نگاهي به فراز و فرود و پيامدهاي فوتوريسم
بيانيهاي ادبي كه جهان را به آتش كشاند!
عليرضا كريمي صارمي*
انسان در قرن بيست و يكم در شرايطي هولناك بهسر ميبرد، تمام ذهن او را تصاويري از جنگ، خشونت و تجاوز اشغال كرده است. او نگران است؛ نگران بههم خوردن مرزهاي بينالمللي و زيادهخواهي قدرتهاي جهاني. انسان پس از جنگ سرد، به دنبال آرامش و آسايش، عشق و مهرباني بود؛ اما اكنون خود را در معرض ايدئولوژيهاي مخرب و افكاري بهجاي مانده از تصوراتي پوسيده در ايجاد امپراتوريهايي منفور از گذشته مييابد، وحشتزده از آغاز جنگي هستهاي، حملاتي ويرانگر و شروعي براي بردهداري نوين. او آرزومند داشتن امكاناتي براي حاكميت بر سرنوشت خويش و ايجاد زندگي بهتر است؛ زندگياي كه در آن صلح و احترام متقابل به انسانيت، انديشه و فرهنگ و هنر بنيان آن را تشكيل دهد.
رهيافت قرن بيست و يكم فراخواندن انديشههاي نو براي تغييراتي اساسي و ورود به تفكري جهان شناختي است، زيرا انسان از جنگ، كشتار و ويرانگري ميهراسد و در خوابهاي خود جهاني بدون مرز را درنهايت امنيت و آرامش ميبيند. از خبرها دوري ميكند؛ زيرا اخباري شوم همواره توسط هزاران خبرگزاري در حال پخش است و اسبابي است براي نااميدي. بهواقع چرا خبرگزاريها همواره خبرهايي از مرگ و كشتار را در اولويت اخبار روزانه خود قرار ميدهند؟ آيا اخباري اميدبخش مانند گذر از خشكسالي يا احياي جنگلها و مراتع، رشد اقتصادي، ريشهكن شدن فقر و بيسوادي، دستيابي به دارو براي بيماريهاي خاص، مبارزه با خرافهپرستي، رشد چشمگير نشر كتاب و كتابخواني و... در اين زمانه وجود ندارد؟ چگونه اين جهان زيبا به چنين مرحله خطرناكي رسيده است؟ در جستاري اين مهم را مورد بررسي قرار ميدهيم.
ظهور فوتوريسم
در طول تاريخ فرهنگي و سياسي جهان همواره شاهد بودهايم انديشههايي نو از اذهاني خلاق برخاستهاند كه هدفشان تغيير نگرش انسانها در جهت ايجاد تحولي جهاني بوده است، اما به دلايل متفاوت نتيجه عملي اين انديشهها خلاف انتظار بوده بهطوريكه
نه تنها تحولي پويا ايجاد نكردند بلكه منجر به ايجاد ذهنيتي مخرب نزد سياستمداران و حاكمان جهان شدند. برخي از اين جريانهاي ادبي و هنري در مقطع زماني خاصي آغاز شدند و پايان يافتند، اما در دنياي امروز و نزد سياستمداران معاصر همچنان مانند آتشي خشمگينِ خفته زيرِ خاكستر زنده هستند. يكي از اين جريانها جنبشي تحت عنوان فوتوريسم بود كه از كلمه Futur به معني «آينده» گرفته شده است. پديدآورنده اين مكتب ادبي، شاعر معروف ايتاليايي فيليپو توماس مارينِتّي بود. او اعتقاد داشت در سده بيستم كه عصر تمدن و دوران پيشرفت صنايع است، بايد براي ادبيات و هنر سبك و زباني ماشيني ايجاد كرد. فوتوريسم با هرگونه ابراز احساسات و بيان هيجانات دروني شاعر و رعايت قوانين دستور زبان و معاني و بيان مخالف بود و آزادي كلمات غيرشاعرانه را مطالبه ميكرد. اين مكتب ادبي در آغاز در مقابله با عقايد شاعر و رماننويس ايتاليايي دانونزيو شاعر سختگوي آن زمان قيام و هرگونه غزلسرايي را از شعر حذف كرد و سبكي را ايجاد نمود كه نشاندهنده زندگي صنعتي نو باشد و جز از هيجانات زندگي مدرن و مبارزات صنعتي و حركت چرخهاي ماشينهاي غولپيكر و غرش هواپيماها كه همه نشاني از دنياي آينده
به شمار ميرفتند سخني ديگر نگويد. براي رسيدن به اين مقصود، كلماتِ بريده شده و نامربوطي شبيه به كلماتي تلگرافي از خود ساخت.
ويژگيهاي فوتوريستي
بلز ساندرار خصوصيات فوتوريستي زندگي آن زمان را چنين تصوير ميكند: «اعلانهاي ديوانهوار روي شهرِ رنگارنگ، گلههاي ترامواها كه از كوچه بالا ميروند... صفير ترولي بوسها در هوا... بخارِ آب بازوي متحرك را به كار مياندازد. سيم مسي پاي قورباغه را ميجهاند حساسيت هر چيزي اوج ميگيرد. بر نيروي كار افزوده ميشود. يك تكه پارچه به موسيقي بدل شده است و اين قوطي كنسرو شعر پاكدلي است... جهان را در قالب يك مغز ميريزم. مغزت پوك ميشود، يك صداي ترسناك بوق، پنج قاره را مثل مزرعهاي شخم ميزنند ... فلز سرما ميخورد.»
هر چند كه اين مكتب از شهر ميلان در ايتاليا آغاز گرديد؛ اما شناسنامه آن در پاريس صادر شد و به صورت بيانيهاي به قلم موسس آن فيليپو توماس مارينتي در صفحه اول روزنامه فيگارودر ۲۰ فوريه ۱۹۰۹ م انتشار يافت. در اينجا بخشي از بيانيه را نقل ميكنم: «گذشته مرهمي براي دردمندان و زندانيان و مُحتضران است. ما جوان و نيرومند و زندهايم. ما متعلق به آيندهايم. موزهها گورستاناند و بايد از چنين ديار خاموشان پرهيز جست. ما در پي تجليل و بزرگداشت جنگيم. جنگ است كه تنها شفابخش عالم است. ما هواخواه قدرت نظامي، وطنپرستي، آنارشيسم و انديشههاي كشتارگريم. ما دشمن زن و زنمآبي، دشمن اخلاقپرستي و دشمن همه ابنالوقتها و سودجويانيم. ما تعرض و شدت عمل را مياستاييم. گامهاي تند و سريع را، كشيده [سيلي] بر بنا گوش را. پشتك و وارو را مياستاييم. شعر بايد مظهر پرخاشگري و خشونت باشد. بيخشونت شاهكاري به وجود نميآيد. ما ستايشگر وجدِكار و لذت و شورشيم. غرش رعشهانگيز سلاحهاي جنگي، لوكوموتيوهاي نيرومند و پهن شانه را كه بر راههاي آهنين ميتازند، كشتيهاي حادثه جو را كه به سوي افق پيش ميروند، هواپيماهايي كه غرش آنها خروش جمعيت را به ياد ميآورد مياستاييم. ما از ايتاليا اين اعلاميه را -اعلاميه پرخاشي ويرانگر و سوزاننده را- در جهان پراكنده ميكنيم. ما دشمن باستانشناسان و استادان و سخنرانان و عتيقهفروشان و سمساران و ديگر مردهخوارانيم. به پيش، اي آتشافروزان! كتابخانهها را بسوزانيد و موزهها را غرق كنيد و پردههاي معروف [نقاشي] را در آب فرو بريد ...»
فوتوريسم در مناسبت با فاشيسم
مناسبت اينگونه عقايد با نهضت فاشيسم كه پس از جنگ در ايتاليا بروز كرد آشكار است. موسوليني رهبر فاشيست ايتاليا بعدها مارتينتي [مارينتي]را نخستين كسي شمرد كه ذهن او را برانگيخته است. مارينتي نيز در سالهاي بعد ايدئولوژي فوتوريسم را به سوي خدمت به فاشيسم متمايل كرد و موسوليني هم رسما تاثيرپذيري خود را از بيانيه فوتوريستها اعلام نمود و جنبشي را پايهريزي كرد كه منجر به جرياني ديكتاتوري در ايتاليا گرديد. اين بيانيه آتشين در زماني اعلام شد كه آثار هنري پيروانِ فوتوريسم بسيار ضعيف و غير قابل اعتنا بودند؛ بنابراين باتوجه به ارث پدري و ثروتي كه به مارينتي رسيده بود موقعيتي پيدا كرد تا به شهرها و كشورهاي مختلف سفر كند و براي ترويج ايدئولوژي فوتوريستها نسبت به چاپ و توزيع گسترده بيانيه فوتوريسم، كتاب، مجله و اجاره سالنهاي تئاتر و نمايش تبليغات بسيار گستردهاي را انجام دهد. همين فعاليتها باعث شهرت بينالمللي آن گرديد و «فوتوريسم» واژهاي آرماني براي كل هنر مدرن شد. مارينتي بر آن بود تا اصول نويني را در هنر بنيان گذارد كه مبتني بر اصالت تحرك، سرعت و همسو با عصر جديد و مغاير با آداب و رسوم كهنه باشد؛ بنابراين در سال ۱۹۱۲م نخستين نمايشگاه نقاشان «فوتوريست» يا نقاشان «آينده پرست»را كه همه ايتاليايي بودند در پاريس برگزار كرد. همه اين نقاشان براساس بيانيه مارينتي، تلاش كردند تا حركت، سرعت، جوش و خروش و غوغا را به نحوي در آثار خود نمايان سازند. آنها معتقد بودند كه نقش كردن اشيا در حالت سكون و با فرمهاي ثابت و بسته، حاكي از خمودگي و مُردگي و كاري است بيهوده. آنان معتقد بودند نقاشي بايد مظهر حركت، جنبش و تكاپو باشد.
فوتوريسم
در سراسر جهان
اين حركت ادبي و زيباييشناختي هر چند از ايتاليا برخاسته بود و نگاهي مليگرايانه نسبت به آن وجود داشت؛ اما پيش از جنگ جهاني اول از دو مركز اصلي خود يعني ايتاليا و سپس روسيه به سراسر جهان گسترش يافت و در ديگر كشورها نهضتهايي با نامهايي مختلف را پايهريزي كرد. به طور مثال: فورميسمFormisme يا زونيسم Zonisme در لهستان، ويبراسيونيسمVibrationisme در اسپانيا، ورتيسيسم Vorticisme در انگلستان، استريدنتيسم Stridentisme در مكزيك ... همچنين در بلژيك و اروپاي مركزي و حتي امريكا و ژاپن نيز نهضتهايي به شكلهاي مختلف پديدار گشتند. در ميان اين كشورها، فوتوريسم روسيه را ميتوان شايسته قياس با ايتاليا دانست، بنابراين لازم است تا مختصري به آن پرداخته شود تا دريابيم اساس تندرويهاي سياسي از كجا آغاز شد و اگر امروز شاهد جنگافروزي و كشتار در جهان هستيم اساس و بنيان چنين اقداماتي ريشه در كجا دارد و اين جريان فكري چه تاثيرات مخربي بر افكار موسوليني در ايجاد حزب فاشيسم ايتاليا و به تبع آن در كشورهاي ديگر داشت.