• ۱۴۰۳ دوشنبه ۳ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5411 -
  • ۱۴۰۱ چهارشنبه ۵ بهمن

شوخي بي‌مزه باران

سيدحسن اسلامي اردكاني

ساحل دلارام، برخلاف نامش، امروز ناآرام است. موج‌ها خود را به ساحل مي‌كوبند و بر مي‌گردند و با شدت بيشتري حمله مي‌برند. مي‌خواهم شش كيلومتر در كنار اين ساحل خلوت و آرام منطقه بوشهر بدوم.  پس از كارم، ميزبانم آقاي تميمي مرا به اينجا آورده است و فكر مي‌كند مناسب دويدن باشد. دريا آشفته است. اما من كاري به آن ندارم. فقط مي‌خواهم يك ساعتي بدوم. ميزبانم را ترك مي‌كنم و شروع به نرم دويدن مي‌كنم. هيچ كس نيست. هوا ابري است و صداي موج‌هاي پياپي حسي از غربت و ترس ايجاد مي‌كند. دو كيلومتر دويده‌ام كه ناگهان هوا تيره و منقلب مي‌شود. قطرات باران بر صورتم مي‌نشيند. از اين تغيير لذت مي‌برم و راه برگشت در پيش مي‌گيرم. اما انگار خيلي هم لذت‌بخش نيست. ناگهان آسمان برقي مي‌زند و بعد صداي رعد مرا مي‌لرزاند. صاعقه در پي صاعقه از دور نمايان مي‌شود و دريا را در آن دورها نوراني مي‌كند. شگفت‌زده به دريا نگاه مي‌كنم. هيچ قايقي ديده نمي‌شود. ياد نوشته‌هاي صادق چوبك مي‌افتم و زناني كه منتظر شوهران صيادشان هستند و در چنين هوايي نگران وضع آنها. سرعت و شدت باران زياد مي‌شود. آب از همه جاي تنم جاري مي‌گردد. مي‌خواهم گوشي را خاموش كنم. اما فكر مي‌كنم شايد ميزبان نگران شود و بخواهد زنگ بزند. صاعقه مرا ترسانده است از دريا فاصله مي‌گيرم تا ايمن‌تر باشم. اما نزديكي تيرهاي برق هم ايمني ندارد. صاعقه‌ها نزديك مي‌شوند و درست در چند ده متري من به زمين مي‌خورند. ديگر مساله دويدن نيست، نياز به فرار و نجات است. مي‌خواهم خودم را سريع به نقطه آغاز و خودرويي كه منتظرم است، برسانم. انگار مسير خيلي طولاني شده است و هيچ نشاني از آن ديده نمي‌شود. در همين چند دقيقه بارش، زمين گل‌آلود شده است و جاهايي جوي‌هاي آب روان مي‌شود. شدت بارش بي‌مانند است. همه حواسم را جمع كرده‌ام كه اولا زمين نخورم و ديگر آنكه گم نشوم. كمابيش هم سعي مي‌كنم كه از وضعيت پيش‌آمده لذت ببرم، ولي مگر ترس و نگراني اجازه مي‌دهد. خطر اصلي صاعقه است كه اگر پرش به من بگيرد، همه‌چيز تمام است. دو سه بار پاهايم در چاله‌هاي پرآب فرو مي‌رود كه سريع خودم را جمع مي‌كنم و ادامه مي‌دهم. باران و صاعقه بي‌قرار به زمين مي‌خورند و معلوم نيست كه كي مي‌خواهند كوتاه بيايند. انگار ساعت‌ها است كه باران مي‌بارد، ولي شايد به 20 دقيقه هم نرسيده باشد. ماشين را مي‌بينم. رنگ سفيدش از همان دور قطب‌نمايم مي‌شود. شتابان به سمت آن مي‌روم و در را باز مي‌كنم. جيغ كوتاه دختري، حيرت من، ببخشيد گفتن و در را بستن و به مسير ادامه دادن. نمي‌دانم در اين هوا آنجا چه مي‌كردند. وقتي آمديم هيچ ماشيني نبود. دور مي‌شوم و خودروي خودمان را مي‌بينم. اين دفعه با احتياط به آن نزديك مي‌شوم. خودش است. در را باز مي‌كنم. ميزبان در همان حال نزار از من عكسي مي‌گيرد. بر صندلي مي‌نشينم. گوشي را بيرون مي‌آورم. خيس شده است. مي‌خواهم خشكش كنم كه روشن و براي هميشه خاموش مي‌شود. غصه از كار افتادن گوشي يك طرف، عكس‌هاي خوبي كه در آغاز از كنار ساحل گرفته بودم يك طرف. هرچه مي‌كنم گوشي روشن نمي‌شود. در همان حال تصميم مي‌گيريم گوشي را ببريم تعميرگاه. 
به بوشهر مي‌رسيم و با همان لباس خيس به تعميرگاه مي‌روم. تعميركار نگاهي مي‌كند و مي‌گويد بعيد است كه بشود تعميرش كرد. اما باز لطف مي‌كند و گوشي را باز مي‌كند. شب شده است. مي‌گويد دوري بزنيد و دوباره بياييد. مي‌رويم جايي نماز بخوانيم و بعد بر مي‌گرديم. نگاه سردش ما را از هر توضيحي بي‌نياز مي‌كند. ولي مي‌گويد كه هم بُرد آن از كار افتاده است و هم آي‌سي سوخته است. يعني بايد به فكر گوشي ديگري باشم. كم كم سردم شده است و مي‌لرزم. ميزبان كمي مرا دلداري مي‌دهد و بعد درست مانند بچه‌اي كه بخواهند گولش بزنند و حواسش را پرت كنند، مي‌پرسد راستي چند كيلومتر دويديد؟ مي‌گويم چهار كيلومتر شد. مي‌گويد خوب برويم كنار ساحل دو كيلومتر ديگر بدويد تا آن شش كيلومتر كامل شود. من هم گولش را مي‌خورم و مي‌رويم ساحل و شروع مي‌كنم به دويدن. اين كار دو خاصيت دارد. يكي آنكه بدن سردم را كمي گرم مي‌كند و ديگر آنكه لباس خيسم را كمي خشك.
بعد از تكميل شش كيلومتر حس بهتري دارم. اما هنوز بابت از دست دادن گوشي پكرم. مي‌دانم كه زود فراموش مي‌كنم. ولي فعلا انگار فلج شده‌ام. نمي‌دانم كه چه اشتباهي كردم. ظاهرا همه‌چيز درست پيش رفت. البته اگر يك كيسه فريزري داشتم گوشي را حفظ مي‌كردم. ولي خب باران كه براي آمدنش با من هماهنگي نمي‌كند. همه اينها يك درس مكرر را به من آموخت. ما چقدر در برابر نيروهاي طبيعت شكننده و ناچيزيم. اگر همين درس را بياموزيم، رفتار متواضعانه‌تري در قبال آن در پيش خواهيم گرفت.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون