درباره ادبيات، پيرامون ايران فرهنگي- 5
سوگند سياوش
سهند آقايي *
شناختهشدهترين سوگند يا ور (آزمون ايزدي) در ايران باستان «آزمايش آتش» بوده است. گاتها (گاهان) در ميان منابع اسطورهاي ايران قديميترين متني است كه در آن از آزمون ايزدي سخن رفته است اما اين بدان معنا نيست كه آزمايش آتش در ايران با ظهور زردشت و دفعتا پديد آمده باشد. مري بويس به درستي اشاره ميكند كه پرآوازهترين نمونه سوگند يا ور گرم يا آزمون سياوش بوده و بسيار پيش از ظهور زردشت نزد مردم شناختهشده و جاري بوده است. درواقع بايد گفت كه اين روش قديمي آزمايش ايزدي هندوايراني ميان آرياييها مشترك بوده است؛ چنانكه ميتوان گفت قرنها پيش از ظهور زردشت اشخاص با گذر از ميان آتش از لكهاي كه تهمت ايجاد كرده بود پاك ميشدند. طبق روايت اوستا داوريهاي ايزدي به دو گونه سرد و گرم وجود داشته است. ورهاي گرم (گذر از آتش و ريختن فلز مذاب بر سينه و...) با آتش پيوند داشت و ورهاي سرد با آب آميخته با گوگرد. نيبرگ توجه ويژهاي به آيين سوگند در منابع اوستايي كرده است؛ چنانكه با نظر به مطالب رشنيشت بر آن است كه اساسا «رشن» (ايزد عدالت) خداي سوگند يا آزمايش ديني آتش بوده است. او مينويسد: «سوگند (وره) در زندگي ايران باستان نقش بسيار برجستهاي داشته است. اين يك داوري خدايي است كه در آن خدا با نشان دادن نيروي خود، محسوس و آشكارا ميان دو دسته پيكارگر حق را پديدار ميكند. يكي از اين دو دسته را برميگزيند يا او را به حق «ور» ميداند و بيگناهي او و همچنين گناهكاري ديگري را آشكار ميكند. ما هم در اوستاي نوين و هم در آثار دورههاي بعدي يادداشتهاي پراكندهاي درباره مراسم آييني سوگند در دست داريم. افزارهاي سوگند گوناگون است؛ سوگندهاي سرد و گرم هر دو هست. در سوگند گرم آتش در ميان افزارهاي ديگر نقش تعيينكننده دارد. يشت 12 (رشنيشت) چهارگونه از اين سوگندها را برميشمارد كه از آن ميان دستكم يكي سوگند سرد است. در گاهان كه سوگند بنياد باورهاي جهان ديگر را ميسازد به ميانجي فلز گداخته است. جزييات روش و چگونگي انجام سوگند را از نوشتههاي كهن در دست نداريم اما پيداست كه فرق بنيادين تا آنجا كه ميدانيم در ميان نيست: دستههاي پيكارگر يا يكي از اين دستهها دست به يك آزمايش خطرناك ميزنند، مانند گرفتن چيزهاي سرخشده و سوزان، تماس با فلز آب شده يا هر گونه چيز بسيار مقدس، آشاميدن زهر و مانند آن و اگر آزمايششونده از اين آزمايش بيآسيب بيرون آيد بيگناهي او يا بر حق بودن او ثابت شده است.» باري، با آنكه همراهي با نظر نيبرگ ناظر به شمنبودن زردشت در نگاه نخست دشوار مينمايد اما همچنان در بازخواني اسطوره زندگي زردشت، آنچه ما را مدام به ياد نوشتههاي نيبرگ مياندازد، مجموعهاي از درونمايههاي شمني در اعجازهاي زردشت است. ازاينميان ما مختصرا به پديده «چيرگي بر آتش» ميپردازيم. قصه را از آنجا آغاز ميكنيم كه دورسرو، كاهن جادوكار، پدر زردشت، پوروشسپ را به كشتن فرزند برانگيخت. او به پوروشسپ گفت كه هيزم فراهم آورد و نوزاد را ميان آتش اندازد. پدر چنين كرد اما به روايت زادسپرم و زراتشتنامه آتش به تن كودك درنگرفت و به روايت دينكرد هفتم آتش در هيزم درنگرفت. همچنين طبق روايت دينكرد هفتم، زادسپرم و زراتشتنامه زردشت پس از سي سالگي چند ور را پشت سر نهاد: از آتش گذر كرد؛ روي گداخته بر سينهاش ريختند؛ و شكمش دريده شد بيآنكه گزندي بدو رسد. همچنين طبق روايت «وِجركرد ديني» زردشت بامدادان سقف گشتاسب را شكافت و داخل شد و آتش را به دست گشتاسپ و جاماسپ و اسفنديار داد اما آتش به دستان ايشان درنگرفت. به هر تقدير، ما در شاهنامه در داستان سياوش به پديده جادويي- ديني سوگند برخورد ميكنيم. سوداوه، دختر شاه هاماوران و همسر كيكاووس در دام عشق ناپسري خود سياوش اسير است. او پس از آنكه بيعلاقگي سياوش را نسبت به خود ميبيند، خشمگين ميشود و توطئهها ميچيند و چنين وانمود ميكند كه سياوش بهزور قصد همخوابگي با او را داشته است. باري، ما داستان را از آنجا پي ميگيريم كه سياوش براي اثبات بيگناهياش تن به آزمايش «گذار از آتشان» ميدهد. دو پشته بلند آتش بهپا ميكنند و مراسم «سوگند» آغاز ميشود:
نهادند بر دشت هيزم دو كوه / جهاني نظاره شده همگروه
گذر بود چندانكه جنگي چهار / ميانه برفتي به تنگي سوار
بدانگاه سوگند پرمايهشاه / چنين بود آيين و اين بود راه
وزان پس به موبد بفرمود شاه / كه بر چوب ريزند نفت سياه
بيامد دو صد مرد آتشفروز / دميدند گفتي شب آمد به روز
نخستين دميدن سيه شد ز دود / زبانه برآمد پس از دود زود
زمين گشت روشنتر از آسمان / جهاني خروشان و آتش دمان
سياوش از آتش ميگذرد و آتش هيچ در او درنميگيرد چنانكه حتا رنگ جامههاي سفيد او نيز برنميگردد:
سياوش بر آن كوه آتش بتاخت / نشد تنگدل جنگ آتش بساخت
ز هر سو زبانه همي بركشيد / كسي خود و اسپ سياوش نديد
يكي دشت با ديدگان پر ز خون / كه تا او ز آتش كيآيد برون
چو او را بديدند برخاست غو / كه آمد ز آتش برون شاه نو
اگر آب بودي مگرتر شدي / زتري همه جامه بيبر شدي
چنان آمد اسپ و قباي سوار / كه گفتي سمن داشت اندر كنار
چو بخشايش پاك يزدان بود / دم آتش و آب يكسان بود
چون از كوه آتش به هامون گذشت / خروشيدن آمد ز شهر و ز دشت
سواران ز لشكر برانگيختند / همه دشت پيشش درم ريختند
٭ شاعر و نويسنده