• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۲۹ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5408 -
  • ۱۴۰۱ يکشنبه ۲ بهمن

پرنده خيس

حسن لطفي

كمتر پيش مي‌آيد كسي همان ماهي كه به دنيا آمده، چند سال بعد در همان ماه از دنيا برود، اما بعضي‌ها اين‌طورند. نمونه‌اش خسرو گلسرخي، شاعر، نويسنده و مبارزي است كه در بهمن به دنيا آمد و سي سال و بيست و هفت روز بعد در بهمن از دنيا رفت. آن‌هم با گلوله‌هايي كه قلبش را سوراخ كرد، قلبي كه در يكي از شعر‌هايش آن را پرنده‌اي خيس مي‌داند: «قلب بزرگ من / پرنده خيسي ست/ بنشسته بر درخت كنار خيابان/ در زير هر درخت /صدهد هزار برهنه بيداد - از تبر / جنگل / اي كاش قلب ما، مي‌خفت بي‌هراس / بر گيسوان درهم نمناك / اي كاش / تمام خيابان شهر / جنگل بود) جنگل، پرنده خيس، مبارزه و...» واژه‌هاي تكرار شده، شعرهاي اويند. تكرارهايي كه اگرچه معنايي متفاوت دارند اما قرار است در كل در ستايش مبارزه، آزادي و شرايط سخت سخن بگويد. 
شرايطي كه گلسرخي با شجاعت تمام در مقابلش ايستاد و در دادگاهي فرمايشي، طوري سخن گفت كه تا سال‌هاي درازي مي‌توان بر آن شجاعت درود فرستاد. درودي كه براي فرستادنش نياز به همفكري با او ندارد. گلسرخي در دادگاهش به صراحت اعلام مي‌كند يك ماركسيست - لنيست است اما همان‌جا و قبل از اين اعتراف حرف‌هايش يا بهتر بگويم دفاعيه‌اش را با جمله‌اي از امام حسين(ع) آغاز مي‌كند. شخصيتي كه براي خسرو، شهيد بزرگ خلق‌هاي خاورميانه است. اين اشاره و ستايش او از حضرت علي(ع) و افراد مذهبي همچون سيدعبدالله بهبهاني، شيخ محمد خياباني و ميرزا كوچك‌خان اگرچه مي‌تواند وصل به شرايط آن روز جامعه باشد اما براي نگارنده اين مطلب نشانه دگم نبودن اين مرد شجاع است. مردي كه در دوم بهمن هزار و سيصد و بيست و دو، ده سال پس از مرگ عارف قزويني به دنيا آمد! (توجه به زمان مرگ عارف و ارتباطش با تولد خسرو گلسرخي، ريشه در علاقه و تصميمي شخصي دارد. براي من عارف و خسرو دو روي سكه هنرمند معترض هستند. دو هنرمندي كه هر كدام به نوعي در مقابل استبداد ايستادند. يكي اعتراضش در اشعارش تجلي پيدا كرد اما شرايط او را به انزوا كشاند، انزوايي كه روح و جسمش را ذره ذره خورد و از نفس انداختش. دومي اما فقط به هنر بسنده نكرد، رك و صريح با حاكميت سخن گفت. صراحتي كه در آخرين دفاعش در دادگاهي كه به قول خودش فرمايشي بود به اوج رسيد. دادگاهي كه نمايش گوشه‌هايي از آن در تلويزيون از او قهرماني ساخت). دنيايي كه انگار با زمانه عارف تفاوت چنداني نداشت. او با آنكه انتظار معجزه را بعيد مي‌دانست يا در شعرهايش چنين مي‌گفت، دست از نوشتن و مبارزه بر نداشت. نوشتن و مبارزه‌اي كه باعث شد از مرز سي سال و بيست و هفت روز نگذرد. بعضي‌ها معتقدند او و همرزمش (كرامت دانشيان) بايد در ظاهر توبه مي‌كردند و زنده مي‌ماندند. اگر چنين مي‌شد خسرو گلسرخي دوم بهمن امسال وارد نود سالگي مي‌شد. مي‌شد؟ گمان نكنم. با آن اتفاق و آن شجاعت گلسرخي طول عمرش را افزايش داد. شجاعتي كه ريشه در علاقه و اعتمادش به مردم بود. بي‌خود نبود كه در آخرين شعرش سرود: «برف كوهستان / گرما داشت/ خون ما/ در رگ‌هامان مي‌جوشيد / زندگي معني داشت/ دامونم/جنگلي كوچك من / دست ما/ با دست مردم / گل مي‌داد» 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون