زندگي خوبي بود
مرتضي ميرحسيني
يك: ميدانيم كه ايدز جانش را گرفت، اما خانوادهاش تا چند سال علت مرگ او را پنهان نگه داشتند و درباره آن با كسي صحبت نكردند. دلايلي هم براي اين سكوت داشتند كه آن زمان ابتلا به ايدز مجموعهاي از پيشداوريها و شايعات را به دنبال داشت و حتي به برخوردهاي تبعيضآميز و محدوديتهاي نانوشته اجتماعي -نه فقط براي بيمار كه براي همه نزديكانش- منجر ميشد. شايعاتي كه معمولا به زندگي فارغ از محدوديتهاي اخلاقي چند چهره مشهور سينمايي و ورزشي كه به ايدز مبتلا شده بودند، اشاره داشت و درباره آنان درست بود كه بيماريشان به سبك زندگي و انتخابهاي خودشان برميگشت. اما درباره آيزاك آسيموف نويسنده، ماجرا كاملا متفاوت بود و حواشي اينچنيني در زندگياش وجود نداشت. داستان چيز ديگري بود. قلبش بد كار ميكرد و گاهي به نظرش ميرسيد كه اين قلب تاب تحمل بدنش را ندارد. اما به اين دردها و نارساييهاي گذرا توجهي نكرد تا اينكه سال 1977 مشكل جديتر شد. از حمله قلبي جان به در برد و زنده ماند. اما متأثر از اين حمله، مرگ را باور كرد و خطري كه سلامتياش را تهديد ميكرد به چشم ديد. در بسياري از نوشتههايش، با مفهوم «پايان» كلنجار رفته بود، اما جنس اين تجربه (حمله قلبي) با همه نوشتههايش فرق ميكرد. چندي بعد به توصيه پزشكان و اصرار نزديكانش تن به عمل جراحي داد و قلبش را درمان كرد. اما خوني كه بعد از عمل جراحي به او تزريق كردند آلوده به ويروس اچآيوي بود. ويروس در بدن آسيموف فعال شد و او را مبتلا كرد. سال 1983 ايدزش را تشخيص دادند. نزديك به يك دهه با دشواري بسيار، با بدني كه از نقص شديد ايمني رنج ميبرد زندگي كرد و سرانجام ششم آوريل 1992 بر اثر ايست قلبي و از كارافتادگي كليه -كه هر دو از عوارض ايدز بودند- از دنيا رفت. علت مرگش، سال 2001 از سوي همسرش جانت آسيموف، در ويرايش تازهاي از كتاب «زندگي خوبي بود» اعلام شد. دو: من آسيموف را دوست دارم و داستانهايي را كه نوشت جدي ميگيرم. حتي بيشتر از اينها، براي نويسندهاي كه بود و كاري كه كرد و ميراثي كه باقي گذاشت احترام زيادي قائلم. بهترين آثار آسيموف كه سه مجموعه «بنياد»، «ربات» و «امپراتوري كهكشاني» نام دارند و بيشترشان اوايل دهه 1950 ميلادي منتشر شدند، جزو مهمترين داستانهاي ادبيات علمي-تخيلياند و خود او در كنار رابرت هاينلاين و آرتور سي كلارك سه نام بزرگ اينگونه داستاني شناخته ميشود. تحصيلاتش را، به زحمت بسيار و با سختكوشي تا بالاترين سطح ادامه داد و چهرهاي دانشگاهي شد. فهرست نوشتههايش بسيار بلندبالاست و در آماري حيرتانگيز، نزديك به 500 كتاب را در خود جاي ميدهد. جوايز علمي و ادبي بسياري به او دادند و از چند دانشگاه هم دكتراي افتخاري گرفت. نقش علم و دستاوردهاي علمي در بهبود زندگي بشر را ميفهميد، اما اين را هم ميديد كه اين علم، هرقدر هم كه پيشرفت كند، باز در پاسخگويي به بسياري از پرسشهاي ما عاجز است كه هر بار گامي رو به جلو برميداريم و چيزي تازه از حيات و هستي را كشف ميكنيم، نه با پاسخهاي قطعيتر كه با سوالات بيشتري مواجه ميشويم. نيز سه قانون مشهوري كه آسيموف درباره رباتها وضع كرد، هنوز و همچنان معتبرند. سه قانون از اين قرار است: اول اينكه رباتها نبايد به انسانها آسيب بزنند، دوم اينكه بايد در هر شرايطي از انسان پيروي كنند و سوم هم اينكه مراقب خودشان باشند، البته تا جايي كه اين مراقبت با دو قانون اول تعارض نداشته باشد. همچنين نبايد ناگفته گذاشت كه برخلاف برخي روايتها، اين آيزاك آسيموف نبود كه واژه ربات را ابداع كرد. اين واژه، كه در زبان اسلاو، «مردي كه مثل ماشين در خط توليد كارخانه كار ميكند» معني ميدهد، نخستينبار در متني از كارل چاپك نويسنده اهل چك به كار رفت. آسيموف، كه خودش تبار اسلاو داشت (و متولد روسيه بود) اين واژه را گرفت و از آن اصطلاح رباتيك را ساخت تا براي اشاره به فناوريهاي مرتبط با رباتها از آن استفاده كند. اين اصطلاح از آن زمان، به اصطلاحي رايج و پركاربرد تبديل شد.