شبههافکنی در پارهاي از محكمات تاريخ انقلاب اسلامي
دولت عراق براي اولينبار حدود يازده ماه قبل از آنكه معاهده 1975 الجزاير را رسما لغو كند، لزوم تجديدنظر اعلام كرد و صدام هم با بيان شروطي عجيب، لزوم تجديدنظر در اين معاهده را مورد تاكيد قرار داد. و در نهايت اينكه، از همه شفافتر خاطرات صلاح عمر العلي، نماينده وقت عراق در سازمان ملل متحد است كه طي مصاحبهاي با الجزيره در سال 1383 روايت ميكند كه صدام پس از مذاكره با مرحوم ابراهيم يزدي در هاوانا به او گفته بود: «اين مساله يك فرصت است كه شايد در يك قرن يكبار اتفاق ميافتد. ايرانيها اهواز را از ما گرفتند، شطالعرب را از ما گرفتند. بالطبع حالا فرصت براي ما دست داده است. الان خودشان آمدهاند در حالي كه كشورشان از هم پاشيده است. ارتش آنها از هم گسيخته و نيروهايشان پراكنده شده است. بين خودشان جنگ و دعواست. گروهي، گروهي ديگر را ميكشند. پس الان اين فرصت تاريخي ماست تا بتوانيم تمام حقوقمان را بهطور كامل بازگردانيم. اين موضوع را فقط به تو ميگويم. خودت را به عنوان نماينده عراق در سازمان ملل متحد آماده كن. من ميروم ضربهاي را بر آنها بزنم كه صدايش در تمام كره زمين شنيده شود. تمام حقوقمان را پس ميگيريم.» در اين مقال، قصد تفصيل و پرداختن به موارد مستند و مدارك متعدد در اين زمينه نيست! مدارك و مستنداتي از قبيل قطعنامه سازمان ملل در خصوص آغازگر جنگ، مستندات موجود در وزارت امورخارجه، گزارشات استانداران مرزي، مستندات ژاندارمري و معاونت اطلاعات نيروي زميني منطقه جنوب ارتش و همچنين گزارشهاي دول غربي همگي به روشني تاكيد ميكنند كه چه كشوري آغازگر جنگ بوده است. انتقام از امام با زير سوال بردن تاريخ پر افتخار دفاع مقدس و بازي با روح و روان صدها هزار خانواده هزينه داده ايثارگر و گرا دادن به دشمنان ملك و ميهن به خيال بلااثر شدن قطعنامه شوراي امنيت سازمان ملل... اينها نه باعث پاك شدن كارنامه و اقدامات افراطي امثالهم خواهد شد و نه به مواهب از باب رفتارهاي غيرمتعادل يا ژست روشنفكرمآبي؛ محلي از اعراب پيدا خواهد كرد. وقتي اين حجم انبوه از سند و شاهد براي از پيش برنامهريزي شده بودن تهاجم عراق به كشورمان وجود دارد، انداختن «تقصير» به گردن امامي كه به پشتوانه قاطبه ملت ايران رهبر انقلاب و نظام را بر عهده داشت چه معنايي دارد؟
علاوه بر اين، تقليل دادن علت يكي از بزرگترين جنگهاي قرن بيستم برخلاف منافع ملي و وحدت ملت به چنين اكاذيبي، خود ناشي از سطحينگري نسبت به يك واقعه بزرگ تاريخي است. شخص نويسنده، خود فرزند پدري است كه سابقه نمايندگي و شاگردي حضرت امام را داشته و آيتالله بوده، خودش را نيز حجتالاسلام ميداند، وليكن از خطاب قرار دادن رهبري يك امت و يك انقلاب مردمي و نظام برخاسته، از عنوان كردن امام يا آيتالله ابا دارد؛ اين اگر از سر بغض و عناد نيست پس از سر چيست؟!
در جمعبندي موضوع بايد گفت، در شرايطي كه ناكارآمديهاي داخلي از يكسو مردم را ميآزارد و از طرف ديگر دشمنان خارجي با اهداف روشن سعي در سياهنمايي مضاعف و تحريف تمام تاريخ انقلاب و انكار حقانيتها، مظلوميتها، افتخارات و نقاط درخشان تاريخ معاصر كه با نقشآفريني بيبديل ملت ايران به رهبري امام خميني رقم خورده، دارند؛ تكرار زمزمههايي كه بوي وادادگي و عدول از اصول به بهانه جوّ موجود ميدهد، نشانه پختگي و عقلانيت نيست و پس از مدتي با گذر زمان، بطلان آنها بيش از پيش به اثبات ميرسد. بازگشت به انديشه امام راه برونرفت از بنبست كنوني است، به همين دليل هم به اسم امام خلاف رسم امام عمل ميشود و به جوانان آدرس غلط ميدهند تا انديشه و سيره امام ناشناخته بماند، در چنين شرايطي اتهام زدن و حملات ناجوانمردانه به امام در خدمت حفظ وضع موجود بوده و هيچ كمكي به بهبود و اصلاح اوضاع نخواهد كرد.