فوتوريسم روسيه، اين نهضتِ جنجالبرانگيز و ضد زيباييشناختي كه وجود خود را مديون آوانگارديسم ايتاليا ميدانست در سال ۱۹۱۲م با بيانيه جنجالبرانگيز خود تحت عنوان «سيلي به گونه سليقه مردم» علني شد؛ بيانيهاي كه با عنواني آتشين از سوي گروه گيليا Guileia و با تاييد و امضاي ولاديمير ماياكوفسكي شاعر معروف روسي منتشر شد. بخشي از بيانيه فوتوريسم روسيه چنين است: «تنها ماييم كه تجلّي امروزيم! گذشته بسيار تنگ [بسته] است. پوشكين حتي از هيروگليف هم نامفهومتر و دشوارتر است. بياييد پوشكين، داستايفسكي، تولستوي و غيره و غيره را از گردونه اكنون بيرون بيندازيم. كسي كه نخستين عشق خود را از ياد نميبرد، هرگز لذت آخرينش را نخواهد چشيد ... ما فرمان ميدهيم كه حقوق شاعران را در انتخاب آزاد و خود خواسته واژههاي خودساخته[!] و نفرت بيپايان از زباني كه پيش از آنها وجود داشته است، به رسميت بشناسند ... و اگر هنوز در سطرهاي ما، ردپاي چركين عقل سليم شما و سليقه خوبتان پيداست، باور كنيد كه ديگر چنين نخواهد بود و در اين سطرها نخستين اشعه زيبايي نوآفريده ما در حال درخشش است، هر چند كوچك..» ميبينيم كه متن بيانيه فوتوريسم روسيه با اين همه سردرگمي واژهها، همانند فوتوريسم ايتاليا مظهر عصيان بر ضد قوانين زيباييشناختي زمانه خود است به نحوي كه سبب شد تا اشعار ماياكوفسكي در نظام زباني روس تاثير زلزلهآسايي داشته باشد و منشا تغييراتي عظيم شود.
فاشيسم در ايتاليا، آلمان و روسيه
اما فاشيسم چگونه به وجود آمد؟ اصطلاح فاشيسم را اولينبار موسوليني در سال ۱۹۱۹م درباره جنبشي سياسي در ايتاليا به كار برد كه ناسيوناليسم افراطي را همزمان با نفرت از جناح چپگرا و محافظهكاري حاكم، با هم درميآميخت. موسوليني سه سال بعد در راس ائتلافي كه از پشتيباني محافظهكاران برخوردار بود به قدرت رسيد و در ۱۹۲۶م پايهگذاري يك حكومت ديكتاتوري تمامعيار را گذاشت. تا آن زمان فاشيسم از ستايش گسترده انبوهي از چهرههاي سياسي و ادبي خارج از ايتاليا برخوردار شده بود كه علاوه بر راستگراها، جناحهاي سياسي ديگر نيز در آن حضور داشتند. در آن زمان ايتاليا از نظر صنعتي ضعيفتر از آلمان بود و فوتوريسم كه يك جنبشِ آغازين براي مدرنيسم بود، عصر ماشيني شدن را با اين اميد جشن ميگرفت كه ايتالياي عقبمانده را بهطور اساسي دگرگون كند. فوتوريسم با پيامي كه براي آينده داشت به تقويت فاشيسم پرداخت؛ يكي از ايدئولوژيهاي بزرگ سياسي كه در كنار ليبراليسم، محافظهكاري، كمونيسم، سوسياليسم و دموكراسي، سده بيستم را شكل دادند، به همين دليل است كه در سده بيست و يكم دانستن تاريخ فاشيسم و جنايتهايش ميبايست بيش از هر زمان ديگري موردتوجه قرار گيرد. با اين همه چگونه ميتوان از ايدئولوژي پر از تناقضي سر درآورد كه براي اوباش و روشنفكران به يك اندازه جذاب است، طبقه سرمايهدار را محكوم ميكند و در عين حال به محافظهكاران دست ائتلاف ميدهد، مردسالارانه رفتار ميكند و با اين حال زنان بسياري را در سيستم خود جذب ميكند، بر بازگشت به سنت تاكيد ميكند و مجذوب تكنولوژي است، از مردم تصويري آرماني به دست ميدهد؛ اما به جامعه تودهاي به ديده تحقير مينگرد و به اسم برقراري نظم بر طبل خشونت ميكوبد؟ خوزه ارتگايي گاست گفته است: در فاشيسم هميشه «آ نقيض آ» است. اما فاشيسم در آلمان، الگوهاي خود را از احزاب چپ و راست و از نظاميان گرفت. حزب نازي به رهبري آدولف هيتلر در جريان بحران اقتصادي، اجتماعي و سياسي كه از سال ۱۹۲۹م در آلمان آغاز شد سير صعودي را پيمود و در ژانويه ۱۹۳۳م به قدرت رسيد. همان زمان كه موسوليني در حال تدارك جامعهاي «تماميتخواه» بود، هيتلر نيز همسو با او اراده كرد آرمانشهري عاري از نژادهاي ديگر بسازد، رويايي كه به واقعيت پيوست و منجر به پاكسازي يهوديان از آلمان و تسخير نظامي اروپاي شرقي شد. هيتلر سازماندهنده حزب نازي، همانند موسوليني يك جنگجوي سابق و سرباز خط مقدم بود. وي در سال ۱۹۲۳م براي دخالت در كودتاي راستگرايان مدتي را در زندان بهسر برد و در آن زمان كتاب معروف «نبردِ من» را نوشت و سياستهاي جديد نازيسم را در آن شرح داد. نخستين اقدامات نازيها عبارت بود از: حذف و نابودي تمامي اتحاديههاي كارگري، احزاب چپگرا، ايجاد اردوگاههاي كار اجباري و سركوب تمامي مخالفان سياسي و منتقدان نازيسم. در همين ضمن جنبشهاي فاشيستي مهم ديگري نيز در بسياري از كشورهاي اروپايي و حتي در برزيل ظهور كردند. اما آنچه جاي تامل و تعمق دارد وجود فاشيسم در روسيه است؛ چراكه در نگاه اول، اتحاد جماهير شوروي خود قرباني مرگبارترين جنگ نظامي در طول تاريخ يعني جنگ جهاني دوم بوده است. چگونه ميشود كشوري كه در جنگ با نازيسم و
به تبع آن فاشيسم ميليونها نفر كشته و بيخانمان داشته خود پيرو فاشيسم گردد؟ سرمنشا پيدايش اين نگرش كيست؟ براي روشنگري بيشتر به بخشي از مقالهاي كه در ۲۰ سپتامبر ۲۰۱۶م در روزنامه نيويوركتايمز به قلم تيموتي اسنايدر چاپ شده است نگاهي مياندازيم.
متفكر سياسي كه امروزه بيشترين تاثير را بر روسيه دارد نه ولاديمير لنين، بنيانگذار نظام كمونيستي، بلكه ايوان ايلين، اسطوره فاشيسم روسيه است. ايوان ايلين فيلسوف مسيحي و سياسي روسيه، روزنامهنگار و ايدئولوگي بود كه در ابتدا ليبرال و سپس در دوران تبعيدش به اروپا ايدئولوژي فاشيسم را پذيرفت. او در ۹ آوريل ۱۸۸۳م در مسكو به دنيا آمد و در ۲۱ دسامبر ۱۹۵۴م در سوييس درگذشت. با اينكه از مرگ اين فيلسوف سياسي بيش از ۶۰ سال ميگذرد، اما تفكرات او پس از فروپاشي شوروي در روسيه جان تازهاي گرفت و پس از سال ۱۹۹۱م، كتابهاي او در تيراژ بسيار زياد مجددا چاپ شدند. از نظر ايلين، هدف سياست غلبه بر فرديت و ايجاد «كليت زنده» ملت است. ايلين در دهههاي ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰م پس از اخراج از اتحاد جماهير شوروي، به يكي از ايدئولوگهاي مهاجر ضد كمونيست تبديل