به بهانه 29 فروردين، زادروز سيروس شميسا
اديب ما و نويسنده ما و استاد ما
شميسا اديبي است كه به دانشگاه اعتبار بخشيد
ياسر دالوند *
شميسا اديب و نويسندهاي است كه در دانشگاه هم درس داده است و اين متفاوت است با كسي كه در دانشگاه درس ميدهد و بنا به قوانين دانشگاهي و اجبارا خود را نويسنده و اديب مينماياند. به گمانم اگر دانشگاهي در كار نبود، شميسا باز هم شميسا بود و اين فاصله فراوان دارد با كساني كه دانشگاه را علّت وجودي خود ميدانند. شميسا به دانشگاه اعتبار ميبخشد؛ برخي دانشگاه را مايه اعتبار خود قرار ميدهند. شميسا ادبيات را براي حقوق و سيگاني فرا نگرفته است؛ فراوانند آناني كه تمسكشان به ادبيات براي مقرّري و مواجب است.
راستش را بخواهيد، سخن و كلامي از شميسا به ياد ندارم كه با ادبيات در پيوند نباشد. شايد گزافگونه بنمايد، اما باور بفرماييد چنين است. هيچ زمينهاي در ادبيات را انكار نميكند؛ با قديم و جديدش به يك ديد مينگرد. به گواهي آثار و كلاسهايش، مترجم است و مولف؛ شاعر است و داستاننويس ( اگر از داستانهايش نخواندهايد با «ميرزا يونس» شروع كنيد)؛ اشارات را ميشناسد؛ با تلميحات آشناست؛ موسيقي ميداند؛ اسطورهشناس است؛ نقد و نظريه را به خوبي ميشناسد؛ بلاغي و عروضي است؛ پهلوي و زبانهاي باستاني ميداند؛ با روانشناسي پيوند دارد؛ ريشهشناس است؛ مصحّح است؛ سبكشناس است؛ عرفان اسلامي و پيشااسلامي را ميداند؛ فيلم و نمايش ميبيند؛ فراموش نكنيد دانشجوي پزشكي هم بوده است (به گمانم در حدّ خاقاني و نظامي طب بداند. يكي را ميشناسم كه براي درمان دردهايش به شميسا مراجعه ميكند) . اگر در روزگار گذشته محك ادبيات را با شاعراني چون خاقاني و نظامي و حافظ و سعدي ميسنجيم، در روزگار معاصر شميسا محك مناسبي است. اگر موافق نيستيد، چند استاد و اديب ديگر را ميشناسيد كه اينگونه باشند؟
شميسا از معدود استاداني است كه در تدريس، متد و شيوه خاصي دارد. استادي كه نظريهمند است؛ در كلاسهايش دانشجو با نظراتي آشنا ميشود كه پيش از آن نشنيده است. در ميان خيل انبوهِ اطلاعاتي كه در اختيار دانشجويانش ميگذارد، هسته مركزي درس را نيز فراموش نميكند و خطي مركزي تمامِ مباحث كلاس را به هم متصل ميكند و اين همان عنصري است كه حتي برخي استادان نامآور ادبيات نيز از آن غافلند؛ يعني كلاسهايشان تبديل به كشكولي از مباحث مختلف ادبي ميشود بهگونهاي كه هيچ پيوندي ميان آنها نيست و بعضا هيچ پيوندي هم با عنوان درس ندارند.
من (براي نمونه) در چند ترمِ متوالي در كلاس «تحقيق در متون نثر» ايشان شركت كردهام (و اين سواي ديگر كلاسهاي ايشان است) . در ترم نخست، در كنار تمامي مباحثي كه مطرح ميشد، خط مركزي بحثهاي استاد، بررسي نظريهها و تكنيكهاي ادبيات داستاني در دو متن مقامات حميدي و نفثه المصدور بود و نيز به دست دادن خوانشي بر پايه دور شناخت هرمنوتيك از دو متن مذكور.
در ترم بعد، از آنجا كه من و برخي دوستان از نو در كلاس استاد شركت ميكرديم، ايشان همان درس را با متد ديگري تدريس كردند؛ خط مركزي بحثها غالبا بر پايه بلاغت در متون نثر فني ميچرخيد و در ترمهاي آتي همان درس را با تكيه بر نظريه تاريخگرايي نوين و خوانش منتقدانه آن متون از اين ديد پيش بردند. شميسا از حرف مكرّر گريزان است. هيچ جلسهاي از كلاسهاي او نيست (به قيد «هيچ» با دقت بيشتري بنگريد) كه نكتهاي تازه نداشته باشد.
برخي از اين نكات و نظريات را ميتوان در كتابهاي استاد نيز ملاحظه كرد؛ كتابهايي كه بحق هر يك از آنها را ميتوان آغازگر مكتبي نوين دانست و بيراه نخواهد بود اگر جريانات ادبي را به پيش و پس از آنها تقسيم كنيم؛ براي نمونه خوانشي كه استاد از مثنوي مولوي ارايه كرد (در كتاب مولانا و چند داستان مثنوي) يا خوانش ايشان از حافظ (در كتاب يادداشتها حافظ) يا خوانش ايشان از شاهنامه (در كتاب شاهِ نامهها) ميتواند تاييدي بر اين سخن باشد. كتابهاي استاد در زمينه بلاغت نيز در مرتبهاي از شهرت قرار دارند كه نياز به ذكر آنها نيست.
باري، شيوه استاد در تدريس متون پهلوي و فارسي باستان كمتر مورد توجه بوده كه بهتر است به آن نيز مختصرا اشارهاي بكنم. استاد «فارسي باستان» و «فارسي ميانه» و «فارسي نو» را از حيث ويژگيهاي واژگاني و فكري يكي ميدانستند و بر اين باور بودند كه لغت محو نميشود (مگر در معدودي از موارد آن هم به دلايلي) بنابراين در برخورد با كلماتي كه در متون فارسي ميانه (و حتي فارسي باستان) استعمال شده بود، ابتدا بر پايه متون فارسي (و اغلب متون سبك خراساني) لغت را رديابي ميكردند و چنانكه در اين كتب راه به جايي نميبردند، با توجه به گويشها و لهجهها (نظير گيلكي) و در مرحله بعد زبانهاي همخانواده با فارسي (نظير انگليسي، فرانسه و ...) لغت را پيگيري ميكردند؛ بنابراين از ديد استاد اگر كسي با متون سبك خراساني آشنا باشد، ميتواند از عهده فهم نسبي متون فارسي ميانه نيز برآيد. در تدريس اين متون تكيه استاد بر متن بود و در وهله بعد بر قواعد دستوري؛ يعني درست برعكس شيوهاي كه در دانشگاههاي ما مرسوم است؛ چراكه در رشته زبانهاي باستاني غالبا در هر جلسه دو يا سه جمله كوتاه خوانده ميشود و بيشترِ مباحث پيرامون مقوله دستوري واژگان ميچرخد. استاد با خواندن متن شروع ميكردند و نكات دستوري مهمي كه در متون فارسي كهن نيز نمود يافته بود و همچنين ريشه لغات را به اختصار تشريح ميكردند و بدين طريق در هر جلسه مقدار معتنابهي از متن نيز خوانده ميشد. در بخشي ديگر از كلاس مفاهيم و مختصات فكري متون پهلوي را در متون فارسي نشان ميدادند. در اين قسمت بسياري از مباحث عرفاني و فقهي و فلسفي متون پهلوي با متون فارسي نو تطبيق داده ميشد. استاد در بخش ديگري از كلاس به بررسي ويژگيهاي وزني و موسيقايي متون پهلوي ميپرداختند و پيشينه اوزان عروضي شعر فارسي را در متون پهلوي نشان ميدادند؛ براي نمونه:
dārēm handarz-ē az dānāgān, az guft ī pēšēnīgān …
دارم اندرزي از دانايان، از گفتِ پيشينيان. اين عبارات را ميتوان به صورت «مفعولن» يا «مفعولاتن» تقطيع كرد:
دا رم هن/ در زي از/ دا نا گان/ از گف تي/ پي شي ني/ گان ...: مفعولن مفعولن مفعولن مفعولن مفعولن ... مولوي نيز غزلي با همين وزن دارد:
افتادم افتادم در آبي افتادم گر آبي خوردم من، دلشادم دلشادم
مباحث بلاغي مشترك بين متون پهلوي و متون فارسي نيز بخشي ديگر از كلاس را تشكيل ميداد؛ براي نمونه در اين جملات از يادگار زريران:
Ān dār abāg xwēš-tan bi nē āwarēd ānōh pad dār abar framāyēm kardan.
(اگر آن دار با خويشتن نياوريد آنجا بردار فرمايم كنم) دار نخست به معني سلاح است و دار دوم به معني چوبه اعدام پس بين اين دو واژه جناس تام است.
بدين ترتيب استاد تمامي ويژگيهاي سبكي متون پهلوي را در سه سطح زباني و فكري و ادبي با متون فارسي كهن تطبيق ميدادند و دانشجويي كه در كلاس ايشان حضور پيدا ميكرد، علاوه بر مباحث زباني با مباحث فرهنگي و اجتماعي اين متون نيز آشنا ميشد.
براي حسن ختام ميتوان به چند ويژگي ديگر استاد در تدريس نيز اشاره كرد: نخست بيان ساده مطالب بهطوري كه حتي پيچيدهترين مباحث (مخصوصا در نقد ادبي) را با شيوايي تمام ارايه ميدادند. دوم عرضه مباحث و نكات علمي بدون هيچ دريغ و مضايقهاي بهگونهاي كه گاهي برخي مطالب نوين را كه هنوز در جايي ننوشته بودند براي دانشجويان مفصلا تشريح ميكردند. سوم تُن صداي آرام (و البته پرحرارتِ) استاد كه باعث ميشود دانشجو در نوشتن مطالب عقب نيفتد يا بحثي ناقص و ناتمام نماند. چهارم پرسندگي؛ بخشي از كلاس به پرسشهاي استاد از دانشجويان و بررسي بازخورد مطالب اختصاص مييافت و غالبا بحثها با شيوه پرسش و پاسخ و مباحثه پيش ميرفت. پنجم بذلهگويي استاد بهگونهاي كه كلاس را پيوسته با نشاط و سرزندگي همراه ميكرد. ششم حافظه فوقالعاده قوي كه باعث ميشد نظم و انسجام مطالب در جلسات مختلف درس حفظ و هر مطلب در راستاي مطالب پيشين عرضه شود. هفتم آزمون امتحان مفهومي و دقيق چنانكه اگر دانشجويي با مفاهيم كلاس بهطور عميق آشنا نباشد از عهده پاسخ درست برنخواهد آمد. هشتم مهرباني (لطفا به اين ويژگي مهم توجه بيشتري داشته باشيد) . در پايان طول عمر بابركت براي استاد خواهانم.
* استاديار زبان و ادبيات فارسي دانشگاه بينالمللي امام خميني