آغاز سلطنت خسرو پرويز
مرتضي ميرحسيني
گروهي از درباريان پدرش را خلع كردند و كشتند و او را به تخت سلطنت نشاندند. خسرو نيز به ميل يا اكراه با دسيسه درباريان همراه شد و حتي نامهاي به بهرام چوبين، سردار ناراضي و سركرده شورشيان نوشت. اما پاسخي را كه اميد داشت از او بگيرد، نگرفت. بهرام به چيزي كمتر از تصاحب تاج و نشستن بر تخت شاهي رضايت نميداد و درباريان هم يا در آشكار و نهان هوادارش بودند يا هيچ تدبير و حربهاي براي مواجهه با او نداشتند. خسرو كه مصالحه با بهرام را ناممكن ميديد به ناچار به جنگ ايستاد و سپاهي به رويارويي با شورشيان فرستاد. اما بعد شنيد كه بيشتر فرماندهان اين سپاه به بهرام پيوستهاند و ديگران هم مغلوب و متواري شدهاند، چون سپاه ديگري نداشت و به وفاداري اشراف تيسفون هم مطمئن نبود، با جمعي از نزديكانش از پايتخت گريخت و از مرزهاي قلمرو ساسانيان بيرون زد. به روم شرقي رفت و به دشمن قديمي كشورش، به دولتي كه پدر و پدربزرگ و اجدادش بارها با آن جنگيده بودند، پناه برد. نرسيده به مقصد، به او خبر دادند كه تيسفون سقوط كرده و بهرام چوبين تاج شاهي را براي خود برداشته و كساني را كه لب به اعتراض باز كرده بودند يا كشته يا به زندان انداخته است. به اميد اينكه روزي به كشور برميگردد و ميراث خاندانش را پس ميگيرد به آغوش امپراتور بيزانس رفت و تن به پذيرش حمايت او داد. به نشانه تحكيم روابط و شروع دوراني تازه در مناسبات دو كشور (يا درواقع دو خاندان سلطنتي) با دختر امپراتور هم ازدواج كرد. البته تصميم به ماندن نداشت و در دوره اقامت نه چندان طولانياش در روم، جز به بازگشت نميانديشيد. سرانجام از پدرزنش، امپراتور موريكيوس سپاهي 70 هزار نفري گرفت و پيشاپيش اين سپاه كه سپاهي بسيار مجهز بود راهي تيسفون شد. چند نفر از كساني كه به تازگي از پايتخت گريخته بودند به او پيوسته بودند، ميگفتند كه فرمانروايي بهرام جعلي و شكننده است و يك ضربه محكم از سوي وارث مشروع تاج و تخت ساسانيان، كار آن غاصب را تمام ميكند. خسرو ابتدا در گفتههاي آنان ترديد كرد و اخباري را كه آنان با خود داشتند چندان جدي نگرفت. بسيار دوست داشت كه اين گفتهها را باور كند، اما بعد از تجربياتي كه پشت سر گذاشته بود، به همه چيز و همه كس بدگمان بود. او در خانواده سلطنتي و ميان مردان دولت و دربار بزرگ شده بود و آنقدر سياست را ميشناخت كه بداند تقريبا همه اهالي آن، واقعيت را در چارچوب منافع خودشان روايت ميكنند و چيزي نميگويند مگر اينكه منفعتي برايشان داشته باشد. از سالهاي كودكي و بهويژه در يكسال و چند ماه اخير آنقدر تباني و توطئه و عهدشكني ديده بود كه به وعدههاي كسي اعتماد نكند و به حرفهاي ديگران - ولو بسيار خوشايند باشند - اميد نبندد. در مسير بازگشت به كشور، فقط به انگيزه خودش براي انتقام از بهرام چوبين و بازپسگيري تاج شاهي و نيز به فرماندهان سپاه پدرزنش - كه همگي رومي بودند - مطمئن بود. البته فراريان از تيسفون، اگر نه همه حقيقت را، اما درباره نفرت عمومي از بهرام چوبين و سستي حكومت او راست ميگفتند. خسرو در ورود به مرزهاي قلمرو شاهنشاهي و عبور از شهرهاي غربي كشور اين واقعيت را به چشم ديد. هر جا قدم گذاشت، به استقبالش رفتند و او را كه اكنون قويتر و مجهز برگشته بود تنها شاه حقيقي كشور خواندند. حتي برخي با او همراه شدند و در جنگ با سپاه بهرام چوبين همراهياش كردند. در دو نبرد بزرگ و چند درگيري پراكنده و كوچك، سپاه بهرام و سركردگان وفادار به او را فروشكست، كار تعقيب فراريان را به چند نفر از فرماندهان همراهش سپرد و خودش مستقيم و بيتوقف به تيسفون رفت. پايتخت را كه بهرام از ترس جانش رها كرده بود، گرفت و سال 591 ميلادي در چنين روزي دوباره به تخت سلطنت نشست. دستش به دربارياني كه بهرام را در شورش همراهي كرده بودند نرسيد، چه آنكه آنان پيش يا پس از «غاصب» از تيسفون گريخته بودند. اما مردان وفادار به خاندانش را كه يا در زندان يا منزوي و مطرود شده بودند به دربار فراخواند و به همگي آنان پاداش داد. اينچنين بود كه دوران سلطنت خسرو دوم ساساني كه معمولا از او به خسرو پرويز ياد ميشود، آغاز شد.