فريبِ بازار
جواد ماهر
ماشينِ قديمي و فرسودهمان را ميخواهيم عوض كنيم. تلاش ميكنيم در دام دلالي و فريبِ بازار نيفتيم؛ تا اخلاق خود و كودكانمان فاسد نشود. كودكي كه در خانه و مدرسه كتاب ميخواند و سعدي گوش ميدهد و به تلاش و آموزش فكر ميكند، بايد از فريبِ بازار به دور باشد. روحيهاش را تا ميتوان بايد از دلالي و سودِ يكشبه به دور داشت. من ميدانم دلالي و سودِ يكشبه چه اثري بر كودكان دارد. دانشآموزاني را ديدهام كه پيش آمدهاند و با لحني تحقيرآميز و نه از سرِ كنجكاوي پرسيدهاند: «آقا، شما چقدر حقوق ميگيريد؟» دانشآموزاني كه عطاي آموزش را به لقاي سودِ بازار بخشيدهاند. آموزش دانشآموزاني كه خانواده، همسالان، جامعه، رسانه يا هر كس ديگر چشمِ دلاليشان را به زندگي گشوده، سخت است. يك تورم چند ماهه كه ميآيد و بازار و زندگي را به هم ميريزد؛ روحيه و اخلاقِ كودكان و دانشآموزان ما را هم به هم ميريزد. براي ما معلمها سخت ميشود با دانشآموزانمان از تلاش و كوشش و كار و توليد و صبر و بخشش و قناعت و اينجور ارزشها حرف بزنيم. ماشين قديمي و فرسودهمان را ميخواهيم عوض كنيم. تلاش ميكنيم در دامِ دلالي و فريبِ بازار نيفتيم؛ تا اخلاق خود و كودكانمان فاسد نشود.
چهلوسه ساله شدم. يك آنتيويروس وطني كه روي كامپيوترم نصب است؛ باشكوه خبرم كرد كه «چهل و سه سال پيش پسري به نام جواد متولد شد.» بعد هم چند بانك و اپراتور همراه تبريك گفتند. همسرم اولين كسي بود كه اول صبح تبريك گفت. پسرم علي هم آخر شب با يك كيك تولدِ نابهنگام، غافلگيرم كرد. هيچي ديگر چهل و سه ساله شدم. هر چند اين روزها زمان مناسبي براي چهل و سه ساله شدن نيست؛ ولي شدم ديگر. دست خودم نبودم. اتفاقي بود. مثل چهل و سه سال پيش كه پسري به نام جواد به دنيا آمد. به دنيا آمد كه آمد. ما فقيرْ مردم به دنيا آمدن و از دنيا رفتنمان خيلي اتفاق درخور و باشكوهي نيست. اتفاقي و بيبرنامه ميآييم و اتفاقي و بيبرنامه هم ميرويم. ميآييم و ميرويم كه آمده باشيم و رفته و باشيم. هدف؛ خالي نبودن زمين خداست يا فراواني شيرخشك يا كمبود وسايل پيشگيري يا جواني جمعيت.