ليبرال دموكراسي جنون و نژادپرستي
مرتضي ميرحسيني
بعد از فروپاشي كمونيسم، مشكلاتي كه در زمان ديكتاتوريهاي كمونيستي ايجاد شده و از اين نظامها به جاي مانده بود، يكشبه از بين نرفتند. در برخي كشورها از جمله خود روسيه، بحران اقتصادي و كاهش سطح زندگي مردم همچنان ادامه داشت و طبق آماري، در سالهاي منتهي به اواسط دهه 1990 ميلادي، متوسط عمر مردان روس از 62 به 59 سال رسيد. ميخاييل گورباچف كه ديگر نبود، اما بوريس يلتسين در قدرت باقي ماند و با پشتيباني حاميانش، هم با بحرانهاي كشورش و هم با كساني كه به تصاحب قدرت - و بيرون كشيدن آن از دست او - اميد بسته بودند گلاويز شد. كار به درگيري در خيابان و مداخله نظاميان كشيد و با گلولهباران پارلمان – كه پايگاه مخالفان يلتسين بود - موقتا به پايان رسيد. اما بحران سياسي تمام نشده بود. نتايج انتخابات دسامبر 1993 و ظهور چهرهاي مثل ولاديمير ژيرينوفسكي نشان ميداد كه مشكلات عميقتر از آن است كه با درگيري در خيابان يا پاي صندوقهاي راي چاره شوند. حزب ژيرينوفسكي موسوم به ليبرال دموكرات، در آن انتخابات پارلماني 64 كرسي از 450 كرسي را از آن خود كرد. برنامههاي اين حزب در آن مقطع كه از زبان ژيرينوفسكي بيان ميشدند تركيبي از رجزخوانيهاي نظامي آميخته به نژادپرستي و وعدههاي موهوم و ناممكن اقتصادي بود. او گاهي ژاپن و آلمان را تهديد ميكرد، لهستان و كشورهاي بالتيك را بخشي از امپراتوري جديد روسيه - كه مصمم به برپايياش بود - ميديد و حتي همان سال در كتابي با عنوان «آخرين حركت براي جنوب» نوشت كه گرفتن ايران و تركيه و افغانستان بخشي از طرح روسيه بزرگ در پيشروي به سوي جنوب است. البته ميگويند بعدها نگاهش را تعديل كرد - يا از بيان صريح باورهايش عقب نشست - و به جاي پافشاري بر اشغال و سيطره بر كشورهاي جنوب روسيه، بحث همپيماني راهبردي با آنان را پيش كشيد. اما آن سال در صفحه 42 كتابش نوشته بود تسلط و حكومت بر كشورهاي ميان روسيه و سواحل اقيانوس هند (از كابل تا استامبول) گامي ضروري در تدبير قطعي مشكلات روسهاست. آن زمان هيچ ابايي از بهكارگيري برخي واژهها و اصطلاحات نداشت و به صراحت از آنچه در فكرش ميگذشت، صحبت ميكرد. «خيلي واضح ميگويم: من وقتي به قدرت برسم، ديكتاتوري برقرار خواهد شد. امريكاييها را در فضا هدف قرار خواهم داد. با ايستگاههاي فضاييمان اين سياره را محاصره خواهم كرد، طوري كه آنها از سلاحهاي فضايي ما دچار وحشت شوند. اهميتي نميدهم كه آنها مرا فاشيست يا نازي بنامند. كارگران در لنينگراد به من گفتند حتي اگر تو پنج آرم صليب شكسته هم به سينهات بزني، باز هم همه ما به تو راي ميدهيم، تو طرح روشني را وعده ميدهي. هيچ چيز مثل ترس، مردم را به بهتر كار كردن وادار نميكند. چماق، نه هويج. من همه اين كارها را با آوردن تانكها به خيابانها انجام خواهم داد. كساني كه بايد بازداشت شوند، شبانه و بيسروصدا بازداشت خواهند شد. شايد مجبور شوم صدهزار نفر را تيرباران كنم، اما بقيه سيصد ميليون نفر در آرامش زندگي خواهند كرد. من اين حق را دارم كه اين صد هزار نفر را تيرباران كنم.» نقشي كه ژيرينوفسكي و حزب او در سالهاي بعد ايفا كردند، روايت ديگري را ميطلبد.