تاريخِ اميد و آغوشهاي گشوده
محمد صادقي
تاريخ مقاومتهاي خشونتپرهيز به ويژه در قرن بيستم، تاريخي باشكوه است. مهاتما گاندي براي استقلال هند و برچيدن استعمار انگلستان، بر اساس فلسفه عدمخشونت، نفي ترور و با تكيه بر ساتياگراها (پايبندي به حقيقت) براي مدتي طولاني مبارزه كرد و راهي به سوي استقلال و آزادي براي مردم كشورش گشود. مارتين لوتركينگ نيز براي پايان دادن به تبعيض نژادي و آزار دادن سياهپوستان در امريكا و هدايتِ جنبش حقوق مدني، با تكيه بر خشونتپرهيزي بهطور تدريجي توانست همدلي و همراهي سياهپوستاني كه در پي پاسخ دادن خشونت با خشونت بودند و سفيدپوستاني كه در مواجهه با آزار دادنِ سياهپوستان بياعتنا بودند و همچنين برخي سياستمداران را برانگيزاند و روياهاي نيكي كه در سر داشت را بر اساس گفتوگو، مذاكره و مقاومتي چشمگير عملي سازد. مقاومت اصلاحگرايانه و بدون خشونت الكساندر دوبچك در چكسلواكي (1968) نيز به بهار پراگ انجاميد بلكه دموكراسي، آزادي و فضاي آزاد سياسي در درون اردوگاه سوسياليسم مجالي پيدا كند اما اين حركت پرشور، آرام و مداراجويانه با وحشيگري ارتش شوروي و همراهانش متوقف شد. ولي 21 سال بعد، با هدايتِ واسلاو هاول (نمايشنامهنويس، نويسنده و سياستمدار اخلاقمدار) و مردمي كه خواهان آزادي و رهايي از بند ديكتاتوري بودند موجي ديگر برخاست و در مبارزهاي بر اساس خشونتپرهيزي، دولت كمونيستي چكسلواكي كنار گذاشته شد. پس از 21 سال، دوبچك و هاول در بالكني و در برابر مردم كشورشان ايستادند. دوبچك كه نماد مبارزهاي شرافتمندانه بود وقتي در مقابل مردم ايستاد، قبل از هر سخني، بهطور نمادين آغوش خود را گشود و هموطنان شاد و اميدوار خود را در آغوش كشيد. نلسون ماندلا كه براي مبارزه با آپارتايد در آفريقاي جنوبي 27 سال از زندگي خود را در زندان (جزير روبن) گذرانده بود پس از آزادي، مبارزهاي بر اساس خشونتپرهيزي را آغاز كرد و جنبشي بزرگ با هدايت او به پيروزي رسيد. برچيدن ديوار برلين و آزادسازيهاي سال 1989 در اروپاي شرقي نيز تجربههاي شيريني در تاريخ اميد و آزادي به شمار ميآيند.
اما شايد بتوان گفت، مهمترين قلهها در تاريخ مبارزهها و مقاومتهاي بدون خشونت، نخست گاندي و سپس مارتين لوتركينگ بودند كه انديشهها، روشها و شيوه مبارزه آنها براي بسياري الهامبخش بود. اين دو، آموزگاران و مبارزان بزرگي بودند كه عدم خشونت را به عنوان يك اصل و آيين در زندگي خود قرار دادند و با نگرشي اخلاقگرايانه، قدرت مبارزه بدون خشونت را به جهانيان نشان دادند. شخصيتهايي كه اخلاق و سياست را جدا از هم تعريف نميكردند و به تعبير مري كينگ: « هر دو، آيين رواداري و گفتوگو را تبليغ ميكردند و با آن ميزيستند.» خوشبختانه ما در كتاب «مهاتما گاندي و مارتين لوتركينگ: قدرت مبارزه عاري از خشونت» اثر «مري كينگ» كه با ترجمه شهرام نقشتبريزي منتشر شده است، ميتوانيم با بخشي از ديدگاههاي اين دو شخصيت بزرگ و ستودني آشنايي يابيم كه بسيار مغتنم است. با اين وجود، برخي نيز مدعي هستند كه چهرههاي خشونتپرهيز و صلحجو انسانهايي ضعيف هستند، اهل مبارزه نيستند و آنها را اخلاقمداراني مينامند كه با كار سياسي آشنايي چنداني ندارند و... در حالي كه اگر اندكي با تاريخ خشونتپرهيزي (و پيامدهاي جداسازي اخلاق از سياست) آشنا باشيم برايمان روشن خواهد شد كه مبارزه براي «انسان بودن» دشوارترين مبارزه است. مبارزهاي كه با مبارزه خشن، چريكي و جنگجويانه ارتباطي ندارد، اما بسيار نفسگيرتر است. مبارزهاي شرافتمندانه براي آزادي، عدالت، انسانيت و صلح. مبارزهاي منهاي ديگرستيزي و خونريزي كه كشتن و كشته شدن، انتقامجويي و كينهورزي، جايي در آن ندارد. فدريكو مايور در پيشگفتار كتاب «مهاتما گاندي و مارتين لوتركينگ: قدرت مبارزه عاري از خشونت» مينويسد: «فرهنگ صلح به هيچ وجه مترادف با فرهنگ انفعال نيست. عدم خشونت، ترفندي براي حركت است، نه بهانهاي براي رخوت يا فرمانبري. ويژگيهاي اين روش، صراحت، تقيد به نظم، تصميم قاطع و آنچه اغلب از ياد ميبريم، درصد بسيار بالاي موفقيتآميز بودن آن است... فرهنگ صلح، تعهدي است جدي و هميشگي به بيان صريح اعتقادات و به دوستداشتن همسايگان و سهيم ساختن آنها در ايدهآلها و آرزوها.»
مصطفي ملكيان (آموزگار عقلانيت و معنويت) نيز در يكي از سخنرانيهاي قديمي خود درباره موضوع خشونت، به نكتهاي اشاره دارد كه بسيار جاي انديشيدن دارد: «نداشتن دليل براي مدعا، نخستين زمينه براي خشونتورزي است كه نخست در گفتار و سپس در رفتار، خود را نشان ميدهد. واقعيت اين است كه افراد يا با استدلال ميتوانند طرف مقابل را اقناع كنند، يا اگر استدلال كافي و متقن ندارند به فريب متوسل ميشوند، اما چنانچه گاهي به دليل علم، قدرت تفكر و تعقل در طرف مقابل، نتوان به فريب او دست يافت، خشونت راهكار پاياني است. كسي كه با فقدان استدلال مواجه است به خشونت متوسل ميشود. از اينرو خشونت ميتواند ناشي از ضعف قدرت استدلال باشد... اگر من در برابر دشمن و مخالفم احساس ضعف كنم و دست به خشونت بزنم، دليل بر ضعف من است نه اينكه قدرتمند هستم. كسي كه خودش را در مقابل حريف ضعيف ميبيند دست به خشونت ميزند، اما وقتي كه يك شخصي در مقابل حريفي، آگاه و مطلع است پس قدرتمند هم است. فرد آگاهي كه طمأنينه و آرامشي دارد كه فرد ضعيف براي اينكه او را قانع كند مجبور ميشود تا او را تهديد كند. بنابراين رژيمهايي كه طمأنينه دارند قدرتمند هستند، اما قدرتهايي كه مدارا ندارند، ضعيف هستند و درنهايت فاقد اعتماد به نفس هستند.»