• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5418 -
  • ۱۴۰۱ پنج شنبه ۱۳ بهمن

سفرنامه نجف و زيارت بقعه متبركه آن به مناسبت سالروز ولادت مولي‌الموحدين علي‌بن ابيطالب(ع)

وطن اهل ايمان

عظيم محمودآبادي

«از قادسيه حركت كرديم و به شهر نجف كه مدفن علي‌بن ابيطالب(ع) است، رسيديم. اين شهر نيكو در زميني پهناور و سخت واقع شده است و يكي از بهترين و پرجمعيت‌ترين شهرهاي عراق است كه بازارهاي خوب و تميزي دارد. از باب‌الحضره وارد نجف شديم و بعد از عبور از بازار بقالان و طباخان و خبازان به بازار ميوه‌فروشان و خياطان و قيصريه و بازار عطاران رسيديم. آخر بازارِ عطاران باب حضرت است و قبري كه معتقدند از آن علي(ع) است در اين محل است. روبروي مقبره مدارس و زوايا و خانقاه‌هايي قرار دارد كه داير و بارونق است. ديوارهاي مقبره از كاشي است كه چيزي مانند زليج [نوعي آجر كاشي] اما از حيث جلا و نقش زيباتر از آن است [...] داخل حرم به انواع فرش‌هاي ابريشمين و غيره مفروش است و قنديل‌هاي بزرگ و كوچك از طلا و نقره در آن آويخته، در وسط حرم مصطبه [(سكو، تخت)] چارگوشي است كه با تخته پوشيده و بر آن صفحات طلاي پر نقش و نگار كه در ساختن آن كمال استادي و مهارت را به كار برده‌اند با ميخ‌هاي نقره فرو كوفته‌اند، چنانكه از هيچ جهت چيزي از چوب نمودار نيست. ارتفاع مصطبه كمتر از ارتفاع قامت آدمي است و در روي آن سه قبر هست كه مي‌گويند يكي از آنِ آدم(ع) و ديگري از آنِ نوح(ع) و سومي از آنِ علي(ع) است و بين اين سه قبر تشت‌هاي زرين و سيمين گلاب و مشك و انواع عطريات ديگر گذاشته‌اند كه زوّار دست خود را در آن فرو برده به عنوان تبرك بر سر و روي خود مي‌كشند». (سفرنامه ابن‌بطوطه، ابوعبدالله محمد بن عبدالله بن بطوطه، ترجمه محمدعلي موحد، انتشارات كارنامه، چاپ سوم؛ 1397، جلد اول، صص223و224) 

زيارتِ نجف؛ يك تجربه ديني ناب
هنوز بيست سال نداشتم كه براي بار اول مشرف شدم به نجف. سفري كه در آن هر شش امام مدفون در شهرهاي نجف، كربلا، كاظمين و سامرا در عراق به علاوه برخي از امام‌زادگان و صحابه ائمه و علما و بزرگان شيعه را زيارت كردم. اما بعد از گذشت نزديك به دو دهه، سال گذشته براي بار دوم و همين يكي، دو ماه پيش نيز براي بار سوم، مقدر بود خودم را به آن سرزمين عجيب و ارض ملكوتي برسانم. الحمدالله.
آنها كه تجربه زيارت حرم ائمه عليهم‌السلام را دارند مي‌دانند كه به تعبير فردريش شلاير ماخر - فيلسوف و الهي‌دان آلماني قرن نوزدهم - «تجربه ديني» بسيار ناب و بي‌نظيري است كه با هيچ‌يك از مراسم و مناسك مذهبي قابل مقايسه نيست. البته اين نظري نيست كه صرفا براي يك شيعه معتقد به امامت و زيارت، قابل درك باشد. بلكه بوده‌اند بزرگان و متفكراني از ساير مذاهب و حتي ديگر اديان كه با مشاهده اين مشاهد شريفه، به دركي از اين نوع تجربه نائل آمده‌اند كه با ساير مناسك ديني قابل قياس ندانسته‌اند. اما در اين ميان براي نگارنده البته نجف و حرم مولاي متقيان چيز ديگري است. تجربه‌اي كه حتي با هيچ‌يك از زيارت‌هاي ديگر اماكن متبركه و حرم مطهر ساير ائمه نيز قابل مقايسه نيست.
گويي در نجف، آدمي حال يتيمي را دارد كه بعد از سال‌ها دربه‌دري خانه پدرش را يافته و به آن پناه آورده باشد! حال طفلي را دارد كه روي زانوي پدر نشسته و نمي‌خواهد از آن لحظه‌اي جدا شود.

حس امنيت پس از سال‌ها غربت
ياد روزگار كودكي در دبستان مي‌افتم كه هر وقت نزديك عيد نوروز يا تابستان مي‌شد، بچه‌ها با يكديگر از ذوق رفتن به دهات‌شان و از حال‌وهواي بي‌نظيرش براي هم مي‌گفتند. گاهي از من نيز مي‌پرسيدند دهات شما كجاست؟ من هم كه اجدادم دهه‌ها قبل از تولد من به تهران آمده بودند - و خلاصه سال‌ها بود كه در روستاهاي اطراف اصفهان (محمودآباد و گلپايگان) كس و كار چنداني نداشتيم - جواب مي‌دادم كه ما دهات نداريم! و خدا مي‌داند گفتن اين جمله چقدر برايم سخت بود و از آن بيشتر تلخ!! احساس مي‌كردم من از همه آن احساس رضايتِ توام با شعفِ محض، هميشه محروم بوده‌ و خواهم بود و از اين بابت براي سال‌ها كمبودي را احساس مي‌كردم كه با هيچ‌چيز ديگر قابل جبران نبود. تا اينكه تقدير پايم را به نجف باز كرد. نجف كه رسيدم حال كسي را داشتم كه بعد از سال‌ها غربت، وطنش را يافته است. نجف براي من حكم همان دهاتي را داشت كه از كودكي حسرت داشتنش را داشتم و حرم اميرالمومنين(ع) حكم خانه، يا خانه پدري نه حكم چيزي بيش از اينها را داشت. خيلي  بيشتر!
نجف، اين تكه از جهان عجيب به آدمي حس سكينه و آرامش مي‌دهد. دست‌كم به زعم نگارنده چنين است و از هركه اين تجربه را داشته وقتي پرسيده‌ام كم‌وبيش از همين احساس سخن گفته است. گويي جايي است بيرون اين جهان. مصداق اتم حسي كه شلاير ماخر از آن تعبير به «حسّ تعلّقِ مُطلق» مي‌كند.

تجربه پل‌ريكور از زيارت امام رضا(ع) در مشهد
چنانكه پل‌ريكور فيلسوف و اديب برجسته فرانسوي قرن بيستم   هم وقتي به پيشنهاد مرحوم دكتر داريوش شايگان به حرم امام رضا(ع) مي‌رود با تجربه‌اي از دين‌داري مواجه مي‌شود كه به قول خودش بديع و بي‌نظير بود و معنويتي را احساس مي‌كند كه تا پيش از آن تجربه نكرده بود. مرحوم شايگان بعدها در كتاب «زيرآسمان‌هاي جهان»، آن تجربه را اينطور توصيف مي‌كند: «به ياد دارم كه به ريكور پيشنهاد كردم به زيارت حرم امام رضا[ع] برود زيرا آنجا محيط مطلوبي براي تجربه هيبت (tremendum) يا دردِ تقدس در مستقيم‌ترين شكل بيانش بود. فرداي آن روز كه دوباره ريكور را ديدم، به من گفت كه از اين جنبه از مذهب به كلي غافل بوده است، حتي غيبت الوهيت مي‌تواند شكل منفي‌اي از قدسيت باشد. گمان مي‌كنم كه حتي اگر عمر همه مذاهب جهان به سر رسد، اين تجربه هرگز از روي زمين محو نخواهد شد، اين تجربه‌اي است كه در اعماق جان انسان ريشه دوانده است. همه مساله جهان فروپاشيده ما، آن است كه بتوان فضاهاي نامتجانس قدسي و دنيوي را تنظيم كرد و از برخورد خصم‌آميزشان جلوگيري نمود به نحوي كه هريك مكان خاص  خود را بيابد». (زير آسمان‌هاي جهان، گفت‌وگوي داريوش شايگان با رامين جهانبگلو، ترجمه نازي عظيما، انتشارات فرزان روز، چاپ پنجم؛ 1387، صص94و95) 

حرم اهل بيت(ع)؛ وطن اهل ايمان
آري حرم اهل‌بيت(ع) وطن اهل ايمان است. فرقي ندارد سني باشي يا شيعه، ايراني باشي يا عراقي يا از ساير ملل. مسلمان باشي يا مسيحي، كافي است اهل ايمان باشي تا آنجا را وطن خود بيابي. چنانكه امسال در حرم اميرالمونين(ع) و سال ‌گذشته در حرم سيدالشهدا(ع)، ديدم افرادي را كه به سبك اهل سنت نماز مي‌خوانند! سُنّي‌هايي كه دل در گروي خاندان پيامبرشان(ص) دارند. آري اينجا وطن آنها هم هست؛ همان وطن اصلي كه شيخ بهايي در تاويل حديث رسول‌الله(ص) «حبّ‌ الوطن من الايمان» مي‌گفت: «اين وطن مصر و عراق و شام نيست / اين وطن جايي است كان را نام نيست».
در اين ميان البته حرم اميرالمومنين(ع) گويي مركز ثقل و گرانيگاه اصلي اين وطن است؛ وطن مومنان عالم!
پايم به حرم كه رسيد خود را وارد شده در حريمي ديدم كه با هيچ جاي ديگري در دنيا قابل مقايسه نبود حتي با حرم‌هاي ائمه ديگر عليهم صلوات‌الله اجمعين. چشم آدمي كه به آن گنبد سرفراز مي‌رسد، حسي از خشوع و مسرّت به‌طور توامان سراسر وجودش را تسخير مي‌كند. خشوعي كه ناشي از درك عظمت انساني است كه مي‌داني در تاريخ بشريت از هر حيث بي‌نظير بوده است! به قول ابن ابي‌الحديد: «و من چه بگويم درباره مردي كه پدرش ابوطالب، سيد بطحاء و شيخ قريش و سالار مكه است و من چه بگويم درباره مردي كه هركس دوست مي‌دارد با انتساب به او بر حسن و زيبايي خويش بيفزايد [...] همه سران فتوت خويشتن را منسوب به او مي‌دانند و در اين مورد كتاب نوشته‌ و اسنادي ارايه داده‌اند كه فتوت به علي(ع) مي‌رسد و آن را مقصور در او دانسته و به او لقب سرور جوانمردان داده‌اند و مذهب خود را بر مبناي بيت مشهوري كه در روز اُحُد شنيده شد و سروشي از آسمان بانگ برداشت كه «شمشيري جز ذوالفقار و جوانمردي جز علي نيست [لا فتى اِلاّ علِىّ، لا سيف اِلاّ ذُو الفقار]» بر او استوار مي‌سازند». (جلوه تاريخ در شرح نهج‌البلاغه، ابن‌ابي‌الحديد، ترجمه و تحشيه دكتر محمود مهدوي دامغاني، انتشارات نشرني، چاپ اول از ويراست دوم؛ 1399، ج1، ص47) آري در نجف همزمان حس شعف و مسرّتي بي‌نظير به آدمي دست مي‌دهد كه هرچند قابل درك باشد اما قابل وصف نيست؛ يدرك و لا يوُصف!
اين احساس آنقدر عجيب است كه حتي در مسير‌ كوفه و كربلا يا كاظمين و سامرا نيز دل‌تنگي و بي‌قراري عجيبي براي بازگشت به نجف ايجاد مي‌كند! چنانكه نگارنده وقتي در كربلا و صحن و‌ سراي اباعبدالله الحسين(ع) هم بود، روي به جانب جنوب شرقي و به سمت نجف بر مي‌گرداند و به امير نجف سلام مي‌داد. آري به سالار شهيدان مي‌گفتم پدر شما، مولاي ما و شما است و سرور اهل ايمان. بهشت را نمي‌دانم كجاست اما احتمالا بايد جايي مثل نجف باشد!

نجف؛ شهرِ نخستين‌ها!
