم را كشت» اقتباس ايوو ون هوو (Ivo van Hove) از رمان زندگينامهاي ادوارد لوئيس به عنوان يك مونولوگ پركشمكش با بازي هانس كستينگ در نقش پسري همجنسگرا و پدري بيمار و همجنسگراهراس به صحنه رفت. اجرايي است ويرانگر و در عينحال لطيف. ون هوو اجراي جذابي از متن كستينگ Kesting به نمايش گذاشت. او پدر نامرئي خود را خطاب قرار ميدهد و همزمان بازيگر نقش پدر هم هست. دگرگوني بين خشنودي مختصر پدر و درد و خشم پسر بسيار نافذ و دقيق پيش ميرود. پدر گهگاه به سمت دري ميرود تا سيگار بكشد و هيكل خميدهاش، تصويري خردكننده ميسازد.
6. «اوكلاهاما!»
در سالي كه انبوهي بازاجراي موفقِ بدون ريسك به نمايش درآمد، اين بازسازي موزيكال راجرز و همرستين در يانگ ويك لندن به ما نشان داد كه چگونه يك نمايش شناختهشده و محبوب ميتواند بازسازي و جديد و تازه و خطرناك شود. اين فيلم به كارگرداني دنيل فيش و جردن فين، با تجربهگرايي فراوان و آواز خواندن شگفتانگيز، جذاب و ناراحتكننده بود.
7. «ديوانه تو»
اين فقط تعدد رقصهاي پرطرفدار نبود كه محصول چيچستر را بسيار شاد كرد؛ اگرچه اجراي فوقالعاده و سرحال چارلي استمپ كمي از كمال مطلوب پايينتر بود. موزيكال 1992 - به كارگرداني طراح رقص اصلي آن سوزان استرومن- تركيبي از شوخطبعي و موسيقي مقاومتناپذير جورج و ايرا گرشوين است. كساني كه آن را از دست دادند، ميتوانند تابستان سال آينده آن را در لندن تماشا كنند .
8. «نسل ما»
تقريبا براي چهار ساعت، نمايشنامه «آلكي بليثه» كه با محوريت دهها جوان اجرا شد، ما را در حالي رها كرد كه خواستهها و كنجكاوي بيشتري داشته باشيم. كارگرداني پرانرژي دانيل ايوانز براي يك جشنواره در چيچستر و تئاتر ملي، پنج سال طول كشيد و روياها و نااميديها، تجربيات مهاجران، درگيريهاي والدين، مسائل جسمي، نمرات مدرسه و شوخيهاي اسنپ چتي را تصوير كرد. تئاتري آموزشي كه در نيرومندترين حالت خود به صحنه رفت.
9. [...]
روايت اين نمايش، شايد وقتي ديگر!
10. «در نظر اول»
جودي كامر اولين بازي هيجانانگيز تئاتر وستاند را در نمايشنامه سختِ سوزي ميلر به نمايش گذاشت كه فصل بهار به سوي برادوي حركت ميكند. كامر كه به خاطر نقش تلويزيونياش در فيلم Killing Eve شناخته شد، با بازي در نقش وكيلي كه پس از تجاوز جنسي در جايگاه شاهد قرار ميگيرد، ثابت كرد كه ميتواند به همان اندازه كاريزماتيك و فرمانده صحنه باشد. بررسي اين آثار نشاندهنده چيزي نيست جز گشودگي جامعه و تئاتري كه طيف متنوعي از موضوعها و رويكردهاي اجرايي را پذيرا ميشود و براي عموم به نمايش ميگذارد. مردم و هنرمندان در كنار هم به موضوعها و مسائل مبتلابه انسان و جامعهاي كه در آن زندگي ميكنند، ميانديشند؛ بيآنكه قرار باشد تفكري مانع بيان نظر و انديشه ديگري شود. اين درحالي است كه گاردين تازه به مرور بعضي آثار يكسال گذشته پرداخته است، تعداد قطعا بيشتر است. بد نيست به اين بهانه، نويسندگان تئاتري و منتقدان ما هم بهترينهاي يكسال اخير تئاتر ايران را مرور كنند تا ببينيم حتي همين 10 نمايش واجد ارزش روي صحنه رفته يا خير و اگر رفته، شامل چه مضاميني بوده و اين مضامين چه اندازه بازتابدهنده وضعيت و مسائل اجتماعي، شاديها و غمهاي ما مردم بودهاند؟ بلكه به اين واسطه بار ديگر به يقين كاذب، شك كنيم و آن را زير سوال ببريم.
بررسي اين آثار نشاندهنده چيزي نيست جز گشودگي جامعه و تئاتري كه طيف متنوعي از موضوعها و رويكردهاي اجرايي را پذيرا ميشود و براي عموم به نمايش ميگذارد. مردم و هنرمندان در كنار هم به موضوعها و مسائل مبتلابه انسان و جامعهاي كه در آن زندگي ميكنند، ميانديشند؛ بيآنكه قرار باشد تفكري مانع بيان نظر و انديشه ديگري شود. اين درحالي است كه گاردين تازه به مرور بعضي آثار يكسال گذشته پرداخته است، تعداد قطعا بيشتر است.
يكي از اين نويسندگان كاترين لاو (Catherine Love) به نمايشي اشاره ميكند كه دو ايراني در خلق و اجراي آن نقش عمده برعهده داشتهاند؛ «چيزهايي كه از روز ازل پنهان شدهاند» به كارگرداني جواد عليپور با حضور رامين سيد امامي (كينگ رام) كه بين طرفداران ايراني موسيقي سبكهاي Rock و Punk Rock چهره شناختهشدهاي است. كاترين لاو علاوه بر اينكه تاكيد ميكند، نمايش درخشاني ديده.