شد. او به موسوليني و هيتلر به عنوان رهبراني نمونه نگاه ميكرد كه اروپا را با انحلال دموكراسي نجات دادند. ايلين در سال ۱۹۲۷ مقالهاي با عنوان «برادران سفيد من، فاشيستها» درباره فاشيسم روسيه نوشت و بعدها در دهههاي ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰م، طرحكلي قانون اساسي روسيه مقدسِ فاشيستي را ارايه كرد. چند سال قبل رييسجمهور وقت روسيه، فروپاشي اتحاد جماهير شوروي را يك «فاجعه ژئوپُليتيك» توصيف كرد. وي در سخنرانيهاي سالانه خود در مجلس فدرالِ روسيه به دفعات درباره ايلين سخن گفته است. وي دستور داد تا جسد ايلين از سوييس به كشور منتقل شده و آرشيو او نيز از ميشيگان امريكا بازگردانده شود. پس از انتقال جسد ايوان ايلين، رييسجمهور وقت روسيه در حال اداي احترام و گذاشتن گل بر سنگ مزار او در مسكو ديده شد. او تنها پيرو ايلين در ميان نخبگان كرملين نيست؛ بلكه شخصي به نام ولاديسلاو سوركوف، مبلّغ بزرگ مسكو نيز ايلين را به عنوان يك قدرت ميبيند. نخستوزير ديميتري مِدوِدُف نيز كه بين سالهاي ۲۰۰۸ تا ۲۰۱۲م رييسجمهور روسيه بود به دانشجويان روسي توصيه ميكند تا ديدگاههاي ايلين را مورد مطالعه و پژوهش قرار دهند.
بيانيهاي كه از مسير خود منحرف شد
حال باتوجه به مطالب ارايه شده ميتوان گفت بيانيهاي كه براي تغيير نگرش و ايجاد نوگرايي در هنر و صنعتي شدن سده بيستم نوشته شده بود، چگونه در ايجاد ذهنيتي مخرب براي به وجود آمدن فاشيسم و سپس نازيسم از مسير خود منحرف گرديد. اگر بگوييم كه بيانيه ادبي شاعر فوتوريست و نامدار ايتاليايي توماس مارينِتّي همچنان در جهان امروز ايفاي نقش ميكند سخني به گزاف نگفتهايم زيرا براساس شواهد و اسناد موجود به راحتي و با كمي تفكر ميتوان نگرش برخي سياستمداران فاشيست جهان در ايجاد تغييرات جغرافياي سياسي و روياپردازي براي احياي امپراتوريهاي شكستخورده سابق را مشاهده نمود. بيانيه ادبياي كه جهان را به آتش كشاند و اي كاش كه هيچگاه نوشته نميشد .
*عكاس - مدرس دانشگاه علم و صنعت ايران
• منابع و پينوشتها در دفتر روزنامه موجود است
پديدآورنده اين مكتب ادبي، شاعر معروف ايتاليايي فيليپو توماس مارينِتّي بود. او اعتقاد داشت در سده بيستم كه عصر تمدن و دوران پيشرفت صنايع است، بايد براي ادبيات و هنر سبك و زباني ماشيني ايجاد كرد. فوتوريسم با هرگونه ابراز احساسات و بيان هيجانات دروني شاعر و رعايت قوانين دستور زبان و معاني و بيان مخالف بود و آزادي كلمات غيرشاعرانه را مطالبه ميكرد.
موسوليني رهبر فاشيست ايتاليا بعدها مارتينتي [مارينتي]را نخستين كسي شمرد كه ذهن او را برانگيخته است. مارينتي نيز در سالهاي بعد ايدئولوژي فوتوريسم را به سوي خدمت به فاشيسم متمايل كرد و موسوليني هم رسما تاثيرپذيري خود را از بيانيه فوتوريستها اعلام نمود و جنبشي را پايهريزي كرد كه منجر به جرياني ديكتاتوري در ايتاليا گرديد.