• ۱۴۰۳ دوشنبه ۳ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5447 -
  • ۱۴۰۱ سه شنبه ۲۳ اسفند

عرفان و فلسفه در انديشه خواجه نصيرالدين طوسي - بخش دوم

خواجه نصير طوسي و صدرالدين قونوي

عليرضا روشنايي

گروه «دين و فلسفه»| يكي از مهم‌ترين مسائل در مورد خواجه نصيرالدين طوسي يكي از مهم‌ترين دانشمندان و متفكران ايراني، ارتباطي است كه ميان فلسفه و عرفان برقرار كرد. لذا اين جنبه از آثار خواجه نصير مورد توجه صفحه دين‌وفلسفه روزنامه اعتماد قرار گرفته و مقاله‌اي در رابطه با آن تنظيم و براي انتشارش اقدام شد. در شماره قبل بخش اول اين مقاله منتشر شد. در بخش اول اين مقاله به اين مساله اشاره شد كه نظام فلسفي ابن سينا تاثيرات فراواني بر فيلسوفان بعد از خود گذاشت. يكي از متاثرين، خواجه نصير است و كاملاً معتقد به ابن‌سينا، از فصول پاياني اشارات كه شيخ‌الرييس عالي‌ترين مباحث در باب عرفان و عارفان را بيان كرده، مباحث عرفاني را مورد توجه خود قرار داده است.  گرايش‌هاي فكري خواجه نصيرالدين تأثير فراواني بر دوره‌هاي بعدي گذاشت و اعتقاد وي به عرفان - در كنار سيد ابن طاووس و كمال‌الدين ميثم - سبب شد كه پس از قرن هفتم ،عرفان در ميان عالمان شيعي رواجي چشمگير بيابد. يكي از اين گرايش‌ها را مي‌توان در آثار برجاي مانده از او مشاهده كرد و از مهم‌ترين اين آثار ارتباط خواجه با عارف بزرگ صدرالدين قونوي است. خواجه نصير مقيد به محدوديت‌هاي جغرافيايي و زماني نبود و از طرق گوناگون راه و مسير گفت‌وگو را بسط مي‌داد. مي‌توان گفت خواجه با همه فلاسفه زمان خودش گفت‌وگو و مكاتبه داشت. خواجه هر فيلسوفي را در هر گوشه عالم مي‌شناخت يا حضوراً مي‌رفت يا برايش نامه مي‌نوشت يا آنها نامه مي‌نوشتند و او جوابش را مي‌داد. اينك بخش دوم آن پيش روي شما قرار دارد. 

هماهنگي شهود عارف و تفكر فيلسوف در يك گفت‌وگوي پرشكوه
نامه‌اي از طريق پرسش و پاسخ به صورت مكاتبه در اوج تكريم و تمجيد، صدرالدين قونوي براي خواجه نصيرالدين طوسي ارسال داشته كه پس از ذكر نام خداوند با اين جمله آغاز مي‌شود:  «الداعي المخلص الفقير إلى‌الله، محمد بن اسحاق بن محمد... 
گوش ايام و ليالي به استماع ماثر و معالي مجلس عالي خواجه معظم، صدر اعظم، مالك ازمه الفضائل، افتخار الأواخر و الأوائل، ملكُ حكماء العصر، حسنه‌الدهر، نصير المله و الدين، اطال‌الله فيما يرتضيه بقائه و ادام في درج المعالي ارتقائه... لاجرم داعي مخلص بنا بر اين مقدمات، خواهان فتح باب مواصلت با آن جناب گشت و چون التقا من حيث الصوره، و الحاله هذه، تعذري داشت، طلب مواصلت به طريق مكاتبت كه آن را احد اللقايين نام نهاده‌اند، معبين بود، نخواست كه از فوايد علمي كه شريفترين صور ترقيات نفوس است، اين مفاتحه خالي باشد و از فوايد نتايج افكار آن ذات شريف بي‌نصيب ماند.


و اينك خطاب متقابل طوسي نسبت به قونوي: 
 «خطاب عالي مولانا امام معظم، هادي الأمم و كاشف الظلم، صدر المله والدين، مجد الاسلام والمسلمين، لسان الحقيقه برهان، الطريقه قدوه السالكين الواجدين و مقتدي الواصلين، المحققين، ملك الحكماء و العلماء في الأرضين، ترجمان الرحمن افضل و اكمل، جهان، ادام‌الله ظله و حرس وبلهُ و طله به خادم دعاء ناشر ثنا، مريد صادق و مستفيد عاشق محمد الطوسي رسيد».
اما عمده مسائل قونوي در اين نامه‌نگاري دو چيز است: 
1) پرسش از معرفت حق تعالي
2) اينكه انسان به اعتبار عقل و از طريق نظر و فكر و قوا و آلات مزاجيه طبيعي خود قادر به ادراك چه چيز است؟
از ديد قونوي معقولات و محسوسات دو نوع است: 
قسم اول: مدركات و محسوساتي كه از طريق قوا و آلات صلبيه يا با عقل و نظر و فكر قابل ادراك است. مثل علم به وجود حق و ارواح مجرد و معاني بسيطه.
قسم دوم: آنهايي است كه نه با عقل و نه با حواس و قواي مزاجيه به ادراك مي‌آيند. مثل ذات حق سبحانه و تعالي و حقايق اسماء و صفات و كيفيت اضافه صفات و اسماء به ذات حق. بخش وسيعي از رساله فوق‌الذكر اختصاص به بحث درباره مدركات از قسم دوم دارد. فكر انساني - به اعتبار اينكه قوه‌اي جزئيه از قواي روح انساني است - طبق قاعده «ان الشيء لايدرك بما يغايره في الحقيقه» (يعني مدرك صرفاً توسط آنچه كه با آن در حقيقت مغايرت نداشته باشد به ادراك مي‌رسد) قادر به ادراك جزييات است. ادراك حقايق اشياء مستلزم كمك الهي به صورت مستقيم يا توسط ارواح مي‌باشد. وقوف به حقايق اشياء در قدرت انسان نيست. وي فقط قادر به درك خواص اشياء و لوازم و عوارض آنها است. با عنايت به مطالب فوق، قونوي صفحات زيادي از رساله را اختصاص به بحث درباره روش «اهل فكر و محققون» مي‌دهد. منظور وي از «محققون» كساني هستند كه اعتقاد به كشف و ذوق در ادراك امر دارند. ساير مسائل مطروحه عبارتند از رد ادله و احكام نظري، مشكلات رديابي، خطاهاي استدلال، تنوع استدلال‌هاي نظري، اختلاف نظر بين اهل عقل نظري و قوانين فكر نظري.
با توجه به اينكه اصحاب نظر در بسياري از امور شك نكرده و اعتقاد غير استدلالي به آن دارند قونوي آنها را در زمره اصحاب و اهل ذوق مي‌آورد. اهل تحقيق (محققون) نيز به نظر قونوي اعتقاد به علم غير مكتسب دارند كه موهبت الهي است و تنها از طريق كشف محقق و اخبار الهي و نه استدلال مكتسب - مي‌توان به آن دست يافت. تحصيل علم محقق به كمك ادله و قوانين نظري غيرممكن است. قونوي خود اما براي عقل و فهم قواي محدود اما خاص خود را قبول دارد كه با تحصيل معرفت مي‌توان نائل شد. 

راه‌هاي تحصيل معرفت
براي تحصيل معرفت صحيح دو راه وجود دارد: 
طريق برهان نظري و استدلال طريق كشف و عيان مستقيم كه اين آخري موكول به تصفيه باطن و التجا به حق است. نسبت بصر انسان به مبصرات، مثل نسبت بصيرت به معقولات معنوي و معلومات عيني مي‌ماند. همان‌گونه كه چشم انسان قادر به ديدن اشياء دور يا بسيار نزديك نيست، چشم بصيرت نيز فقط مي‌تواند حقايق متوسطه را درك كند و نه آنچه حقير يا عالي - مانند حقايق اسماء و صفات، يا ذات حق جل جلاله - باشد. در مجموع مي‌توان گفت كه اين رساله سيستماتيك نيست و مطالب به صورت پراكنده و گاه به صورت اشاره بيان شده است. با توجه به مطالب عنوان شده در رساله «المفصحه» براي قونوي سوالاتي مطرح مي‌شود كه به صورت خلاصه بدين شرح‌اند: 
1-وجود حقيقت خداوند 2- ماهيات 3- وجود عام و مشترك 4- وحدت و كثرت 5- نفس 6- جسم، قواي آسماني و اشياء مركب 7- ملايم و لذايذ روحاني صرف 8- فيض 9-   سلسله علت و معلول 10-  متناهي و نامتناهي 11- ذات 12- ماده 
خواجه در اينجا به پنج سوال اول قونوي مفصلاً مي‌پردازد و به سوالات ديگر بعضاً به دو يا سه خط اكتفا مي‌كند. چنانكه پيداست سوالات فوق ادامه و تكرار آنچه همواره در كلام و فلسفه اسلامي مطرح شده است، مي‌باشد.

براي آشنايي خوانندگان با نحوه سوال و جواب به چند نمونه از آنها در ذيل پرداخته مي‌شود.
قونوي: آيا وجود واجب الوجود امري زائد بر ماهيت آن يا اينكه عين ماهيتش است، حتي اگر واجب الوجود حقيقتي وراي وجود نداشته باشد؟
جواب طوسي: وجود و ماهيت واجب‌الوجود عين هم هستند. 
براي اثبات اين مدعا طوسي مي‌گويد كه اگر واجب الوجود يك ماهيت و يك وجود مي‌داشت پس مي‌بايست كه مبداء كل موجودات ثنويت داشته باشد و هر كدام خود به تنهايي مبداء واحدي مي‌داشتند و آنچه كه محتاج مبداء است، نمي‌تواند خود مبداء كل باشد.
قونوي در رساله «هاديه» به اين استدلال چنين پاسخ مي‌دهد:  آن موقعي الزامي است كه ما قائل به حقيقي بودن دوگانگي وجود و ماهيت باشيم و نه اعتباري بودن آن. در اينجا مساله نحوه اطلاق صفت به موصوف مطرح مي‌گردد. در ادامه وي مي‌گويد كه مفهوم وجود يك مفهوم واحد است كه يا مي‌بايد به‌طور عرضي به ماهيات اطلاق گردد يا نه به صورت عرضي و با اينكه هيچ كدام از اين دو صورت و هر وجودي بايد چنين باشد.


طوسي در جواب مي‌گويد: 
الفاظي كه به مفهوم واحدي براي كثيري از اشياء به كار گرفته مي‌شود به دو قسم است: يا الفاظ متواطئه هستند كه مثل مفهوم انسان بر عمرو و زيد به‌طور يكسان اطلاق مي‌شود، يا الفاظي كه بر كثرات غير يكسان اطلاق مي‌شوند مثل سفيد كه بر برف، خرطوم... اطلاق مي‌شود، ولي نه به‌طور يكسان، بلكه در بعضي اقدم و در بعضي اشد و در بعضي اكثر. وجود از نوع الفاظ و مفاهيم قسم دوم است يعني وي به تشكيك مفهوم وجود قائل است، زيرا كه وجود در واجب الوجود ذاتي است و اضافه بر ماهيتش نيست، در حالي كه در ممكنات عرض واقع شده، اضافه بر ماهيتش است [بحث اشتراك لفظي در وجود]. تقسيم‌بندي قونوي كه وجود را به عرضي يا غيرعرضي يا هيچ‌كدام از اين دو را غيرقابل قبول مي‌دارند.
سوال ديگر قونوي اين است كه آيا ماهيات، ممكنه مجعول هستند يا ممكنه غير مجعول. جعل در اينجا مقابل «خلق» است. [در الهيات مسيحي نيز اين طبقه‌بندي به صورت (factus est) و (creatus est) وجود دارد] و آيا ماهيات امور وجوديه به اعتبار هستي‌شان سهمي از وجود دارند؟
در پاسخ پرسش اول طوسي مي‌گويد كه ماهيات مجعول نيستند و منظورش اين است كه جعل جاعل نمي‌تواند تحصيل حاصل كند. يعني آنچه حاصل شده است را جعل نمايد. به‌طور نمونه سياهي از طريق جعل جاعل سياهي نشده است، زيرا اگر سياهي را مقدمتاً فرض كنيم كه جعل جاعل بر آن وارد شود، بنابراين غيرممكن است كه جاعل چيزي را بتواند تغيير دهد، اما اگر بپرسيم كه جاعل مي‌تواند بلاواسطه موجودي را كه سياه است ابداع كند؟ جواب مثبت است. به اين معنا، جاعل تمام ماهيات و موجودات مجعوله خدا است. در واقع طوسي جعل و ابداع را به يك معني مي‌گيرد. اما درباره سوال دوم طوسي معتقد است كه ماهيات من حيث هي ماهية از امور وجوديه نيستند. اما سهمي از وجود دارند، زيرا وقتي انسان ماهيات را به تصور مي‌آورد، آنها نوعي وجود عقلي پيدا مي‌كنند و وقتي ماهيات را در اعيان فرض كنيم وجود عيني پيدا مي‌كنند. وجود عيني ماهيات از موجد آنها است و وجود عقلي از كسي است كه آنها را به عقل مي‌آورد.

عقول كثيره و كيفيت صدور آنها
يكي از مسائل مطروحه توسط قونوي - كه از امهات مسائل كلامي به شمار مي‌رود - بحث عقول كثيره و كيفيت صدور آنها از مصدر واحد - كه همان عقل اول است - مي‌باشد. پرسش اين است كه چگونه مي‌توان علت صدور كثرت از وحدت را با توجه به حكم «الواحد لايصدرعنه الا الواحد» توضيح داد. طوسي در جواب اعتراف مي‌كند كه اين بحث بسيار پيچيده و سخت است به‌طوري كه بسياري از عقلاء در حل آن با شكست روبرو شده‌اند. اما مراد از اينكه گفته مي‌شود از واحد به جز واحد صادر نمي‌شود، اين است كه به اعتبار واحد فقط واحد صادر مي‌شود. اما اين امكان وجود دارد كه از واحد باعتبارات مختلفه اشيا كثيره صدور يابند. مثلاً واحد (1) به اعتبار دو (2) نصف (2/1) و به اعتبار سه (3) ثلث (3/1) است. استدلالات طوسي همان است كه در كتاب «تفسير اشارات و تنبيهات» وي آمده است.
وي-  با استناد به قول فلاسفه - براي عقل اول چهار اعتبار قائل مي‌شود:  اعتبار وجودي كه از خداوند دارد؛ اعتبار ماهوي كه از ذات خود دارد؛ اعتبار علم به اول كه آن را از طريق نظريه اول كسب كرده است؛ اعتبار علمي به ذات خود كه آن را از طريق نظر به نفس خويش به دست آورده است. صورت و ماده فلك، عقل و نفس فلك نيز با توجه به اين اعتبارات صادر شده‌اند. از ديگر مسائل مطروحه، پرسش در باب حقيقت نفس انساني و چگونگي اثبات آن است.

حقيقت نفس انساني
در اينجا طوسي مي‌گويد كه حقيقت نفس انساني در اين است كه هر انساني وقتي مي‌گويد «من» ضرورتاً بايد بدان (يعني به نفس) اشاره كند و علم به ثبوت آن فطري است و احتياج به برهان ندارد. اما دليل تجريد نفس نيز اين است كه چون نفس به كليات و معقولات تعلق دارد و از امور جسماني بري است بنابراين انقسام‌پذير نيست و چون جوهر نفس بسيط است و به علل دايم الوجود تعلق دارد، فنا در آن راه ندارد. 

نظر خواجه درباره انسلاخ نفس
خواجه نصير مانند ارسطو و مشاييان قائل به حدوث نفس است و دليلي بر قدمت آن نمي‌بيند. انسلاخ نفس از ارتباط با بدن واجب است، اما - برخلاف نظر قونوي - اين انسلاخ (بيرون آمدن) نه به اراده نفس -  همان‌گونه كه ارتباط نفس با بدن نيز بدون اراده نفس به انجام مي‌رسد - انجام مي‌شود، بلكه فساد مزاج (مرگ) نفس است كه باعث بيرون آمدن آن از ارتباط با بدن مي‌شود. در جواب قونوي مي‌گويد كه وي اشخاصي از اهل‌الله را مي‌شناسد كه قادر به انسلاخ بودند به‌طوري كه هرگاه اراده و قصد مرگ مي‌كردند بلافاصله مي‌مردند. در ادامه همين بحث قونوي مي‌پرسد كه آيا تجريد كامل و قطع ارتباط بين نفس و بدن قبل از مرگ نيز ممكن است؟ يا لزوماً بعد از مرگ اتفاق مي‌افتد؟ طوسي معتقد است كه قبل از مرگ قطع ارتباط ممكن نيست. ولي اهل كمال به سبب اقبال به آخرت و اعراض از دنيا قادر به دستيابي به كمال هستند، برايشان مرگ سعادت عظمي است.

 مساله تدبير هيكل توسط نفس
سوال ديگر قونوي اين است كه نفس چگونه هيكل را تدبير (هدايت) مي‌كند! آيا نفس قادر به هدايت هياكل و صور متعدده در آن واحد است؟ يا اينكه فقط بعضي از نفوس به لحاظ كمالي كه در اين نشاه دنيا كسب كرده‌اند قادر هستند - از طريق علوم و اعمال خاص - از مرتبه جزئيه به كليه ترقي كنند. همان‌گونه كه عقل فعال عليرغم تجردش هدايت عالم كون و فساد با مجموعه صورتش را بر عهده دارد؟
قونوي خود اشخاص زيادي را مي‌شناسد كه چنان ترقي كرده‌اند كه نفوسشان از جزئي به كلي رسيده و چنان به بالا صعود كرده‌اند كه با عقل اول كه فراتر از عقل فعال است وحدت پيدا كرده‌اند و حتي از تمام عقول نيز فراتر رفته و با حق وصلت نموده‌اند.
جواب طوسي اين است كه هياكل را با قواي فاقد شعور مثل قوه غاذيه، ناميه و مولده و همچنين با قواي ذي شعور مثل ادراكات حسيه و بعضا نيز بدون به كارگيري آلات بلكه ذاتي و به تحريك ارادي جذب و دفع مثل قوه شهويه يا غضبيه به حركت و تدبير مي‌آورد. اما اگر غير از اين بدن نفس قادر به هدايت و تدبير هياكل ديگر در آن واحد بود مي‌بايست كه به اين امر شعور داشته باشد كه بعضي نفوس قادر هستند كه بر آنها آثار تحريكي و غيرتحريكي وارد آورند مثل سحر و چشم زدن. تأثير نفوس قوي مثل تأثير دعا يا كرامات اولياء و معجزات انبياء است. اما طوسي برخلاف عقيده قونوي به ترقي نفوس از مرتبه جزئيه به كليه است. اگر نفوس كامله چنان ارتقايي يابند كه حتي به مشاهده مبداء اول نائل مي‌شوند، اين در همان ذات جزئيه‌شان حاصل مي‌شود و لزومي به تغيير و تغيير در اصول عام جسمانيه و روحانيه نيست. قونوي به نوبه خود مخالف اين راي است و معتقد است كه خواجه نصير منظور قونوي را از اتحاد بد فهميده است. اتحاد «تصييرالذاتين ذاتا واحده» نيست، آن چنان كه طوسي عقيده دارد. يعني در اثر اتحاد، فاعل و مفعول ذات واحدي نمي‌شوند. منظور قونوي اين نيست كه نفوس جزئيه با نفوس كليه متحد شوند بلكه نفوس از جزئيت خود ترقي مي‌كنند و نسخ اوصاف تقييديه عارض برخوردار كرده و به كليت اصلي و اوليه خود عودت مي‌كنند. در حالت و مقام جزئيت نفس قادر به مشاهده مبداء اول نيست و بايد كه مجدداً كلي شود. چنانكه گفته شد در كنار اين «اساله و اجوبه» - كه گزارش مختصري از آن در بالا آمد - قونوي رساله «هاديه» را تنظيم مي‌كند و ارسال مي‌دارد. در نامه سوم وي به طوسي از اجويه و براهين وي كه  به‌حل بسياري از مسائل كمك كرده است، تشكر مي‌كند. ولي واقعاً معلوم نيست كه وي از جواب‌ها راضي شده باشد. از همين رو رساله «هاديه» را تنظيم مي‌كند تا عقايد محققون را براي وي واضح‌تر بيان كند و در ضمن خطاها و اشتباه‌هايي را كه بين اهل تحقيق و مذاهب ارباب اعتقاد از متكلمان به سبب «لفظي چند كه بر سبيل اشتراك استعمال مي‌كنند» از ميان بردارد.

درباره رساله هاديه اما رساله هاديه دو فصل دارد؛ 
در فصل اول كه «فصلي كلي» ناميده شده و بيشتر از دو سوم از مطالب رساله را در بر مي‌گيرد، قونوي به توضيح بعضي مفاهيم مهم مطرح شده در اسئله و اجوبه از ديد «محققون» مي‌پردازد.
فصل دوم موضع‌گيري قونوي در برابر بعضي پاسخ‌هاي طوسي است .
آنچه كه در اين متون جلب‌ توجه مي‌كند، سياق كلام و نحوه استدلال و استفاده قونوي از مفاهيم فلسفي است. وي برخلاف عرفاي متقدم با به كار‌گيري زبان و مفاهيم فلسفي قصد رد و نفي فلسفه را ندارد، بلكه با استفاده از اين ابزار قصد تحكيم و قوام بخشيدن به مباني عرفاني خود را دارد.
قبل از «ابن عربي» دو عارف مشهور نيز از اين روش استفاده كرده‌اند: يكي عين‌القضاه همداني و ديگري شهاب‌الدين يحيي بن حبش بن اميرك سهروردي.
شايد بتوان گفت كه يكي از دلايل نشر و گسترش عقايد و نظريات «ابن عربي» استاد قونوي - همين به كارگيري مفاهيم فلسفه ابن‌سينا و كلام بوده است.


    علت ماندگاري انديشه و بيان خواجه نصير نسبت به ديگران، چيزي جز بهره‌گيري وي از اكسير گفت‌وگو و برهان و تفكر نمي‌تواند باشد؛ چه، او بي‌دليل و برهان و تاييد و راي داوران منصف پشت كسي را به خاك نماليد و ناآگاهانه و از سر تعصب يا جهل با هيچ اهل تعقلي به مقابله و مبارزه نايستاده است. پرهيز خواجه از ساده‌نگري و سطحي‌انديشي راه و رسم او در گفت‌وگوست كه آن را مي‌توان مسير نوراني او در پس اعصار و قرون دانست.
   خواجه نصير مقيد به محدوديت‌هاي جغرافيايي و زماني نبود و از طرق گوناگون راه و مسير گفت‌وگو را بسط مي‌داد. مي‌توان گفت خواجه با همه فلاسفه زمان خودش گفت‌وگو و مكاتبه داشت. خواجه هر فيلسوفي را در هر گوشه عالم مي‌شناخت يا حضورا مي‌رفت يا برايش نامه مي‌نوشت يا آنها نامه مي‌نوشتند و او جوابش را مي‌داد.
   نظام فلسفي ابن سينا تاثيرات فراواني بر فيلسوفان بعد از خود گذاشت. يكي از متاثرين، خواجه نصير است و كاملا معتقد به ابن‌سينا، از فصول پاياني اشارات كه شيخ‌الرييس عالي‌ترين مباحث در باب عرفان و عارفان را بيان كرده، مباحث عرفاني را مورد توجه خود قرار داده است.
   گرايش‌هاي فكري خواجه نصيرالدين تاثير فراواني بر دوره‌هاي بعدي گذاشت و اعتقاد وي به عرفان -  در كنار سيد ابن طاووس و كمال‌الدين ميثم -  سبب شد كه پس از قرن هفتم عرفان در ميان عالمان شيعي رواجي چشمگير بيابد. يكي از اين گرايش‌ها را مي‌توان در آثار برجاي مانده از او مشاهده كرد و از مهم‌ترين اين آثار ارتباط خواجه با عارف بزرگ صدرالدين قونوي است.
   صدرالدين قونوي مهم‌ترين جانشين ابن عربي است و كتاب‌هايي كه از او به يادگار مانده خيلي عميق است. اين مرد بزرگ كه با خواجه نصير الدين طوسي در ميان عالمان شيعي جايگاهي مخصوص داشته است و تا چند قرن بزرگان شيعه از وي با تعبير «افضل‌المتاخرين» يا «افضل‌ المتقدمين و المتاخرين» ياد مي‌كردند، معاصر بوده و نامه نوشته است؛ در مقدمه اين نامه جمله‌هايي آمده كه خيلي جالب توجه است. فضايلي كه براي خواجه نقل مي‌كند از روي اغراق نيست. خواجه را «حسنه دهر» خوانده است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون