• ۱۴۰۳ يکشنبه ۴ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5464 -
  • ۱۴۰۲ چهارشنبه ۳۰ فروردين

با نگاهي به آثاري از دوبچك، هرابال و كليما

بهار پراگ

محمد صادقي

پس از استعفاي ادوارد بنش از رياست‌جمهوري چكسلواكي در سال 1948، كمونيست‌ها قدرت را در دست گرفتند و تا سال 1989 با تكيه بر دروغ، فريب و خشونت‌ورزي حكومت كردند. اما در اين فاصله، فصلي پرنشاط نيز پديد آمد كه به آن بهار پراگ نام داده‌اند. بهار پراگ نام دوره‌اي است كه از ۵ ژانويه ۱۹۶۸ آغاز شد و تا ۲۱ آگوست ۱۹۶۸ كه الكساندر دوبچك (Alexander Dubcek) قدرت را در دست داشت، ادامه يافت. در بهار پراگ، فضايي براي رهايي از خفقان ايجاد شد و شور و نشاط اجتماعي به چكسلواكي بازگشت. دوبچك كه خواهان استقرار عدالت، آزادي، حقوق بشر و دموكراسي و تجديدنظر در انديشه‌ها و روش‌هاي نادرست پيشين بود، با اراده محكم براي اصلاحات اقتصادي، اعاده حيثيت از قربانيان سركوب‌هاي سياسي، ايجاد فضاي بحث و گفت‌وگو و گسترش ارتباط‌ها و همكاري‌هاي جهاني كوشيد و سعي كرد كشورش را از وضعيت وخيمي كه در آن قرار داشت، رها سازد. تا قبل از بهار پراگ، آنتونين نووتني (Antonin Novotny) قدرت را در دست داشت و با به كار بستن شيوه‌هاي استاليني و ايجاد محدوديت در زمينه‌هاي گوناگون ركودي همه‌جانبه را در كشور پديد آورده بود كه ركود اقتصادي بارزترين بخش از آن ركود به شمار مي‌رفت. 

خاطرات  دوبچك
براي فهم بيشتر آنچه به بهار پراگ انجاميد، خواندن خاطرات الكساندر دوبچك با نام «در نااميدي بسي اميد است» ترجمه نازي عظيما بسيار سودمند است. در سال 1955 تعدادي دانشجو از چكسلواكي براي تحصيل در مدرسه عالي سياسي كميته مركزي حزب كمونيست اتحاد شوروي به مسكو فرستاده مي‌شوند كه يكي از آنان دوبچك است و ديگري، ميلوش ياكش (Milos Jakes) كه در سال 1968 از مسوولان رده بالاي حزب در پراگ بود و در اوت 1968 در توطئه هواداري از شوروي شركت كرد. به گفته دوبچك، در آن مدرسه نظرها و ديدگاه‌هاي متفاوت و انتقادي هم تدريس مي‌شده اما همواره آن نظرها خصمانه و تجديدنظرطلبانه تلقي مي‌گشته و به اين ترتيب، هرگز مجالي براي فهم درست از آراي لئون تروتسكي، رزا لوكزامبورگ و... فراهم نبوده است. امتحانات اين مدرسه همه به‌طور شفاهي برگزار مي‌شده و خبري از هيچ امتحان كتبي، گزارش يا رساله پايان دوره نبوده و در پايان دوره به همه دانشجويان يك ديپلم داده و رنگ ديپلم، نشان‌دهنده قابليت‌هاي دانشجويان شمرده مي‌شده كه دوبچك موفق مي‌شود ديپلم خود را با بالاترين امتياز كسب كند. او با وجود نقص‌هايي كه در آن مدرسه وجود داشته، به خاطر اينكه توانسته بوده كتاب‌هاي زيادي را بخواند از آن به نيكي ياد مي‌كند. آثار ماركس را پربار توصيف كرده ولي از ترديدهاي خود هم سخن مي‌گويد. براي نمونه بحث ماركس درباره پيش‌شرط‌هاي لازم اقتصادي براي انتقال به سوسياليسم را با آراي لنين درباره روسيه مقايسه كرده و دچار شك مي‌شود يا اينكه ماركس را برخلاف لنين سخت دموكراتيك ارزيابي كرده و انديشه‌هاي او را نامتناسب با شرايط روسيه مي‌بيند. پرسش‌هايي كه در دوران تحصيل در مسكو ذهن وي را مغشوش مي‌كرده به هيچ‌وجه قابل طرح در فضاي مدرسه نبوده (يعني جرات طرح آنها را نداشته) زيرا انعطافي در برداشت‌هاي استادان ديده نمي‌شده و دنياي فكري آنها خصلتي كشيشانه داشته و خداي آنان لنين بوده و هرگونه شكي در اعتبار ماركسيسم، به گونه‌اي ارتداد قلمداد مي‌شده است. او سرانجام در خاطرات خود اين پرسش را مطرح مي‌كند كه شايد شكست سوسياليسم ريشه در عقايد ماركس داشته است. وي سپس در سپتامبر 1958 به آغوش خانواده‌اش برمي‌گردد. اين در حالي است كه در نوامبر 1957 پس از مرگ آنتونين زاپوتوچسكي از اعضاي قديمي حزب چكسلواكي، نووتني كه از 1953 دبير اولي حزب را برعهده داشت، به رياست‌جمهوري هم انتخاب مي‌شود و دو مقام (دبير اول حزب كمونيست و رياست‌جمهوري) را باهم تركيب كرده و رهبري حزب و دولت را در اختيار مي‌گيرد. دوبچك نيز در سپتامبر 1958 به سمت دبير منطقه‌اي حزب در براتيسلاوا منصوب مي‌گردد و سپس در ژوئن به عضويت كميته مركزي چكسلواكي درمي‌آيد و به اين صورت راه پيشرفت در حزب را مي‌پيمايد. چنانكه دوبچك توضيح داده است، دبير اولي حزب، به دليل الگوبرداري از نظام استاليني، قدرت تعيين‌كننده بوده زيرا اختيار انتصاب، ارتقا و تنزل افراد حزب در دست او قرار داشته و از تاثير فراواني بر كميته مركزي و در نتيجه تركيب هيات‌رييسه و دبيرخانه حزب برخوردار بوده است. دوبچك براي مبارزه با نووتني احتياط را به تمامي رعايت مي‌كند تا بتواند در لحظه مناسب اثر خود را بگذارد و براي رسيدن به اين مقصود به جست‌وجوي افرادي در حزب و دولت مي‌پردازد كه مانند او مي‌انديشيدند و همچنين با روزنامه‌نگاران، نويسندگان و دانشمنداني (اقتصادداناني مانند اوتا سيك و كارل كوبا) كه به تغيير در وضعيت موجود باور داشتند، طرح آشنايي مي‌ريزد.
او در 1963 مقام دبير اولي كميته مركزي حزب كمونيست اسلواكي را به دست مي‌آورد و اندكي بعد به عضويت اصلي پريزيديوم حزب كمونيست چكسلواكي در مي‌آيد. از اين زمان است كه نووتني از طريق عوامل خود در اسلواكي مي‌كوشد تا دوبچك را عقب براند و اين سياست تهاجمي تا 1967 بر ضد وي استمرار مي‌يابد ولي دوبچك تا آنجا كه ممكن است از رويارويي مستقيم پرهيز مي‌كند. او همچنين نسبت به ضرورت اصلاحات سياسي قبل از اصلاحات اقتصادي آگاهي داشته و به اين باور رسيده بوده كه به دخالت روزمره دستگاه مركزي حزب در مديريت اقتصادي بايد پايان داد و حدود وظايف و اختيارات را شفاف ساخت، بنابراين در پاييز 1967 كه اوضاع سياسي را مناسب تشخيص مي‌دهد، اين باور خود را به‌طور آشكار بيان مي‌كند. پس از فراز و نشيب‌هايي در 5 ژانويه 1968 هيات‌رييسه و گروه مشاوران، او و يك نفر ديگر را براي دبير اولي حزب پيشنهاد مي‌دهند و اكثريت قاطع از دوبچك پشتيباني مي‌كنند، كميته مركزي حزب هم اين پيشنهاد را به تصويب رسانده و وي به جاي نووتني انتخاب مي‌شود. با وجود رفتار ناخوشايند نووتني، او در سخنراني نشست پاياني، نسبت به نووتني رفتاري مودبانه نشان مي‌دهد و از زحمات وي سپاسگزاري مي‌كند كه برخي بر او خرده مي‌گيرند كه چرا اينگونه رفتار كرده و او نيز در پاسخ اين منتقدان مي‌گويد: «آيا بهتر نيست كه همواره رفتاري متمدنانه داشته باشيم؟» اين ژانويه، در را به سوي بهار پراگ گشود. دوبچك در خاطراتش مي‌گويد: «دوران آغازين بهار پراگ، از ژانويه تا آوريل 1968 موضوع تحليل‌هاي انتقادي بسياري بوده است. اما همه آنها، تا جايي كه خوانده‌ام، به دو نتيجه كاملا متضاد مي‌رسند. گروهي از نويسندگان برآنند كه من بسيار كند عمل كرده‌ام و گروهي ديگر مي‌گويند كه زياد تند رفته‌ام. مسلم است كه محدوده‌اي زماني كه به كار مي‌برند، دوران بين رسيدن من به مقام دبير اولي و اشغال پراگ توسط ارتش شوروي است. مشكل من اين بود كه جام جهان‌بيني در اختيار نداشتم تا اشغال از سوي شوروي را پيش‌بيني كنم. در واقع، از ژانويه تا 20 اوت، حتي براي يك لحظه نيز به چنين رويدادي باور نداشتم. بنابراين حرف‌هايي كه پس از وقوع واقعه زده‌اند عمدتا نامربوط است.» دوبچك پس از دستيابي به موقعيت تازه‌اش، برنامه عملي كه در اكتبر 1967 از آن سخن گفته بود را پي گرفت. اين برنامه پيشبرد اصلاحات اقتصادي، اعاده حيثيت از قربانيان سركوب‌هاي سياسي و ديگر مسائل بنيادي مانند فدراليزه‌كردن را دربرداشت و اجراي اين اهداف بدون رسيدن به دبير اولي حزب ممكن نبود. او همچنين مقاماتي را كه در سركوب‌هاي سال‌هاي پيشين نقش داشتند بركنار كرد و فضاي آزادي براي مطبوعات فراهم آورد تا بدون فشار بتوانند كار خود را انجام دهند و در برابر تندروهايي كه بر تحكيم دوباره سانسور اصرار مي‌ورزيدند، ايستاد. اصلاحات اقتصادي، اعاده حيثيت از قربانيان سركوب‌هاي سياسي، آزادي مطبوعات و ايجاد فضاي بحث و گفت‌وگو را مي‌توان مهم‌ترين برنامه‌هاي اصلاحي دوبچك در چكسلواكي برشمرد كه با وجود روش آرام و مسالمت‌جويانه وي، از سوي مسكو تحمل نشد. در ميان برنامه‌هاي انسان‌مدارانه دوبچك، موضوع اعاده حيثيت‌ها جايگاه ويژه‌اي دارد. در سال 1968 دو نمونه از اعدام‌هاي ننگين كه سال‌ها قبل انجام گرفته بود پس از مرگ محكومان توسط ديوان عالي لغو شد. ميلادا هوراكوا (Milada Horakova) نماينده حزب سوسياليست كه به خيانت متهم شده بود تنها زني بود كه در تاريخ چكسلواكي به دلايل سياسي اعدام شد. ديگري، زاويس كالاندرا (Zavis Kalandra) نويسنده و منتقد ادبي بود. همچنين اعضاي تيم ملي هاكي روي يخ كه در سال 1950 همگي به اتهام دروغ خيانت دستگير و زنداني شده بودند در ژوئن 1968 به‌طور كامل اعاده حيثيت شدند و چند روز قبل از تجاوز اشغالگران، در 19 اوت، چارچوب اداري و اجرايي اعاده حيثيت عمومي قضايي از همه قربانيان سركوب استاليني از سوي وزارت كشور تدوين شد. دوبچك باور داشت، سوسياليسم در كشورش بدون آزادي و دموكراسي نمي‌تواند زنده بماند، اما مسكو انتظار داشت همان الگوي ديكتاتوري تك‌حزبي استقرار يابد و اين اختلاف كوچكي نبود. با تمام اينها دوبچك هيچگاه نمي‌پنداشت كه روس‌ها با مداخله نظامي (روس‌ها عبارت اشغال‌گر را درباره خود نمي‌پذيرفتند) به بهار پراگ پايان دهند. 

دوران رخوت و خفقان
هرابال در داستان «ني سحرآميز» ترجمه پرويز دوايي، به روزهاي پس از اشغال چكسلواكي اشاره دارد كه چند نفر در اعتراض به تهاجم روس‌ها و هم‌پيمانان‌شان، خود را به آتش كشيدند. يان پالاخ، دانشجوي فلسفه دانشگاه كارل يكي از آنها بود كه در مركز شهر پراگ و در اعتراض به آن وضعيت ناگوار، خودش را به آتش كشيد و از آن پس، جايي كه او در آنجا خود را سوزاند همواره مكاني بود كه مردم با اهداي گل يادش را گرامي مي‌داشتند.
همان جايي كه سال‌ها بعد و قبل از آزادسازي چكسلواكي در سال 1989، واسلاو هاول كه با دسته گلي براي ابراز احترام آمده بود توسط پليس متوقف شد. هرابال در «ني سحرآميز» و در اشاره به آن روزها و خاطره سوزان پالاخ مي‌نويسد: «خدايان اين سرزمين را ترك گفته‌اند و قهرمانانِ افسانه‌اي ما را به دست فراموشي سپرده‌اند. آن روز يكشنبه‌، خورشيدي خونين در افق شهر در آسماني اُخرايي‌رنگ فرو مي‌نشست و خبر مي‌داد كه بادهاي سهمگيني برخواهند خاست. دورتادور ميدان مركزي شهر را اتوبوس‌هاي پليس با پنجره‌هاي ميله ميله در حصار داشتند. در يك خيابان منتهي به ميدان، ماشين‌هاي آب‌پاش آدم‌ها را به فشارِ شديدِ آب بسته بودند و پيكرشان را نقش بر زمين، به زير چرخ ماشين‌هاي پارك‌شده مي‌راندند. در فرورفتگي ديوارها، آدم‌ها از پس كتك‌هايي كه خورده بودند جاني تازه مي‌كردند...» 

افزايش  بحران
ايوان كليما در سال 1952 و در زماني كه ايدئولوژي استالينيستي در همه جا حاكم بوده، وارد دانشگاه كارل مي‌شود. زماني كه به تعبير خودش استقلال فكري همه دانشگاه‌ها از بين رفته بوده و بيشترين آسيب به دپارتمان‌هاي علوم انساني رسيده بوده و تنها شيوه مجاز در هنر، رئاليسم سوسياليستي بوده است. ايوان كليما در كتاب «روح پراگ» كه خشايار ديهيمي آن را به فارسي ترجمه كرده، وضعيت دشواري كه كمونيست‌ها براي مردم در چكسلواكي پديد آورده بودند را به خوبي شرح داده است. او مي‌نويسد: «رژيم توتاليتري جيره‌اي از آنچه در طول رسيدنش به قدرت مصادره كرده يا دزديده است براي شهروندان مقرر مي‌كند؛ رژيم توتاليتري آنهايي را كه با اين رژيم مخالفت مي‌كنند مي‌ترساند، حبس مي‌كند، يا مي‌كشد و به اين ترتيب يك وحدت و انسجام ملي را به نمايش مي‌گذارد. در نگاه نخست چنين رژيمي قوّتي جادويي دارد و اين قوّت را با تظاهرات و جشن‌ها و رژه‌هاي پرشكوه و چشم‌گير هرچه بيشتر تقويت مي‌كند.» و در ادامه اين پرسش را مطرح مي‌كند كه چه رخ مي‌دهد كه چنين رژيمي پس برآمدن يك يا دو نسل فرو مي‌ريزد؟ به نظر كليما، از آنجايي كه حذف شخصيت (غير از شخصي كه هدايت رژيم را برعهده دارد) و ارزش بخشيدن به بي‌شخصيتي در چنين رژيمي هدف قرار مي‌گيرد، افزايش بحران و سپس فروپاشي گريزناپذير مي‌شود. او مي‌نويسد: «زماني كه شمار شهروندان به ظاهر وفادار، آن خدمتگزاران حلقه به گوش اما غيرخلاق، به اوج خودش مي‌رسد، زماني كه نتيجه انتخابات به طرزي قاطع و يك صدا به نفع رژيم است، آنگاه، به نحوي پارادوكسي، رژيم كم‌كم ترك برمي‌دارد... بحران گريبان اقتصاد، روابط انساني و اخلاقيات را مي‌گيرد و نهايتا در موضوعاتي نظير آلودگي آب و هوا كه كسي نمي‌تواند مسووليتش را به عهده بگيرد، انعكاس مي‌يابد، قدرت توتاليتري معمولا منكر مي‌شود كه اصلا بحراني وجود دارد و مي‌كوشد از اين موقعيت به نفع خويش بهره ببرد. يعني مي‌كوشد هر آن چيزي را كه تا همين اواخر يك نياز معمولي انساني بود يك امتياز مهم جلوه دهد... آنگاه به شهروندانش رشوه مي‌دهد: حق داشتن سقفي بالاي سر خود بدل به يك امتياز مي‌شود و همچنين حق داشتن غذايي سالم، بهداشت و درمان، اطلاعات سانسورنشده، اجازه سفر، تعليم و تربيت، گرما و سرانجام خود زندگي.» و اينجاست كه به نظر كليما، وفاداران به نظام كه از امتيازهاي ويژه برخوردار هستند و فراتر از نقد و قانون قرار مي‌گيرند و مهم‌ترين جايگاه‌هاي حكومتي را اشغال مي‌كنند، به خاطر بي‌لياقتي و ناتواني، بحران‌هاي اجتماعي را عميق‌تر كرده و روند سقوط را سرعت مي‌بخشند.

