خداحافظ استاد جامعالاطراف
حكمتالله ملاصالحي
استاد فقيد ميهن ما سيد بزرگوار آقاي دكترسيدجواد طباطبايي شانه به شانه توشه و تجهيز تفكر و تعقل و تاملات فلسفيشان، با دست و دامني پر از پرسشهاي ريز و درشت تاريخي و فلسفي، تاريخ، فرهنگ، جامعه و جهان ايراني را ژرف ميكاويدند و در ترازوي نقدها و سنجشگريهاي دادورانه دربارهاش داوري ميكردند. بياغراق ايشان تمام قامت، انديشمند و فيلسوفي تاريخشناس و ايرانشناسي توانا و دانا و تاريخ فهم بودند.
در روزگار جديد، فكر و عقل و فهم فلسفي با آگاهي و فهم تاريخي، سخت و ستبر درهم تنيده است. اين درهم تنيدگي فكر و عقل و فهم فلسفي و فلسفه با تاريخ و آگاهي و فهم تاريخي به تصادف و به ناگاه در روزگار ما اتفاق نيفتاده است. سدههاي نوزايي (رنسانس) و روشنگري اروپاييان در قاره و منطقه غربي تاريخ اينچنين افق گشود و اينچنين در مقياسي سيارهاي در تاريخ، فرهنگ، جامعه و جهان بشري ما دامن گسترد. در آن سدههاي منقلب و متحول مورخان جامعالاطراف شانه به شانه فيلسوفان ميساييدند. «كلاسيست»هاي جامعالاطراف هم مورخ بودند، هم اديب و هم فيلسوف.در قيامتي از بازخوانيهاي تاريخي و فكري و فلسفي طرح عالم و آدمي نو را در انداختند.
بياغراق، تمدن دوره جديد از تاريخيترين همه تمدنها در تاريخ، فرهنگ، جامعه و جهان بشري است كه از سر ميگذرانيم. استاد فقيد ما آقاي طباطبايي به اين نكته توجه و تفطّن عميق داشتند. جايگاه و موقعيت ايران را در ترازوي تاريخ در مقياسي جهاني محك ميزدند و ميسنجيدند و ميفهميدند. ويژگيهاي جامعه و جهان ايراني را از سر ذوق روايت نميكردند. از سر ذوق وصف نميكردند. سرمايه عمر خويش را به پايش هزينه كرده بودند و به پايش ريخته بودند. از بسياري از مورخان و باستانشناسان و آموزگاران تاريخ و فلسفه ميهن ما هم فهمي عميقتر، هم معرفت و منظري تاريخيتر و هم فكري و عقلي و فهمي فلسفيتر از جامعه و جهاني ايراني داشتند. به زوال و انحطاط تاريخي كه با آن دست در گريبان هستيم؛ توجه عميق داشتند و عميق آن را ميفهميدند. ايران در انديشه و در نگاه ايشان يك جهان تاريخ، يك جهان مواريث فرهنگي و مدني و معنوي و يك جهان حكمت و فكر و فلسفه و عرفان و اشراق و ديانت و معنويت و هنر و ادب و اخلاق و ذوق و زيبايي و گنجينهاي عظيم از ميراث معماري بود. جهاني رنگارنگ، غني و پرمايه. كثرتي واقعي و پيوسته در وحدت و وحدتي ستبر در كثرت و رنگارنگي. جهاني متفاوت با اوصاف و اطوار خاص خود. ايران در ذيل مفهوم «ملت» در انديشه او جعل دوره جديد نبوده است. برآمده از درون تحولات دوره جديد نبوده است . مصداقش بيش از دوهزاره و نيم مسبوق به سابقه تاريخي است. ميراث مشترك ايرانيان براي ايشان لقلقه زبان نبود. از سر ذوق در وصف چنين ميراثي سخن نميگفتند. عميق ميدانستند و عميق ميفهميدند درباره چه اقليم و عالمي غني و پرمايه سخن ميگويند. شأن و جايگاه و منزلت زبان فارسي را عميق و وثيق هم ميفهميدند و هم با آن زندگي ميكردند. در مزرعههاي رنگارنگ آن، نيكو قلم ميزدند و استوار و سختكوش گام برميگرفتند و ره ميسپردند. بزرگان شعر و ادب فارسي در جان او آشيانه داشتند. نگران ايران بودند. ايران چونان ايرانشهر در انديشه ايشان جايگاه ويژه داشت. همبستگي و وحدت ملي ايرانيان و تماميت ارضي كشور در ذيل ميراث مشترك چندين هزار ساله ايرانيان در انديشه و در فلسفه سياسي ايشان جايگاه ويژه داشت. اينها همه به مذاق ايرانستيزان و ايرانناشناسان نه تنها خوش نميآمد كه تلخ ميآمد و تلخ احساس ميشد. دوره جديد از خطرخيز و شعلهبيزترين همه روزگاران در تاريخ، فرهنگ، جامعه و جهان بشري است كه از سر ميگذرانيم. فيلسوفان ژرفبين و مورخان ژرفكاو خطرها را ميبينند؛ مخاطرات پيشرو را رصد ميكنند؛ ذهن و فكر و عقل و علم و فهم ما را به چالشها و مخاطرات پيشارو حساس و هوشيار ميكنند. به ديدن سطح و سر و صدر رخدادها و تحولات بسنده نميكنند.وارد لايههاي دروني و ذيل رخدادها و تحولات و چالشها و مخاطرات ميشوند. به تدبير ميانديشند و راه ميگشايند و ذهن وفكر و عقل و علم و عمل ما را به چاره و تدبير مخاطرات حساس و هوشيار ميكنند.اينچنين استاد فقيد فكر و فلسفه ميهن ما انديشيدند و اينچنين زيستند و اينچنين قلم زدند و اينچنين ميراثي غني و پرمايه از فكر و فرهنگ از خود برجاي نهادند .