آري امير نجف، به تصريح رسول‌الله پدر اين امت است؛ «أنا و علِي أبوا هذِهِ الْأُمه». پدر امت در كنار پدر بشريت! چقدر با شكوه! بدن مطهر علي(ع) بين قبر آدم ابوالبشر و نوح نبي (علي نبينا و آله و عليهماالسلام) آرميده است. چنانكه در زيارتنامه حضرت مي‌خوانيم: «السّلامُ عليك و علي ضجِيعيك آدم و نُوحٍ؛ سلام بر تو و بر دو آرميده در كنار تو آدم و نوح»! آري نجف شهرِ نخستين‌هاي جهان است. آدم؛ نخستين بشر (كه نخستين پيامبر هم هست)، نوح؛ نخستين پيامبرِ اولو‌العزم و علي(ع)؛ نخستين امام، سيد الاوصيا! اميرمومنان ميان نخستين بشر و نخستين پيامبر اولوالعزم! آري علي(ع) تنها امام شيعيان يا صرفا امير مسلمين نيست. بلكه او سيد و آقاي همه مومنان است؛ امير اهل ايمان! و‌ اي بسا كساني كه با حصول اندك شناختي از او، به جرگه اهل ايمان پيوسته باشند. آنهايي كه به لسانِ شهريار زمزمه مي‌كنند: «به علي شناختم من به خدا قسم خدا را». مگر غير از اين است كه او معجزه‌اي از معجزات الهي است كه بر دست رسول خاتم (ص) عيان شد؟
چنانكه ابن نديم، از علماي بزرگ قرن چهارم در «الفهرست» خود به نقل از محمد بن عمر واقدي  مورخ و سيره‌نويس بزرگ اواخر قرن دوم و اوايل قرن سوم و مولف كتاب «المغازي» - به اين نكته اشاره كرد. هم او كه بنابر نقل ابن‌نديم معتقد بود قرآن، معجزه دوم پيامبر (ص) بود و معجزه اول ايشان تربيت شخصيت علي‌بن‌ابي‌طالب(ع) بوده است. ابن نديم در «الفهرست» خود درباره اين عقيده واقدي چنين مي‌نويسد: «أبوعبد‌الله محمد بن عمر الواقدي مولي الأسلميين بني سهم بن أسلم و كان يتشيع، حسن المذهب، يلزم التقيه. و هو الذي روي أن عليا عليه السلام كان من معجزات النبي صلي‌الله عليه، كالعصي لموسي[ع] وإحياء الموتي لعيسي [بن مريم عليه السلام]».
همانطور كه ملاحظه شد ابن‌نديم در معرفي واقدي او را داراي گرايش به تشيع معرفي مي‌كند (و كان مُتشيع) چراكه به باور او نفس وجود امام علي‌بن‌ابيطالب(ع) از معجزات رسول‌الله (ص) بوده است و براي ايشان در حكم عصاي موسي(ع) و زنده كردن مردگان توسط عيسي(ع) بوده است.
آري در وصف مولاي متقيان علي(ع) كم گفته و نوشته نشده؛ سيماي او از مرزهاي عرب و عجم عبور كرده و سيره‌اش شهره آفاق اهل معرفت است اما شايد به اين ويژگي مورد اشاره واقدي كمتر توجه شده باشد. اينكه او تربيت‌يافته دامان حضرت ختمي مرتبت بود. راستي او همان قرآن ناطق بود و يكي از دو ركن ثقلين! همان كه به تصريح خيرالانام(ص) تمسك به او در كنار تمسك به قرآن، لازمه رستگاري است؛ چه پيامبر خود تصريح كرده بود قرآن و اهل‌بيت من از يكديگر جدا نمي‌شوند تا در كنار حوض كوثر - همان چشمه نجات - بر من وارد شوند.
آري علي(ع) معجزه محمد(ص) بود؛ او نيز خود را بنده‌اي از بندگان رسول مي‌دانست؛ «إِنّما أنا عبْدٌ مِنْ عبِيدِ مُحمّدٍ» و محمد (ص) او را بابِ شهرِ علمِ خود معرفي كرده بود؛ پس اهل فضل و معرفت براي ورود به هر شهري لاجرم از در و دروازه آن وارد مي‌شوند.
همين اعجاز است كه نگاه كساني را كه شايد فرسنگ‌ها دورتر از عقايد شيعه يا حتي مسلمين باشند به شخصيتي جذب مي‌كند و گويي اين همان اولين و برترين اعجاز رسول‌الله است. علاوه بر اينها از گذشته‌هاي دور تا امروز كساني در مذاهب مختلف از شيعه گرفته تا غير او شهادت به ديدن معجزاتي از آرامگاه او در نجف اشرف داده‌اند!

كرامات قبر اميرالمومنين(ع)  به روايت ابن‌بطوطه
 چنانكه در تارك اين نوشته، بخشي از گزارش ابن‌بطوطه سياح مشهور مسلمان اهل مراكش آمد كه بر مذهب اهل سنت بود و با اين حال حتي از كرامات اين بقعه شريفه نيز نوشته است.
ابن‌بطوطه كه معمولا در گزارش‌هاي سفرنامه خود كمتر به وثاقت كراماتي كه مردم نقل مي‌كنند اعتماد دارد و نظر منفي و انكارآميز خود را درباره آنها به تصريح مي‌نويسد اما در مورد روضه (حرم) اميرالمومنين(ع) تصريح دارد كه در ليله‌ المحيا، خبر كرامات قبر نخستين امام شيعه را از افراد مورد وثوق و اعتمادش شنيده و با لسان تاييد مي‌نويسد: «مردم شهر [نجف] همه بر مذهب رافضي‌اند. از اين روضه، كرامت‌ها مي‌شود و از همين‌جا بر آنان ثابت شده كه قبر علي‌بن ابيطالب(ع) در آن واقع است. از جمله آنكه در شب بيست‌وهفتم رجب، كه «ليله المحيا» ناميده مي‌شود، بيماران زمين‌گير را از عراقين و خراسان و فارس و روم به آنجا مي‌آورند و بدين گونه سي، چهل بيمار گرد مي‌آيند. بيماران را پس از نمازِ خفتن روي ضريح مقدس جاي مي‌دهند و خود در انتظار شفا يافتن آنان، به نماز و ذكر و تلاوت و زيارت مي‌پردازند. چون نيمي يا در حدود دو پاره از شب گذشت، همه بيماران صحيح و سالم، «لا اله ال ‌الله، محمد رسول‌الله، علي ولي‌الله» گويان از جاي برمي‌خيزند. اين حكايت در ميان آنان به حد استفاضه» رسيده و گرچه من خود آن شب را درك نكردم داستان آن را از اشخاص مورد اعتماد شنيدم و در مدرسه حرم سه تن از اين اشخاص را ديدم كه هر سه زمين‌گير بودند: يكي از روم آمده بود و ديگري از اصفهان و سومي از خراسان. از حال‌شان جويا شدم، گفتند امسال به ليله ‌المحيا نرسيده‌اند و منتظرند كه سال آينده آن را درك كنند. در اين شب مردم از شهرهاي مختلف در نجف گرد مي‌آيند و بازار بزرگي در شهر برپا مي‌شود كه تا مدت ده روز برقرار مي‌ماند. (ابن بطوطه، صص224و225) 
البته اين نوع كرامات انحصاري به قرون گذشته و زمان‌هاي دور نداشته بلكه در زمانه ما نيز هستند كساني كه به درك آن نائل آمدند و از آن جمله مي‌توان به نوشته مرحوم دكتر سيدجعفر شهيدي استناد كرد: «سالياني كه در نجف اشرف به سر مي‌بردم، مبتلا به درد چشم شدم كه بسيار آزارم مي‌داد. دو سه بار به مطب پزشكي به نام دكتر محمد العيد رفتم و هر بار يك ربع دينار، يعني اندكي كمتر از يك‌چهارم ماهيانه‌ام را به او مي‌دادم. قطعه فلزي به پلك چشمم مي‌كشيد و مي‌گفت: «همت جوانان را داري.» چرا چنين مي‌گفت؟ نمي‌دانم. اگر درد چشم بيشتر نمي‌شد، كمتر هم نمي‌شد. پسين روزي در يكي از ايوان‌هاي صحن‌مقدس [حرم اميرالمومنين(ع)] روبروي گنبد مطهر نشسته بودم افسرده و از رنج چشم آزرده، روي به گنبد كردم و گفتم: «يا علي من براي درس خواندن به شهر تو آمده‌ام و تنها وسيلتم چشم است.» گريه‌ام گرفت، دو رباعي به ذهنم آمد و در آن حال زمزمه كردم: «اي بارگهت قبله اهل نياز / وي روضه حضرت تو خلوتگه راز / در خانه كعبه زادي و زادگهت / شد قبله مسلمين به هنگام نماز /‌اي ذات خداي را تو مرات جلي / وي نور مبين، كاشف سرّ ازلي / در مدح تو اين بس كه نبودي دوزخ / لو اجتمع الناس علي حبّ علي» در همين حال بودم كه يكي از آشنايان كه نامش را فراموش كرده‌ام به صحن درآمد. مرا ديد و حالم را پرسيد. گفتم: «از چشم درد، رنج مي‌برم.» گفت: «فردا بيا با هم به كوفه برويم، سيداحمد ربيعي چشمت را ببيند.» فردا به همراهي او به كوفه رفتم، به خانه سيد احمد درآمديم. پيرمردي بود نوراني در زيرزمين خانه نشسته، تني چند گرد او. نوبت به من رسيد با ذره‌بيني درشت چشمم را نگاه كرد. پاره‌اي كاغذ برداشت و چيزي بر آن نوشت و چون به دستم داد نوشته بود ارجِدُل. گفت: «روزي سه بار در چشم بريز.» دو بار ريختم و نمي‌دانم به نوبت سوم نيازي افتاد يا نه، همان روز درد چشم آرام گرفت. ارجِدُل چنان تاثيري داشت، يا حالت افسرده من و نياز به درگاه مولاي، كارساز، يا تصادف؟ هرچه اسمش را مي‌گذاريد، بگذاريد. بپذيريد يا نه چشمم بهبود يافت. اما سال‌ها بعد كه چشمم از نو درد گرفت، ارجِدُل سودي نداد. درباره آنچه سروده‌ام بر من مگيريد و مرا به غلو يا ترك ادبِ شرعي نسبت مدهيد. خود مي‌دانيد كه چون بارقه عشق بدرخشد، عقل مي‌گدازد». (علي از زبان علي يا زندگاني اميرالمومنين علي عليه‌اسلام، سيدجعفر شهيدي، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چاپ سي‌ونهم؛ 1394، صص9و10) 
در پايان اين نوشته را با خاطره‌اي از زيارت سال گذشته خود در نجف تمام مي‌كنم كه شايد براي خوانندگان محترم، خالي از لطف نباشد. سال گذشته (دي‌ماه 1400 برابر با جمادي‌الاول 1443) كه مشرف شدم، شب چهارشنبه‌اي بود كه از محل اقامتم در نجف راهي كوفه شدم. بعد از اينكه تا نيمه‌هاي شب را در مسجد كوفه و مسجد سهله گذراندم عزم دوباره نجف كردم. شبي بسيار سرد و استخوان‌‌سوز بود و تن من نيز از آن بيشتر خسته! به نجف كه رسيدم با اينكه دلم هواي حرم داشت اما حال جسمي‌ام اقتضاي آن را نداشت. لذا يك‌راست راهي خانه‌اي شدم كه به لطف دوستانم در ايام زيارت مهمان‌شان بودم. از حرم تا خانه راهي نبود؛ خانه‌اي موسوم به «بيت غروي‌ها» در ميانه بازار «سوق‌الحويش» - جنب حرم اميرالمومنين(ع)- و روبروي مسجد جامع انصاري (آيت‌الله شيخ مرتضي انصاري). 

آشنايي با دنيل در حرم اميرالمومنين(ع) 
به خانه كه رسيدم هرچه در را كوبيدم از كسي صدايي برنخاست! و اين يعني ميزبانانم منزل نبودند. آنها معمولا شب‌ها بيدار بودند يا اگر مي‌خوابيدند با مهما‌ن‌نوازي بي‌نظيرشان وقت و بي‌وقت كه از حرم برمي‌گشتم در را برايم باز مي‌كردند. اما آن شب كسي نبود كه در را باز كند. لاجرم در اين سرما راهم را كج كردم به سمت حرم. در حرم نشسته بودم و‌ در حال خودم بودم كه ديدم بغل‌دستي‌ام بدون مناسبت به زبان عربي دست‌وپاشكسته‌اي (بدتر از خودم) سلام و احوالپرسي كرد و التماس دعا گفت. بدون اينكه مستقيم نگاهش كنم جواب دادم و دوباره برگشتم به حال خودم كه ديدم دستش را جلو آورده و مي‌خواهد مصافحه كند. دستم را كه گرفت و گفت «what’s your name» و... خلاصه شروع كرديم به صحبت كردن ولي اين‌بار به انگليسي. حالا او خوب و تند حرف مي‌زد ولي من زبان انگليسي‌ام نيز چندان بهتر از عربي‌ام نبود! 
از آلمان آمده بود و اسمش دنيل! گفت حدود ۱۰ سال پيش «مسلمان» شدم و بعد از سه‌، چهار سال «مومن» شده‌ام. با اينكه منظورش را حدس زده‌ بودم اما مي‌خواستم مطمئن شوم. گفتم يعني چه «مومن» شده‌اي؟ با دست به ضريح حضرت امير(ع) اشاره كرد و گفت الان پنج، شش سالي هست كه شيعه علي‌بن ابيطالب(ع) هستم و هر دو دستش را به سمت آسمان بالا برد و گفت الحمدالله!!
بعد سنم را پرسيد گفتم متولد سال ۱۹۸۴ هستم. خنديد و گفت هم‌سال هستيم و بدون رعايت پروتكل‌هاي بهداشتي - آن زمان هنوز جهان درگير بيماري كرونا بود - بغلم كرد و رويم را بوسيد و من نيز متقابلا چنين كردم. 
پرسيد كجايي هستي؟ گفتم ايراني. لبخند زد، صلوات فرستاد و دوباره روبوسي كرد و گفت: «آرزوي زيارت امام رضا(ع) و قم را دارم». دعوتش كردم تهران بيايد تا باهم به مشهد و قم برويم. گفت به شرطي كه تو هم به مونيخ بيايي!! از شغلِ يكديگر پرسيديم. گفت كسب و كارش كامپيوتر و شبكه است من هم گفتم معلمي مي‌كنم. گفت چه درس مي‌دهي؟ گفتم فلسفه و ... گفت در فلسفه به چه كساني علاقه‌مند هستي؟ مانده بودم چه بگويم؟ گفتم او كامپيوتر خوانده احتمالا فيلسوفاني كه من دوست مي‌دارم - ولو اينكه از مغرب زمين هستند - را نمي‌شناسد. اما او نام فلاسفه را آورد و از من پرسيد كدام‌شان را دوست داري؟ آن هم نه فيلسوفان غربي بلكه فيلسوفان مسلمان! نام‌ ابن‌سينا، سهروردي و ملاصدار را آورد و ... گفتم راستش من با اين بزرگان آشنايي تخصصي ندارم. گفت مگر نمي‌گويي فلسفه خوانده‌اي؟ گفتم فلسفه‌اي را خوانده‌ام كه در سرزمين شما باليده است. با تعجب نگاهم كرد و من هم طوري كه انگار خوشم آمده باشد از تعجبش با علاقه ادامه دادم: آري كانت و هگل خوانده‌ام! در ميان فيلسوفان غرب هم علاقه زيادي به سورن كيركگور و ويتگنشتاين دارم. تعجبش بيشتر شد. گفت اينها مسيحي هستند، گفتم مومنان مسيحي‌! مثل خودش با دست به ضريح مطهر اشاره كردم و گفتم اميرالمومنين(ع) امير آنها هم هست هرچند روزگار فرصت آشنايي با او را از ايشان دريغ كرده باشد. اما علي(ع) امير همه مومنان است. 
 داستان مسلمان شدنش را پرسيدم. گفت آشنايي‌ام با اسلام از طريق پدربزرگم بوده است. مي‌گفت پدربزرگش - كه آن سال هم چند سالي از مرگش گذشته بود- «عاشق قرآن و حضرت محمد (ص)» بوده و از طريق او با اسلام آشنا شده است. گفتم او هم مسلمان شده بود؟ اول گفت: «نه»! اما سريع اصلاح كرد و با تاكيد گفت: «نمي‌دانم! نمي‌دانم»!! گفتم چطور بعد از چند سال كه از مسلماني‌ات گذشت، به شيعه گرايش يافتي؟ گفت دوستاني پيدا كردم كه شيعه بودند و من با اهل‌بيت(ع) از طريق آنها آشنا شدم. با انگشت، جواني را كه آن‌سوتر مشغول نماز بود نشان داد و گفت او يكي از آنها است. بعد از نماز با دوستش هم كه چهره‌اي شرقي‌تر داشت و كم‌حرف‌تر بود سلام و عليك مختصري كردم. 
دنيل پرسيد: كربلا هم مي‌روي؟ گفتم آنجا را پنجشنبه (شب‌جمعه) مي‌روم. گفت من پنجشنبه بايد برگردم مونيخ. فردا (صبح چهارشنبه) مي‌روم كربلا. 
شماره‌مان را رد و بدل كرديم و براي بار سوم روي هم را بوسيديم و همديگر را به خدا سپرديم. 
همان موقع تلفنم زنگ خورد و ميزبانانم خبر دادند كه به خانه برگشته‌اند و‌ آن زمان بود كه من رازِ نبودن‌شان و كشيده شدن پايم به حرم را دريافتم. 


   در حرم نشسته بودم و‌ در حال خودم بودم كه ديدم بغل‌دستي‌ام بدون مناسبت به زبان عربي دست‌وپاشكسته‌اي (بدتر از خودم) سلام و احوال‌پرسي كرد و التماس دعا گفت. بدون اينكه مستقيم نگاهش كنم جواب دادم و دوباره برگشتم به حال خودم كه ديدم دستش را جلو آورده و مي‌خواهد مصافحه كند. دستم را كه گرفت و گفت «what’s your name»  و ... خلاصه شروع كرديم به صحبت كردن ولي اين‌بار به انگليسي. حالا او خوب و تند حرف مي‌زد ولي من زبان انگليسي‌ام نيز چندان بهتر از عربي‌ام نبود! 
   از آلمان آمده بود و اسمش دنيل! گفت حدود ۱۰ سال پيش «مسلمان» شدم و بعد از سه‌، چهار سال «مومن» شده‌ام. با اينكه منظورش را حدس زده‌ بودم اما مي‌خواستم مطمئن شوم. گفتم يعني چه «مومن» شده‌اي؟ با دست به ضريح حضرت امير(ع) اشاره كرد و گفت الان پنج، شش سالي هست كه شيعه علي‌بن ابيطالب(ع) هستم و هر دو دستش را به سمت آسمان بالا برد و گفت الحمدالله!!
   بعد سنم  را پرسيد گفتم متولد سال ۱۹۸۴ هستم. خنديد و گفت هم‌سال هستيم و بدون رعايت پروتكل‌هاي بهداشتي -آن زمان هنوز جهان درگير بيماري كرونا بود - بغلم كرد و رويم را بوسيد و من نيز متقابلا چنين كردم  
   پرسيد كجايي هستي؟ گفتم ايراني. لبخند زد، صلوات فرستاد و دوباره روبوسي كرد و گفت: «آرزوي زيارت امام رضا(ع) و قم را دارم». دعوتش كردم تهران بيايد تا باهم به مشهد و قم برويم. گفت به شرطي كه تو هم به مونيخ بيايي!! از شغلِ يكديگر پرسيديم. گفت كسب و كارش كامپيوتر و شبكه است من هم گفتم معلمي مي‌كنم. گفت چه درس مي‌دهي؟ گفتم فلسفه  و... گفت در فلسفه به چه كساني علاقه‌مند هستي؟ مانده بودم چه بگويم؟ گفتم او كامپيوتر خوانده احتمالا فيلسوفاني كه من دوست مي‌دارم - ولو اينكه از مغرب زمين هستند - را نمي‌شناسد. اما او نام فلاسفه را آورد و از من پرسيد كدام‌شان را دوست داري؟ آن‌هم نه فيلسوفان غربي بلكه فيلسوفان مسلمان! نام‌ ابن‌سينا، سهروردي و ملاصدار را آورد و... گفتم راستش من با اين بزرگان آشنايي تخصصي ندارم. گفت مگر نمي‌گويي فلسفه خوانده‌اي؟ گفتم فلسفه‌اي را خوانده‌ام كه در سرزمين شما باليده است. با تعجب نگاهم كرد و من هم طوري كه انگار خوشم آمده باشد از تعجبش با علاقه ادامه دادم: آري كانت و هگل خوانده‌ام! در ميان فيلسوفان غرب هم علاقه زيادي به سورن كيركگور و ويتگنشتاين دارم. تعجبش بيشتر شد. گفت اينها مسيحي هستند. گفتم مومنان مسيحي‌! مثل خودش با دست به ضريح مطهر اشاره كردم و گفتم اميرالمومنين(ع) امير آنها هم هست هرچند روزگار فرصت آشنايي با او را از ايشان دريغ كرده باشد. اما علي(ع) امير همه مومنان است 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
تیتر خبرها
کارتون
کارتون