ادامه از صفحه اول
مشت نمونه خروار
حتي در زمينه آموزش هم كسي حاضر نيست براي نمره گرفتن آن را آموزش ببيند. به همين علت است كه اين دانشآموزان نه تنها هيچ يك از آموزههاي ديني را ياد نگرفتهاند، بلكه به لحاظ عملي نيز ملتزم به رفتارهاي موردنظر اين آموزهها نيستند و به كلي بيگانه با مناسك و عقايد مذهبي هستند. چندي پيش با چند نفر از همنسليهاي خود از وضعيت فرزندان يا نوهها در خانوادهها صحبت ميكرديم، تقريبا اكثريت قريب به اتفاق كه از خانوادههاي مذهبي، جبههاي و متشرع و حتي بعضا روحاني بودند، اذعان ميكردند كه اكثريت نسلهاي دوم و سوم كه تمام آموزش خود را در اين نظام گرفتهاند، بيگانه با مذهب و مناسك و عقايد و ارزشهاي رسمي آن هستند. البته همگي اذعان داشتند كه آنان به لحاظ اخلاقي و رفتاري در حد خوب و حتي بالا هستند ولي وجود اين ويژگيهاي اخلاقي خوب را مستلزم مذهبي بودن نميدانند. تقريبا همگي اتفاقنظر داشتند كه يكي از علل آن دينزدگي آموزش رسمي است، آنهم ديني سطحي و غيرمرتبط با زندگي و اخلاق. همچنين دينزدگي رسانه است كه بسياري را از آن فراري داده است. ديني سطحي و غيرمرتبط با اخلاق و معنويت، دينِ قدرت و سياستزده، آلوده به امور غيرديني و در كنار اينها وجود مروجاني به نام دين كه با ذكر حوادث عجيب و غريب و خوابهاي ساختگي و اينگونه امور، سعي در فريب و جلب مخاطبان خود دارند. گفتاري كه توهين به شعور مخاطب است و موجب وهن و آبروريزي دين است و متوليان دين هم در برابر آن سكوت ميكنند. اگر همه اينها را در كنار عملكرد و كارايي حكومتي به نام دين بگذاريد، وضعيت موجود دينداري نزد جوانان غيرطبيعي نيست. عليرغم اين از آن جوان فارغالتحصيل پرسيدم، وضعيت تو درباره درس ديني را ميفهمم، ولي تو كه به زبان علاقه داري چرا عربي را ياد نگرفتي؟ گفت كه در پشت جلد كتاب عربي نوشته بود كه عربي زبان قرآن و دين ما است. ظاهرا از كل كتاب عربي همين جمله به يادش مانده بود. معتقد بود كه اين نحوه تعليم زبان براي حوزه است و نه مدرسه. مدرسه زبان را به عنوان زبان ميخواند، طبعا براي خواندن قرآن هم بسيار خوب است. محتوايي كه از زبان عربي آموزش ميدهند ديني است. در واقع آموزش دين به زبان عربي است. اگر سياست رسمي در تدريس تعليمات ديني، در زبان عربي هم ادامه پيدا كند، نتيجه همين است. آيا سياستگذاران آموزشي كشور از اين وضع درس خواهند گرفت؟ پيشنهاد ميكنم كه يك آزمون از ديپلمهها انجام دهيم ببينيم كه چقدر عربي و ديني بلدند و نمرات درسي آنها چقدر بوده؟ قطعا شكست خوردهايد. هر چند شكست مساله اصلي نيست، اصرار بر اين راه شكستخورده مساله اصلي است. اين وضعيت مشت نمونه خروار همه سياستهاي سالهاي گذشته است.
خردمندي در مقابل جوزدگي
در چند ماه گذشته كه توفاني از مسائل جامعه ما را دربرگرفت به دلايل متعدد و خصوصا ضعف مفرط صدا وسيما و محدوديت روزنامهها و رسانههاي داخلي، بيگانگان همه ابزار قدرتمند رسانهاي خود را بهكار گرفتند تا بر امواج اعتراضات سوار شوند و اهداف خاص خود را جامه تحقق بپوشانند. اگر دخالتهاي بيروني نبود و رسانههاي داخلي كشور ميتوانستند در مقابل آنها قدعلم كنند و همه مباحث در درون پيگيري ميشد و گفتوگوي ملي شكل ميگرفت قطعا شاهد انواع خسارتهاي مادي و معنوي و انساني بسيار كمتري ميشديم و چه بسا نتايج مثبت و بزرگ تاريخي از اصلاح امور هم به دست ميآمد. اين معنا نشان داد كه ضعف ما در زمينه رسانه، ميدان را براي خراب كردن تحولات دروني باز ميكند و امكان گفتوگو و تعامل را به حداقل ميرساند. احتمالا جامعه ما آبستن تحول است و اگر اين تحول با مدارا و دقت و خيرخواهي و خوبانديشي و مثبتنگري و عقلانيت و صلاح و درونزايي ممزوج شود و نخبگان دانا و متعهد بر اين تحول تاثير شايسته بگذارند بسي سعادت و بهروزي فراهم خواهد آمد و از خشونت و خطرات بزرگ رستهايم. معلوم نيست مخالفان دوآتشه غرب چرا بر اين نكته بسيار مهم اذعان ندارند و زمينه را براي ميدانداري خطرناك بيگانگان برهم نميزنند!؟ بايد اعتراف كنيم كه رسانههاي ايرانستيز توانستند تا حدودي جوسازي كنند و چه بسا بر آراي برخي از صاحبنظران گردي از تاثير بپاشند! بايد اعتراف كنيم كه اگر آگاهي مردم حتي آنان كه از وضعيت موجود رضايت ندارند نبود چه بسا فضا به كلي از دست ميرفت و ايران در خطر قرار ميگرفت. مردمي كه در شرايط سخت اقتصادي قرار دارند و از سوي مسوولان بيشتر گفتاردرماني ميبينند بايد بسيار آگاه و هوشيار بوده باشند تا جلو اهداف هرجومرجطلبانه بيگانگان بايستند و تن به بازيهاي فرصتطلبانه آنها ندهند. روشن است كه غربيان بيش از اقطاب ديگر عالم بر اهميت فضاسازيها پي برده و غولهاي توليد جو و فضا را به كار ميگيرند و چه بسيار كه موفق هم ميشوند. آنان دايما در حال تحركات رواني هستند و متاسفانه افراطيون داخلي معمولا سوژههاي خوبي در اختيارشان ميگذارند!
عدم موفقيت جوسازي رسانههاي بيگانه در گرو اصلاح روندهاي نادرست و خصوصا صدرنشيني و قدربيني عقلا و دانشمندان و كاردانها و جامعهشناسان دلسوز كشور است. چرا بايد همه فشار جنگهاي رواني متوجه اذهان مردم باشد و نخبگان جامعه نتوانند يا امكان نيابند كه سپري جلو انواع هجمههاي رسانهاي و شخصيتسازيها و تنفرپراكنيها باشند؟ نگذاريم خداي ناكرده مردم خسته شوند و حتي با وجود درك خطرات احتمالي بگويند هرچه بادا باد! خطر تنفرآفريني بدخواهان را دستكم نگيريم كه اگر همچنان بر اثر عملكردهاي غلط زمينه فراهم داشته باشند شرور عظيم ميآفرينند. در مقابل تنفرسازي، تعاملآفريني قرار دارد كه يك ضرورت حياتي است. آزادي زندانيان منتقد اگر به يك روند تبديل شود و مبنايش در زمينههاي مختلف تسري يابد آب سردي بر آتش تنفرزايي است كه با شدت و حدت در حال پيگيري است.
بيخبر از جهان دژاوو
محب هم با همان شيوه آشناي گفتاريش، وقتي اصرار مرا ديد، ماجرا را نقل كرد و چنين گفت كه كانديداي رياستجمهوري بوده و براي اداره كشور هم برنامه داشته. از او خواستم كه برنامهاش را هم بگويد و نقل بند بند برنامهاش باعث خنده دامنهداري در آن محفل شد. اهري ميگفت كه برنامهاش براي اداره كشور اين بوده كه ابتدا همه نفت كشور را، تمام و كمال پيشفروش كند و پولش را بدهد مردم چند سالي را با آن در خوشي و خرمي سر كنند. بعد كه پول نفت تمام شد، همين كار را با منابع گاز انجام دهد و بعد از اتمام اين پول، برود سراغ معادن و آنها را پيشفروش كند و پولش را بدهد مردم خوش باشند. اين پول هم كه تمام شد يكي دو كار ديگر را گفت كه اجازه بدهيد از نقل آن در اينجا بگذرم. بعد هم كه هيچچيزي براي فروختن باقي نماند، كل كشور را بفروشد و به هر كس يك پاسپورت و مقداري از پول فروش كشور را بدهد و همه اهل مملكت را مهاجر كند و بفرستد بروند هرجا كه دلشان خواست و تمام. همانطور كه گفتم، محب هر بند برنامهاش براي رياستجمهوري و اداره كشور را كه تعريف ميكرد، باعث خنده جمع ميشد و هر كسي يك چيزي در تكميل آن بند ميگفت. داستانش كه تمام شد به او گفتم آخر اين هم شد برنامه براي اداره كشور؟ اداره كردن يك كشور كه به معناي فروش كشور نيست. واقعيت اين است كه به احتمال زياد، دليل رد صلاحيت محب اهري براي رياستجمهوري دور اول كه تقريبا هيچ مانعي بر سر كانديدا شدن افراد نبود، همين برنامه او بود؛ برنامهاي كه در ابتداي انقلاب و با آن اهداف بزرگ، اگر از سوي يك كانديداي رياستجمهوري طرح ميشد، نميدانم در اذهان عمومي به چه تعبير ميشد. ولي هر چه بود آن روزها اصلا كسي تصور نداشت كه فروش مملكت به معناي اداره كشور است. مرحوم محب را خدايش رحمت كند كه حتي وقتي موضوعي به اين تلخي را كه بايد سبب گريه ما ميشد، بيان ميكرد، باعث خنده جمع بود. اما حقيقت اين است كه بايد به اين طرح و برنامه مرحوم محب براي اداره كشور گريه ميكرديم نه اينكه ميخنديديم. مرحوم مادرم هميشه وقتي به كسي ميخنديديم، ميگفت «نخند كه روزي همين بلا بر سرت ميآيد» و حقيقتا چه سادهدل بوديم ما و چقدر بيخبر از جهان دژاوو.