سخني درباره كتاب «خاك سرد است» نوشته فياض زاهد
رماني در حكم تاريخ انقلاب و جنگ
مهدي كيوان*
ورود به نقد رمان «خاك سرد است» براي بنده كه به عنوان مدرس و پژوهشگر تاريخ مختصر اعتنا و اعتباري كسب كردهام تا حدي شگفتانگيز مينمايد. با توجه به اين نكته اگر براي اين امر دست به قلم بردم، در درجه نخست به اعتبار شناخت طولاني و تقريبا عميقي است كه از فياض زاهد، خالق رمان خاك سرد است، دارم و از آنجا كه در رمان مذكور بخشهاي تاريخي يا رمانگونهاي از تاريخ انقلاب اسلامي سال 1357 و تاريخ جنگ ايران و عراق يافتم بر آن شدم تا با افتخار، به بررسي و نه نقادي اين اثر گرانسنگ و سخت ماندگار بپردازم.
در اين راستا، زاهد را از همان آغاز، يعني دوره دانشجويي در دانشگاه اصفهان، پويندهاي مصمم يافتم، زيرا با پرسشهايي كه مطرح ميكرد و خاص وي بود به زمانهاي كه در آن ميزيست، نشان ميداد كه علاوه بر تاريخي ديدن ميخواهد با منشي هنرمندانه، همچون نويسنده يك رمان يا سازنده يك فيلم مستند نيز به زندگي بنگرد. از آنجا كه همان زمان، در جبهههاي جنگ ايران و عراق حضور چشمگيري داشت، شايد پيشطرح اين رمان را در خاطر ميپروراند.
رمان تاريخي دلنشينِ خاك سرد كه به دستم رسيد، با اشتياق آن را خواندم. اگر امروز كتاب را به عنوان يك رمان ميخوانيم براي نسل فردا حكم تاريخ انقلاب و جنگ ايران و عراق را خواهد داشت. گرچه جغرافياي تاريخي اوليه داستان بندر پهلوي است و زمان آن دهههاي پنجاه و شصت و شرايط حاكم شرايط جنگي، براي بار دوم كه رمان را ميخواني متوجه ميشوي كه آن جغرافيا، زمان و شرايط محدود در حقيقت به همه جغرافيا و تاريخ ايران و شرايط حاكم بر آن تعلق دارد.
براي خوانندهاي كه زاهد تاريخدان را ميشناسد، پرسش اصلي اين است كه بر خالق رمان خاك سرد است چه گذشت كه از دانستهها و خاطرات دوران جواني خود كه ميتوانست به صورت «خاطرات عمر» يا عمري كه گذشت، بنگارد دست شست و به كار سترگ رماننويسي دست زد.
در اينجا لازم دانستم به نكاتي چند اشاره كنم كه به نسبت شعر، تاريخ و حكايت كه در ادبيات ما پيشينهاي ديرين دارند، رماننويسي پديدهاي جديد است. در ادبيات ايراني، آنجا كه تاريخ و حكايت با ترس، از بيان واقعيات پرهيز ميكردند، شاعر آن پرهيز يا كمبود را جبران ميكرد؛ در حالي كه در مغربزمين، جبرانكننده آن كمبود رمان بود. اينجاست كه نخستين پرسش ما از كتاب خاك سرد است، جواب داده ميشود. زاهد كه ميداند عصر شاهنامهگويي به سرآمده، شاهكارهاي روزگار جواني خود را به زبان رمان بيان ميكند. شايد او، بدون آنكه خود بداند، از اين شيوه نوشتن برگرفته از رماننويسي عهد روشنگري اروپا وام گرفته است. يكي از ويژگيهاي شيوه نگارش رمان اين عهد، تمايز قلمرو شاعر و مورخ است. در قرن هجدهم، در تاريخ مدرن اروپا، افق انتظار جديدي گشوده شد و از آن پس، واقعيت شاعرانه و واقعيت تاريخي با هم در رابطه جديدي قرار گرفتند (همان رابطه ديرينهاي كه در ادبيات فارسي ميان شعر و تاريخ وجود داشته است). نخستين فرآيند تاثير متقابل و تدريجي رمان و تاريخنگاري عهد روشنگري و بعد از آن اينگونه است. هر قدر رمان براي بازنمايي واقعيت تاريخي پرمدعاتر شد، نگارش تاريخ براي خلق واحدهاي متمايز و پرمعني پوياتر شد. اتفاقي كه بدون آن تاريخ نميتوانست خود را متمايز نشان دهد. اگر اين پرسش طرح شود كه دستكم در آلمان، «رمان» يا «تاريخ» كدام يك بر ديگري پيشي گرفتند، در پاسخ بايد گفت؛ اين رمان بود كه به عبارتي «تاريخ حقيقي» نام گرفت؛ درست پيش از آنكه مورخان از نقل تاريخي درون رمان فاصله گرفته، به تاريخ ناب روي آورند. (ر.ك، كوزلك، تاريخ مفهومي، ترجمه عبدي، صص 33-32)
خوانندگاني كه با فياض زاهد آشنايي دارند از خود ميپرسند چه شد كه زاهد تاريخدان رماننويس از آب درآمد؟ تمامي اين پرسش را زاهد پاسخ خواهد داد. ولي تا آنجا كه به من ربط پيدا ميكند، ميتوانم بگويم كه او نوشتن رمان را به جاي نوشتن تاريخ برگزيد؛ همانگونه كه شمار اندكي از وقايعنگاران هموطن ما زبان شعر را براي بيان تاريخ برگزيدند. اتفاقا فهم تاريخ ايران بدون فهم شعر فارسي ممكن نيست. در اروپا هم، سروانتس رمان دن كيشوت را نوشت كه تاريخ روزگارش بود.
نكته دوم اين است كه ميدانم نويسنده خون دل بسيار خورد تا اجازه انتشار رمان خود را گرفت، پس چنين آسان مگيريدش و چنين راحت منوشيدش. رمان خاك سرد است زباني دارد كه ساده و بيآلايش است، اما خالي از فخامت نيست. تا آنجا كه بنده ميفهمم زاهد زماني دست به نگارش اين كتاب زد كه از دوره انقلابي بودن و نيز از زمان سياستمداريش چندان رضايتمندي نداشت. البته براي معلمان واقعي تاريخ دوري از انقلابيگري يا سياستپيشگي شرطي لازم است؛ زيرا معلم تاريخ حق پيشداوري ندارد. از بسياري مباحث درباره علت تدوين اين كتاب ميگذريم، زيرا تصوير پشت جلد كتاب كه قايق در درياي شن نشسته را نشان ميدهد، گوياي بسياري از ناگفتههاست. بنابراين بيدرنگ به نكات مهم متن ميپردازم.
فصلهاي پنجاه و چهارگانه كتاب را به دو بخش تقسيم ميكنيم. بخش اول پس از ذكر پيشينه سياسي بندر پهلوي، به چگونگي تشكيل گروههاي سياسي از اسلامي و ملي گرفته تا جريانهاي چپ و زندگي مخفي اين گروهها و گردهمايي آنها به دور از چشم ساواك ميپردازد. يكي از نكات برجسته اين بخش حضور برجسته و همكاري شخصي به نام اژدر است. اژدر فردي است عامي كه براي پيروزي انقلاب از هيچگونه همكاري دريغ نميكند، اما پس از پيروزي انقلاب، جاي او را فردي به نام ابراهيم لوچ ميگيرد. ابراهيم لوچ كه پيش از انقلاب عامل ايجاد مراكز فساد است، پس از پيروزي با تغيير چهره، جاي اژدر را ميگيرد. شخصيت ديگري كه در قسمت اول به خوبي پردازش شده طلبه جواني است كه تلاش دارد پيام امام را به گوش مسجديان نوجوان برساند.
بخش دوم كتاب به جنگ هشتساله اختصاص دارد. زاهد كه خود اهل جبهه و جنگ است در اين بخش، هنرمندانه، همراه با كمي دلخوري از مسوولان، عمليات را روايت ميكند. اين روايتها دو ارزش مضاعف دارد: اول، منبعي است دست اول و مطمئن براي تاريخنويساني كه در آينده، بركنار از سانسور، برآنند تا تاريخ تحليلي اين جنگ را به نگارش درآورند. دوم؛ راوي براي ثبت بيحرفوحديث تاريخ جنگ، براي پرهيز از درهم و برهمگويي، تنها به دنبال جنگجوياني بوده كه عموما از بندر پهلوي راهي جبههها ميشدند. در كنار روايت جنگ، راوي با رعايت شرايط يك عشق پاك، عاشق و معشوق را به جبهه ميكشاند. بيان اين عشق تلخ فرجام بر جنبه رماني «خاك سرد است» ميافزايد. اين بخش ما را به يكي از پرسشهاي پنهان در اين رمان ميرساند. به علاوه، روايت اين عشق خواننده را به ياد تاثير متقابل و تدريجي رمان و تاريخنگاري متداول از عصر روشنگري به بعد مياندازد. نگارنده مقاله حاضر، با توجه به اين عشق پاك، احساس ميكند كه اينجا يك فيلمساز مستقل و آزاده ميتواند از كل مطالب رمان سناريويي با محوريت اين عشق فراهم سازد.
راوي در خاك سي و سوم، به نشريههاي نوظهور اشاره ميكند كه انقلاب را به انحراف و انحصار كشاندند. «جرايد به هر كه ميخواستند اتهام ميبستند ....بازار مروت تعطيل شده بود...» نشريه حزب توده از سياوش نيكنام، افسر نيروي دريايي سابق، به عنوان مامور ساواك ياد كرد. اين افسر پدر افسانه يكي از فعالان چپ بندر پهلوي بود. بعد از انتشار اين خبر، مردم به مغازه كتابفروشي نيكنام حملهور شدند. افسانه وقتي به دكان پدر رسيد كه او را با چوب و باتوم لهولورده كرده بودند. افسانه كه رسيد پدر از پا افتاده بود. دختر ضجهاي زد و گفت: «پدرم را به خاطر مخالفت با ارتش شاه اخراج كردند. در اين ميان، تنها اژدر بود كه افسانه و پدرش را نجات داد. دادگاه انقلاب او را به جرم همكاري با ساواك به حبس ابد محكوم كرد. سروان كه تحمل اين همه تحقير را نداشت دست به خودكشي زد.» (خاك سرد است، صص 264-253)
در خاكهاي سيوششم و سيوهفتم، زاهد در پيوند با وضعيت اقتصادي مردم به انقلاب ميپردازد. وقتي از كار صيادان فقير بندر پهلوي به نفع اداره شيلات جلوگيري كردند، «صيادان قديمي به طرف شيلات حركت كردند گفتند ما ششماه در انتظار شروع صيديم... آقاي رييس ما عليه ظلم انقلاب كرديم. ما شاه رو بيرون كرديم تا هزار فاميل نباشه. امام خميني نگفت اين انقلاب مال مستضعفينه! از ما مستضعفتر سراغ داريد؟» (ص266) در خاك سيوهفتم، با مقايسه زندگي مردم در دوره شاه با دوره بعد از انقلاب، زاهد به اين نتيجه ميرسد كه «...دوره بيرحمي بود. كسي به كسي رحم نميكرد. مردمي كه غذا را از دهان خويش برداشته در گلوي ديگري ميگذاشتند، بخيل شده بودند. نه كسي به كسي اعتماد داشت نه به هم مهر ميورزيدند. اين اتفاق خيلي زود ميان مردم رسوخ كرد.» (همان ص281)
با نقل روايت زير به عنوان صحنهاي تراژدي- كمدي و به نام آخرين شاهد، براي تدوين اين رمان تاريخي به دوست ارجمندم فياض زاهد تبريك گفته و آرزومندم با نوشتن رمانهايي مشابه، چشم بهخوابرفته و نيمههشيار جوانان وطن را رو به لايههاي زيرين و ناپيداي اين فاجعه غمبار تاريخي باز كند و ريشهها و ويژگيهاي نگاه تاريخي و سنتي ازمدافتاده آنان را به آنان بنماياند تا شايد از سوزاندن فرصتهاي بيبرگشت جلوگيري شود.
اين حكايت تراژيك- كميك در خاك چهل و سوم نقل شده است. راوي در اين حكايت به شرح گفتوگويي ميپردازد كه بر سر پخش ترانهاي از سوسن خواننده، ميان راننده اتوبوس با يكي از رزمندگان اسلام درميگيرد: همه ميگن ديوونهم / خودم اينو ميدونم....يكي از رزمندگان لب به اعتراض گشوده و ميگويد: «كلي از دوستهامون شهيد شدن براي اينكه اين ترانهها پخش نشه توي اين كشور. اصلا اگر قرار بود همين ترانههاي شيطاني رو گوش بديم چرا انقلاب كرديم؟» راننده با زبان خاص رانندگان ميگويد: «اگه رفقات براي اين ترانه شهيد شدن، سرشون كلاه رفته، چون براي چيز بيارزشي جونشون رو دادن. رفقاي تو براي آسايش و ناموس مردم شهيد شدند... همين قدر ميدونم انقلاب كرديم تا ظلم نباشه. زور نباشه... يه جووني با تكيه بر اسلحهش به آدمي مثل من زور نگه...» (همان صص 333-329)
* استاد تمام بازنشسته تاریخ
دانشگاه اصفهان