دوبچك- هاول
واسلاو هاول كه در زمان شكل‌گيري بهار پراگ، 32 سال داشت، با تكيه بر مبارزه‌اي مسالمت‌آميز و بدون خشونت فصلي تازه را در تاريخ چكسلواكي رقم ‌زد و همراه با دوبچك كه روزگاري نه چندان دور، نويددهنده روزهايي سپيد براي يك ملت بود، به ميان مردم رفت و لحظه‌ها و روزهاي شيرين آزادي را در سال 1989 با مردم جشن گرفتند... اما فراموش نكنيم كه 21 سال قبل كه مردم چكسلواكي در سرما و يخبندانِ اردوگاه چپ با رهبري دوبچك، بهاري دلپذير را پديد آورده بودند، تا دموكراسي، حقوق بشر و آزادي در سرزمين‌شان مستقر شود، يكي از مهم‌ترين برنامه‌هاي اخلاقي و اصلاحي دوبچك اعاده حيثيت از كساني بود كه به دليل مخالفت با سياست‌هاي حاكم و... جان خود را از دست داده يا با اتهام‌هاي ناروا دچار حبس و رنج و محروميت شده بودند. دوبچك مي‌نويسد: «آنچه بيش از همه به قلبم نزديك بود، مساله اعاده حيثيت‌ها بود كه مي‌كوشيدم تا حد امكان به آن سرعت بخشم.» آنچه دوبچك با همه قلبش مي‌خواست و براي آن دست از تلاش نكشيد و كوتاه نيامد، نشانه انسانيت و اخلاق‌گرايي اوست و اين همان چيزي است كه غيبت آن، سپهر سياست را غبارآلود و تيره مي‌كند.
پايان‌دادن به بهار پراگ با اعزامِ تانك و سرباز براي مقابله با راهي كه يك ملت برگزيده بود، شكستِ منطقي بود كه بر اساس ايدئولوژيك‌انديشي، زور و خشونت شكل گرفته بود. دوبچك، نماد مبارزه‌اي درخشان بود، مبارزه براي انسان‌بودن. مبارزه‌اي كه فصلي فراموش‌نشدني را در تاريخ سياسي جهان رقم زد و سرانجام شادي و لبخندهاي او و هاول، در كنار هم و در زيباترين لحظاتِ تاريخ قرن بيستم، ثابت كرد كه پيوند اخلاق و سياست امكان‌پذير است. تيموتي گارتون‌اش، در كتاب «فانوس جادو» ترجمه فرزانه سالمي، گزارشي از روزهاي پاياني حكومت كمونيستي در چكسلواكي ارايه كرده كه بسيار خواندني است. او در تاريخ 24 نوامبر 1989 مي‌نويسد: «اوايل بعدازظهر دوبچك مي‌آيد. به نظر مي‌آيد انگار مستقيما از يك عكس سياه و سفيد مربوط به 1968 بيرون جهيده است، البته چهره‌اش شكسته‌تر شده است، چين‌وچروك‌هاي صورتش بيشتر شده است، اما باز همان كت خاكستري‌اش را به تن دارد... همان لبخند محجوب و جذابش را به لب دارد... وقتي دوبچك قدم به بالكن مي‌گذارد، در آن هواي سرد غروب كه آدم يخ مي‌زند و نورافكن‌هاي تلويزيون روشنش كرده‌اند، چنان غرشي از مردم برمي‌آيد كه به عمرم نشنيده‌ام. دوبچك! دوبچك! اين فرياد از همه طرف از خانه‌هاي بالا و پايين از ميدان تنگ و دراز طنين‌انداز مي‌شود... بعد از دوبچك نوبت به هاول مي‌رسد. مردم شعار مي‌دهند: دوبچك- هاول، يكي نام 1968 است و يكي نام 1989.»
و سرانجام چنانكه مي‌دانيم، مردم، يك ماه و يك هفته و پنج روز (از ۱۷ نوامبر ۱۹۸۹ تا ۲۹ دسامبر ۱۹۸۹) ايستادند و با همبستگي و قدرت به حكومت كمونيست‌ها پايان دادند.


دوبچك، نماد مبارزه‌اي درخشان بود، مبارزه براي انسان‌بودن. مبارزه‌اي كه فصلي فراموش‌نشدني را در تاريخ سياسي جهان رقم زد و سرانجام شادي و لبخندهاي او و هاول، در كنار هم و در زيباترين لحظاتِ تاريخ قرن بيستم، ثابت كرد كه پيوند اخلاق و سياست امكان‌پذير است

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون