يادي از هنرمند برجسته، حسن قائمي به بهانه هفتمين سالمرگش
تنها زيستن در پناهِ نقاشي
قائمي، شاگرد الكسي گورگيز و دوست و همراه دوچرخهسواريهاي سهراب سپهري بود
مريم آموسا
12 فروردين امسال، وداع جامعه هنرهاي تجسمي ايران با يكي از مهمترين نقاشان خودآموختهاش هفت ساله شد. ابوالحسن قائمي، مشهور به حسن كفاش، نقاشي كه نزديك به 40 سال در انزوا و فراموشي مطلق زيست و تنها در دو سال پاياني عمرش، آن هم به واسطه انتشار ويژهنامهاي در نشريه تنديس و برگزاري نمايشگاه پژوهشي و بزرگداشتي كه برايش در خانه هنرمندان برگزار شد، دوباره به جامعه هنر معرفي شد.
حسن قائمي نقاش خودآموخته پيشكسوت شامگاه 12 فروردين ماه سال 1395 در منزل مسكونياش در باغستان كرج به دليل تنگي نفس و كهولت سن در 83 سالگي درگذشت. پيكر اين هنرمند، صبح 15 فروردين پس از تشييع از مقابل منزلش در شهريار به خاك سپرده شد.
در دوران حيات قائمي به واسطه همكاري مستمر با نشريه تنديس، شانس اين را داشتم كه با ابوالحسن قائمي از نزديك آشنا شوم و ساعتها با او گفتوگو كنم.
بيشك اين نقاشان پيشكسوت ايراني را بايد در شمار پركارترين هنرمندان ايران نيز قرار داد. او تا روزهاي پاياني عمرش نقاشي كرد و همچنان سوداي اين را داشت كه ايدههايش را روي بومهاي بزرگ به تصوير بكشد.
قائمي اول فروردين سال 1312 در رشت و در خانوادهاي مذهبي متولد شد. پدرش روحاني بود كه در هفت سالگي حسن از دنيا ميرود. او پس از سه سال به همراه مادرش به تهران مهاجرت ميكند. از دوران كودكي با اينكه بچه بازيگوشي بود به نقاشي دل بست و خيلي زود در مدرسه و محله به عنوان نقاش مشهور شد. با درگذشت پدر كهنسالش كه اتفاقا متمول هم بود، او و مادرش كه زن چندم پدرش بود، راهي تهران شدند و در محله سرچشمه و در كوچه «ميرزا محمود» يا «آميزمحمود» اتاقي اجاره كردند. اقامت در اين منطقه، فرصت آشنايي او را با ساير اديان فراهم كرد و در همان دوران نوجواني، عاشق دختري يهودي شد كه با مهاجرت او به همراه خانوادهاش به فلسطين، نخستين عشق مرد نقاش نافرجام ماند؛ اما از آن پس، زنان، به ويژه زنان شاليكار گيلاني، بدل به مهمترين سوژه او در نقاشيهايش شدند.
قائمي به واسطه تجربه بيپدري و فقر از كودكي مشاغل مختلفي را تجربه كرد و از 15 سالگي به خاطر كار كردن در كارگاه كفاشي به حسن كفاش مشهور شد و حتي زماني كه به عنوان نقاش نيز مشهور شد همه او را به نام حسن كفاش ميشناختند. آشنايي قائمي با كتاب سه قطره خون صادق هدايت، فرصتي را براي او فراهم كرد تا در همان 15 سالگي تفكرش نسبت به دنيا تغيير كند و پس از آن به كرايه كردن كتاب و خواندن آثار بزرگ علوي به حزب توده پيوست اما هيچوقت كار حزبي نكرد و پس از چندي تنها راه نجات و رهايي خود را در نقاشي يافت و تا پايان عمر تنها نقاشي كرد. يك روز در ۱۵ سالگي به صورت اتفاقي و به واسطه يكي از دوستانش كه به كانون آگهي زيبا رفت و آمد داشت، با الكسي گورگيز آشنا و زندگياش دگرگون ميشود. الكسي گورگيز هنرمندي روسيتبار بود كه در ايران به كار گرافيك اشتغال داشت، محل كارش در كانون آگهي زيبا در لالهزار نو واقع شده بود. او پس از آموزش، بخشي از سفارش كارهاي آتليه را به شاگردانش ميداد. حسن قائمي نيز پس از آشنايي با اين هنرمند به جمع شاگردان او راه پيدا ميكند و اتفاقا خيلي زود توجه ويژه او را به خود معطوف ميدارد. در واقع اين الكسي است كه رموز نقاشي را به قائمي ياد ميدهد و به قول قائمي هم دست طبيعت و هم دست او را ميگيرد و ميكشد به سمت نقاشي. حسن قائمي در نقاشي و شعرهايش بارها از عشق به استادش گورگيز سخن گفته است. پس از آن جليل ضياءپور بود كه دست حسن قائمي را گرفت و زمينه آشنايياش را با تاريخ هنر فراهم كرد و در كارگاه ضياءپور بود كه او با پرويز تناولي، منوچهر شيباني، حسين محجوبي و هنرمندان نوگراي ايران آشنا شد.
قائمي همچون ساير هنرمندان همعصرش كافهنشين بود و در همين كافهنشينيها دوستي ميان او و سهراب سپهري شكل گرفت و بعدها با هم در امريكا نمايشگاه مشترك برپا كردند.
او درباره دوستياش با سهراب سپهري ميگويد: «من و سهراب هر دو كافهنشين بوديم و همين موضوع موجب رفاقت ما شد. هر دوي ما دوچرخه داشتيم و در خيابانهاي تهران با هم دوچرخهسواري ميكرديم. اما آن زمان سهراب نقاش قابلي نبود. تينر فوري را با رنگ قاطي ميكرد و ميريخت روي بوم و درخت ميكشيد. به خاطر نقاشيهاي او البته نمايشگاهمان فروش نداشت. هر چند كه من پس از آن سالها در امريكا به واسطه فروش نقاشيهايم درآمد خوبي داشتم. حسن با وجودي كه در تهران بزرگ شده؛ اما بهواسطه سفرهاي پيدرپي به شمال و قطع نشدن ارتباطش با زادگاه خود، تلاش ميكرد تا گوشههايي از فرهنگ و آيين مردم سرزمين خودش را در نقاشي به نمايش بگذارد و همين موضوع موجب ميشود كه نقاشيهاي او از سوي جليل ضياءپور با اقبال روبهرو شود.
نخستين نمايشگاه حسن قائمي به مناسبت افتتاح كتابخانه سازمان ملل در تهران به همت انجمن گيتي و با معرفي جليل ضياءپور برپا ميشود. دومين نمايشگاه او در گالري استتيك به همت ماركو گريگوريان انجام ميگيرد. در اين نمايشگاه، او مجموعهاي از زنان چادرياش را در فضاي شهري به نمايش ميگذارد. بيشترِ اين زنان در مقابل درِ خانه نشسته يا در حركت جمعي به رقص درآمدهاند.
همزمان با برگزاري نخستين بيينال تهران، حسن قائمي به همراه منوچهر شيباني و پرويز تناولي موفق به دريافت جايزه تشويقي ده هزار ريالي بيينال ميشود و براي يك فرصت مطالعاتي راهي كشور انگلستان ميشود. او در بيينال اول دو نقاشي در ابعاد بزرگ و با تكنيك رنگ روغن به نمايش گذاشته بود. او به واسطه اين بورس سالها در بلژيك و سوييس زندگي كرد و پس از آن راهي امريكا شد و پيش از آن، قائمي از سوي يك گالري ايتاليايي موفق به دريافت يك بورس مطالعاتي به كشور ايتاليا شده بود. اما چون مدير اين گالري يكي از اعضاي هيات داوران بيينال تهران بود و شركتكنندگان نسبت به راي او اعتراض داشتند، بنا به درخواست ضياءپور شركتكنندگان بيينال پاي بيانيهاي را در اعتراض به راي او امضا ميكنند كه همين امر موجب لغو سفر قائمي به ايتاليا ميشود. ضياءپور به قائمي ميگويد: «تو به واسطه نقاشيهايت دير يا زود بورسيه ميشوي پس بهتر است با ساير نقاشان همراه باشي و نسبت به راي هيات داوران شكايت كني.» قائمي پس از بازگشت از امريكا سومين نمايشگاهش را كه دربرگيرنده مجموعهاي از نقاشيهايي از زنان قاسمآبادي با تكنيك رنگ و روغن بود به همت ژازه طباطبايي برپا كرد و در همين فاصله آثارش در نمايشگاهها گروهي به نمايش درميآمد. به واسطه برپايي نمايشگاهي از آثارش در خانه يكي از دوستداران آثارش، از او دعوت ميشود كه دوباره به امريكا سفر كند و در آنجا نمايشگاهي برپا كند. سفري كه 19 سال طول ميكشد و در اين سفر طولاني حسن قائمي فرصت و اين امكان را به دست ميآورد كه در دانشگاه يوسيالاي در رشته الكترونيك تحصيل كند اما پس از سالها درس را نيمه رها كرد و راهي ايران شد.
قائمي پس از بازگشت به ايران و آشنايي با يدالله رويايي، در وزارت نيرو به عنوان مترجم مشغول به كار ميشود و پس از مدتي مسوول بازرسي و نظارت بر اداره برق شده و همين موضوع موجب ميشود كه او به بخشهاي مختلفي سفر كند.
او درباره رويايي ميگويد: «رويايي شاعري توانمند و آدمي دستگير بود. بسياري از همدورههاي من را به كار مشغول كرد و شرايطي را فراهم نمود كه درآمدي داشته باشند. خانهاش هم هميشه پاتوق هنرمندان بود؛ اما با اين همه در خريدن نقاشي دست و دلباز نبود و هيچ وقت كاري از من نخريد.»
قائمي تا سال 1353 در ايران ميماند و در اين مدت ازدواج ميكند و صاحب فرزند دختري هم ميشود او يك باره تصميم ميگيرد بخش عمدهدار و ندارش را در ايران بفروشد وبه همراه خانواده راهي امريكا شود و اين سفر پنج سال طول ميكشد و او در اين مدت با فروش نقاشيهايش گذران زندگي ميكند و از زمان بازگشت به ايران تا روزهاي پاياني عمرش جز نقاشي كردن كار ديگري نكرد و پس از آن بخش عمده هزينههاي زندگي برعهده همسرش افتاد.
قائمي با اينكه بيش از 70 سال نقاشي كرد و سالها در انزواي مطلق و به دور از جامعه هنري زندگي كرد اما ذهن بسيار شلوغ و پر ايدهاي داشت و چون در سه دهه پاياني عمرش از توان مالي برخوردار نبود لاجرم به جاي نقاشي كردن با رنگ روغن روي بوم به نقاشي با خودكارهاي چهاررنگ روي كاغذ A4 روي آورد. او همچنين بخش عمدهاي از آيات و روايات قرآن كريم را تصوير كرده و اين آثار را در صفحات قرآن انجام داده است. قرآني كه به واسطه تصويرهايش بينظير است.
قائمي درباره دورهاي كه به نقاشي روي كاغذ روي آورد، ميگويد: «چون ايدههاي بسياري داشتم كه از پس اجراي آن روي بوم برنميآمدم تصميم گرفتم كه آنها را روي كاغذ اجرا كنم تا در فرصت ديگر، آنها را در ابعاد بزرگ اجرا كنم. اما هرگز اين فرصت براي او فراهم نشد. با اينكه در سه دهه پاياني عمرش هرازگاهي او؛ تعدادي از آثارش را فروخت اما به قول خودش آنقدر شيفته نقاشي بودم كه تمام درآمدم را صرف خودكار و كاغذ و گاهي هم بوم و رنگ ميكرد. با اينكه قائمي در كارگاه ضياءپور فرصت و امكان اين را پيدا كرد كه با تكنيكهاي نقاشي آشنا شود و به واسطه سفرهايش از موزههاي مهم دنيا بازديد كند اما هرگز تلاش نكرد كه به سبك و شيوه ساير نقاشان نقاشي بكشد و تا پايان عمرش هنرمند بومي ماند كه آميزهاي از هنر مدرن را به آثارش تزريق كرده بود و همين ويژگي بود كه موجب تمايز آثار او از آثار ساير هنرمندان خودآموخته ميشود. با اينكه قائمي در كودكي از رشت راهي تهران شد اما هرگز رشته ارتباطش را با زادگاهش رها نكرد و در آثارش همواره تلاش كرد گوشهاي از فرهنگ و زيست مردم زادگاهش به ويژه زنان روستاهاي گيلاني را با پيراهنهاي پرچين و شكن و رنگيشان به تصوير بكشد. در نقاشيهاي او نور، روشني و حركت موج ميزند. او با اينكه بيش از هفت دهه در شهر زندگي كرد اما هرگز تلاش نكرد كه نقاشي شهري شود و در آثارش مضامين زيست شهري را به تصوير بكشد.
قائمي در 82 سالگياش شانس اين را داشت كه با برپايي نمايشگاهي از آثارش در خانه هنرمندان، دوباره دوستان قديمياش همچون حسين محجوبي و عباس مشهديزاده را بيابد و توجه مجموعهداران را نسبت به آثارش جلب كند. پس از درگذشتش نمايشگاه ديگري از آثارش با عنوان در سايه در گالري افرند برپا شد. از قائمي آثار متعددي به جا مانده است. او در كنار نقاشي شعر هم ميسرود، شعرهايي كه بيشتر آنها موزون و فلسفي بود. او آرزو داشت دو نقاشي در ابعاد بسيار بزرگ از بهار و پاييز بكشد، اما كهولت سن اين مجال را از او دريغ كرد. هرچند كه قائمي در دو سال پاياني عمرش دوباره به جامعه هنرمعرفي شد اما اگر همچون ساير هنرمنداني كه گرد و غبار فراموشي سالها به گردهشان نشست و آنها را به انزوا سوق داد، چنين سرنوشتي پيدا نميكرد و در روزگاري كه نياز داشت از سوي نهادهاي دولتي و هنري از او حمايت ميشد، امروز به شكل و لوني ديگر نام و يادش را گرامي ميداشتيم.
مهاجرت از رشت و اقامت در محله سرچشمه تهران، فرصت آشنايي قائمي را با ساير اديان فراهم كرد. او در همان دوران نوجواني، عاشق دختري يهودي شد اما با مهاجرت دختر و خانوادهاش به فلسطين، نخستين عشق مرد نقاش نافرجام ماند. از آن پس، زنان، به ويژه زنان شاليكار گيلاني، بدل به مهمترين سوژه او در نقاشيهايش شدند.
حسن قائمي در نقاشي و شعرهايش بارها از عشق به استادش گورگيز سخن گفته است. پس از آن جليل ضياءپور بود كه دست حسن قائمي را گرفت و زمينه آشنايياش را با تاريخ هنر فراهم كرد و در كارگاه ضياءپور بود كه او با پرويز تناولي، منوچهر شيباني، حسين محجوبي و هنرمندان نوگراي ايران آشنا شد.