نوشتاري درباره اهميت ادبيات به مثابه «امر اجتماعي» و پيامدهاي حذف آن از كنكور
چشم و دلهايي كه بر ادبيات بستهاند
كدام نهاد مسوول يا حاكمي مسووليت آثار زيانبار اين تصميم را خواهد پذيرفت؟
نويد مجيدي
آنچه در اين نوشتار و در دو بخش به آن ميپردازيم، مسالهاي بسيار مهم و باارزش است كه نخست آن را از ديدگاه آموزشي و سپس از ديدگاه جامعهشناسي بررسي ميكنيم.
در نظام آموزش
بهتر است در آغاز اشارهاي چندسطري به شيوه پيدايي آثار مكتوب داشته باشيم. بر هيچ فرد خردمند، اهل فن و آگاه به حوزه فرهنگ عمومي پوشيده نيست كه زبان و تخيل، در كنار محتواي تاريخ، اساطير، افسانهها و نيز واقعيتهاي اجتماعي يا دانشيك (علمي) -كه در ادبيات، همگي تحت نامِ «فرم» قرار ميگيرند- پايه و بنيانهاي آفرينش هر اثر ادبي را، چه شعر باشد و چه نثر، ميسازند. آثار ادبي پديد ميآيند تا نه تنها سرگرمكننده، كه ابزاري باشند براي بيان ديدگاههاي مهم نويسنده و سراينده، و ظهورِ همانديشي و همدلي ميان خوانندگان اثر، كه يا شهروندانِ يك كشورند يا فراتر از مرزهاي آن و در سراسر جهان پراكندهاند. آنچه در ذهن انسانهاي روزگار كهن و از تجربه آنان در جابهجاييها يا يكجانشينيها و رويارويي با پديدههاي طبيعي و اجتماعي پديد آمد، بعدها با شكلگيري زبان -به عنوان مجموعهاي از نشانهها و قراردادها- فرم نگاشته شده يا مكتوب به خود گرفت و به نوشتههاي ادبي و نيز هنري و فلسفي راه يافت و سپس با رشد و تكامل زبان در گذر زمان، به صورت امروزي خود رسيد. همين درآمد كوتاه و ساده درباره پيدايش آثار مكتوب (نگارهها، كتابها و كتيبهها) نشان ميدهد كه ادبيات -از رهگذرِ زبان- مهمترين ابزار انديشه و خيالپردازي انسان بوده است. پس با توجه به اين واقعيات و روند يادشده، در عصر كنوني نيز هرگونه تضعيف جايگاه ادبيات به ويژه در نظام آموزش، به اختلال در حافظه تاريخي، گنگي و اختلال در چرخه يادگيري و درنهايت فقر ادراك خواهد انجاميد. تصور كنيد كه پس از رويكرد زيانبار اخير از سوي شوراي عالي انقلاب فرهنگي، در تصويب حذف درسهاي عمومي از كنكور سراسري - و پيشتر از سوي وزارت آموزش و پرورش در تاليفِ پُرايراد كتابهاي ادبيات فارسي- دانشآموزان بخواهند پاسخ يك مساله رياضي يا فيزيك و... را به صورت تشريحي بنويسند؛ طبيعي است كه در پرتو رويكردهاي مخربِ يادشده، آنان به اجبار به سوي بهرهگيري از «مينيماليسم» در نگارش متني روي خواهند آورد! و فرم نوشتار آنها، ديگر آميخته به قالبهايي چون «اگر فرض كنيم كه...، آنگاه خواهيم ديد...» نخواهد بود و جاي آن قالبها را «نمادنويسي»هايي مانند «xy» خواهد گرفت! آيا همين روند كه بايد رواجِ نوشتن به فرم «گفتاري» - به عنوان مسالهاي بغرنج- را هم به آن بيفزاييم، باعث رشدِ كمحوصلگي، كاهش دايره واژگان و تضعيف دانش ادبي و توانايي نگارش دانشآموزان نخواهد شد؟ بيهيچ شكي چنين خواهد شد؛ خروجيهاي نظام آموزش در يكي، دو دهه گذشته كه هنوز در آن تصميمي رسمي براي كاهش نقش درس ادبيات ملي (يعني فارسي) گرفته نشده بود، نشان ميدهد كه براي ديدن جلوههاي افولِ سطح ادبيات در نوجوانان و جوانان نيازي به چشم مسلح نيست! چه رسد به امروز و مصوبهاي كه از آن نام برديم. اوج اين مشكل، آنجاست كه بخش بزرگي از مسائل درسهايي چون رياضيات، فيزيك، زيستشناسي و... را نميتوان تنها با بهرهگيري از «نمادنويسي» پاسخ داد و دانشآموزان - يعني دانشجويان آينده- بايد بتوانند در حل آن مسائل، از توصيف بهره بگيرند! شايد اين مطلب تناقضآميز جلوه كند و برخيها بگويند: «خب در اين صورت، دانشآموزان و دانشجويان وادار ميشوند تا فنِ نوشتار خود را تقويت كنند و از همان آغاز آن را خوب فرا بگيرند.» اما بايد گفت كه در عمل چنين نخواهد شد؛ هنگامي كه در نظام ارزشيابي، آزمونهايي با فرمِ «پاسخ كوتاه» مطرح ميشود كه در حال گسترش است- و حتا در آزمونهاي نهايي هم آن را ميبينيم!- چگونه ميتوان انتظارِ بهبود يا تلاش براي تقويت فن نوشتار را، آنهم به صورت خودجوش و داوطلبانه! از سوي دانشآموز داشت؟ دليل اصلي اينكه نبايد چنين انتظاري داشت، اين است كه در اينجا با يك مساله رواني روبهرو هستيم؛ هنگامي كه درسهاي عمومي از «آزمون سراسري» به يكباره و برخلاف ديدگاه كارشناسان و نيز اعضاي محترم فرهنگستان علوم حذف ميشوند و ملاك سنجش تنها محدود به درسهاي اختصاصي ميشود! به طور طبيعي و ناخودآگاه، داوطلبان و دانشآموزان به سوي دستكم گرفتن يا ناديده انگاشتن درسهاي عمومي ميروند؛ حتا اين راهكار كه سازمان سنجش بخواهد بخش عمدهاي از نمره داوطلبان را از روي نمره امتحان نهايي دروس عمومي درنظر بگيرد -بنا بر دليل روانياي كه اشاره كرديم و آثارش در مدرسهها آشكار است- كارساز نخواهد بود؛ زيرا يكي از بزرگترين دردها و آفتهاي نظام آموزش كشور در دو دهه اخير، وابستگي مستقيم به كنكور و سلطه «نتيجهگرايي» به جاي «آموزشمحوري» است! از اينرو نگاه و تلاش دانشآموزان و مدارسِ عمدتا نتيجهگراي كشور بر درسهاي اختصاصي استوار خواهد شد. پس هرگونه حركت در حاشيه بهجاي متن، مانند مُسكن درد است و نه درمان و ريشهكني درد. آسيبشناسي مسالهاي كه مطرح كردهايم، از مطالبي كه تاكنون پرداختهايم فراتر است؛ زيرا هدفِ كلان نظام آموزش و پرورش در هر كشوري تلاش براي آموزش همگاني و ارتقاي آن و تعليم بنيانهاي فرهنگ است و به همين دليل، آموزش و فرهنگ عموم نبايد تابعي از يك آزمون ورودي بهنام «كنكور» باشد! نخست بايد توجه كنيم كه قرار نيست همگان به دانشگاه بروند و مهمتر و بالاتر از اين، هر فرد تحصيلكرده در آموزش و پرورش بايد بتواند آگاهي لازم را در مسائل فرهنگي، ملي و... پيش از بلوغ و وارد شدن به اجتماع از مدرسه - و سپس دانشگاه- فرا بگيرد. پايگاه آموختن مهارتها و ارزشهايي چون نامهنويسي (اداري و شخصي -چه دستي و چه الكترونيك) يا ارتباطهاي انساني، مطالبهگري، رعايت حقوق ديگران و غيره، براي يك نوجوان و جوان جايي جز مدرسه و دانشگاه نيست؛ چراكه اين نهادها مهمتر از هر چيز يك نهاد آموزشي- اجتماعي هستند و نه پايگاه نتيجهگرايي صرفا مادي يا مسائل ديگر. پس نبايد برخلاف ظاهرِ يك مصوبه، از حذف دروس عمومي خوشحال باشيم و گمان كنيم كه با اين كار افراد متخصص بارميآوريم و دانشآموزان، ديگر با نمره كاذب برخي درسهاي عمومي وارد دانشگاه نميشوند. پيامدهاي منفي اين مصوبه، كه به برخي پرداختيم و در ادامه نيز خواهيم پرداخت، بيگمان از دستاوردهايش بيشتر است. حذف يا تضعيف هر زباني در نظام آموزش رسمي (فارسي، عربي و زبانهاي انگليسي، فرانسه، روسي و آلماني) آرامآرام به انسداد مهمترين و نخستين دريچه انديشه و ارتباط -زبان- ميانجامد. از آنجا كه نبايد با نگاه آزمايشگاهي به مسالههاي بنيادين جامعه، تلاش بر آزمايش و خطا كرد! پرسش مهم اين است كه: چه نهاد، مسوول يا حاكمي مسووليت آثار زيانبار تصميماتي چنين نادرست را خواهد پذيرفت؟ بنابراين، نخستين راهكار براي كاهش صدمات رويكردهاي نامبرده، خاصه در روزگارِ گسترش افسارگسيخته شبكههاي مجازي كه انبوهي از اطلاعات درست و نادرست، «غلطنويسي»و شكلكنويسي (بهجاي واژهنويسي) در آن هست، اين است كه درسهاي عمومي در نظام آموزش - بهويژه ادبيات فارسي- به جاي اصلي خود بازگردند تا هم جايگاه و ارزش معلمان آن دروس (براي جلوگيري از عوارض آن پديده رواني كه اشاره كرديم) حفظ گردد و هم به دست آوردن نمره قبولي اين درسها در «آزمون سراسري» به عنوان شرطِ شركت در آزمون درسهاي تخصصي -كه از آغاز مورد نظر فرهنگستان علوم بوده است و شوراي عالي انقلاب فرهنگي بيتوجه به نظر فرهنگستان، درسهاي عمومي را كنار گذاشته!- قلمداد شود و از سوي ديگر كتابهاي درسي ادبيات فارسي، كه هم در دوره پهلوي و هم در دو نظامِ آموزشي پيشين در جمهوري اسلامي ايران، درسهاي ارزشمندي در آنها وجود داشت از نو تاليف يا بازنگري شوند. اميد است كه زبان و ادبيات ملي به عنوان نخستين ريسمان پيوندي ايرانيان و نيز دريچه انديشهورزي و ابزار رشد و بالندگي فرهنگي، به جايگاه راستين خود در نظام آموزش برگردد و بدانيم هرگونه تضعيف جايگاه آن پيامدهاي بسيار نامطلوبي خواهد داشت.
در نظام جامعه
در اين بخش به پيامدهاي اجتماعي مساله تضعيف ادبيات نگاهي ميافكنيم و به جامعهشناسي مردماني ميپردازيم كه ادبيات به طور مستقيم در امور زندگيشان، چه از راه آموزش - در درجه نخست- و چه از راه گسترش فرهنگ كتابخواني، حاضر است. با مقدمهاي كوتاه، زمينه اين بررسي را فراهم ميكنيم: روشن است كه مردمان جامعه با خواندن كتاب، اطلاعات ارزشمندي در زمينههاي عاطفي، ملي، تاريخي، مذهبي و... به دست ميآورند. به كمك همين اطلاعات، شهروندان با فلسفه زيستي و اخلاقي كشورشان، يعني فرهنگ ملي، آشنا ميشوند و از رهگذر اشعار، داستانها و افسانهها از عشقهاي انساني، دلبستگيهاي ميهني، انديشههاي ديني و رسوم گوناگون آگاه ميگردند و اين وضع، آنگاه جلوهگر ميشود و خود را نشان ميدهد كه جملههاي كليدي آثار ادبي در ذهن و بر زبان مردم جاري شود و بدينگونه، فرهنگ دوام پيدا ميكند. افراد جامعه با خواندن شعر، رمان، تاريخ و... به رشد انديشه و احساسات خود كمك شاياني ميكنند و مستقيما با موقعيتهاي اخلاقي، دليريها، خدمتها و خيانتها و مانند اينها همراهي ميكنند؛ در جامعهاي كه ادبيات بخش جداييناپذير زندگي شهروندانش باشد امواج همدلي، همانديشي و عواطف قويتر از امواجِ مخالف و گسلنده انساني خواهد بود. درست است كه در ميان گونههاي ادبي، آثار علمي-تخيلي هم هست كه نقش كمتري در بيان احساسات و عواطف دارد يا از مسائل جدي انساني - تقريبا- به دور است، اما هنوز بخش بزرگي از گونههاي ادبي در سراسر جهان از نوع ادبيات جدي يا انسانمدار است. پس از مقدمه، هدفمان را كه تمركز بر جامعه ايراني است پيگيري ميكنيم. تاريخ هنر ايران گوياي اين است كه در توليد كتاب سرلوحههاي (سربرگهاي) صفحات و جلد آن را -كه سرچشمهاش احترام به كتب آسماني بود- با بهترين تذهيبها ميآراستند؛ در واقع سربرگها دروازه نگاه به مطالب كتابها بودهاند تا بتوانند خواننده را به خود جذب و او را همراه كنند. ازاينرو توجه به كتاب و كتابخواني جايگاهي شايسته در فرهنگ ايراني داشته است و آحاد ملت با خواندن كتاب، افزون بر كسب دانش و آگاهي و آكنده از لطافتِ روحنواز هنر ايران اصول همزيستي اجتماعي و ملي را ميآموختند. بنابر اين روال، از روزگار كهن تا به امروز، جامعه بستر تمرين و بهكارگيري همين آموختهها بوده و واضح است هرگونه وقفه و ايجاد مانع در اين چرخه آموزش و بازخورد يا تضعيف آن
-عامدانه يا ناعامدانه- ضربه سنگيني بر پيكره اجتماع ميزند. در دو دهه اخير، هم با تاثيرپذيري از تحولات منفي در سطح جهان و هم با اجراي رويكردهاي ناكارآمد و گاه مخرب آنچه بر جامعه حاكم شده است كاهش سهم مطالعه و در نتيجه مختل شدن چرخه آموزش- بازخورد در اجتماع است. هنگامي كه فرهنگ كتابخواني ميان ملت ايران حاكم شود (كه در دورههايي چون تيموري و صفوي و... بوده)، چنانكه گفتيم، سبب ظهور و تداوم آموزههاي مطالعه در رفتار اجتماعي مردم خواهد شد. آثار اختلال در حوزه كتاب تنها به اين حوزه پايان نمييابد و به دليل وابستگي زنجيرگونه حوزههاي گوناگون به هم، پيامدهاي منفي بر سينما و تلويزيون -كه مستقيما سر و كارشان با اجتماع است - نيز دارد؛ براي نمونه، از ميان كتابها آثار سينمايي و تلويزيوني اقتباس ميشود تا افزون بر دوام تاريخي فرهنگ، بتواند در آموزش مسائل اجتماعي به مردم نيز سهيم باشد. امروزه، جاي سريالهايي كه به مسائل همزيستي و رعايت حقوق همسايگي، آن هم در زندگي آپارتماننشيني، بپردازد بسيار خالي است و بهجاي آن تنها به يك سمينار يا فراخوانِ كاريكاتور
-در شرايطي كه متاسفانه مردم و تلويزيون دولتي از هم فاصله گرفتهاند- بسنده ميشود! روند ساخت چنين آثاري درست در زمانهاي متوقف شده كه شوربختانه زندگي شهري در حال گسترش است! و مردمِ عموما مهاجر، دچار فقر آگاهي از شيوههاي زندگي جمعي هستند. گويا اين حوزه كلان كه به سلامت روانِ جامعه مربوط است رها شده! و توليد آثار در اين حوزه هم به سوي «عامهپسندي» و برگشت سرمايه گرايش پيدا كرده است؛ اما چه چيزي بهتر از سرمايهگذاري روي جامعه است؟ بايد بپذيريم كه جامعه دچار بيماري است و بيآنكه بخواهم ميزان آن را بيان كنم -و جامعهشناسان بايد نظر دهند- اما ادبيات ميتواند در درمان و آرامش نسبي روانِ جامعه بسيار سودبخش باشد. پس بنابر مطالبِ يادشده كه تنها بخشي از آسيبشناسي اجتماعي است، روشن است كه يكي از ريشههاي اين معضل بيتوجهي به ادبيات و جايگاه كتابخواني است. مردمان جامعه در نخستين پايگاه آموزش خود، يعني مدرسه، از طريق ادبيات با آثار مكتوب آشنا ميشوند و از قضا تا حدودي از آثار ادبي محلي در مناطق گوناگون كشور هم آگاه ميگردند و چنانكه در بند (آ) نيز اشاره كرديم، در كتابهاي فارسي مدرسه -چه در دوره پهلوي و چه در جمهوري اسلامي ايران- آثار بسيار باارزشي از وصف طبيعت، حماسههاي ملي، متنهاي مذهبي-عرفاني، متنهاي اخلاقي و پندآموز و... وجود داشت كه آثار مثبتي روي جوانان (پدران و مادران آينده جامعه) برجا ميگذاشت ولي كتابهاي كنوني، كمتر اين ويژگي را دارند و حتي برخي متناسب با سن دانشآموزان هم نيستند -كه در اينجا قصد بررسي آن را ندارم- متاسفانه در كتابهاي كنوني تنها از دريچه ويژهاي به تفسير ارزشهاي جامعه و انسان نگاه شده و به جنبههاي مهمي از فرهنگ ملي كمتر پرداخته شده است. بايد توجه داشت كه همه مولفههاي فرهنگ ملي (تاريخ، زبان، سنن، دين، اساطير و...) مانند حلقههاي يك جواهر به جاي خود ارزشمند هستند و رويكرد گزينشي در برخورد با آنها، كاركردي جز تحميل هزينه به جامعه و حكومت ندارد؛ از قضا يكي از زمينههاي ارتباط دولت-ملت، ادبيات و فرهنگ است كه در مسير درستش ميتواند به بهبود اين رابطه دوسويه بينجامد يا در حالت وارونه، تنش و ايجاد شكاف پديد آورد. در نتيجه هر نظامي بايد از شكلگيري رابطه دوسويه حسنه با ملت، بر پايه فرهنگ و ادب كه تاثير مستقيم در اداره جامعه دارد، استقبال كند و از آن نهراسد. جامعهاي كه از ادبيات دور شود، - چنانكه رو به گسترش است- و بيچارچوب بار ميآيد و از آموزههاي اخلاق بهدور خواهد بود. در اين ميان شايد برخي بگويند: «اخلاق امري نسبي است.» در پاسخ به اين نوع نگاه بايد بگويم، بنابر باور ما به پايه و بنيان ملي فرهنگ و اخلاق، همسو با اين مواضع -آنهم در اصلها و ريشهها، نه در جزييات- كه ريشه در نگاه «نسبيگرايانه» يا «اگزيستانسياليستي» به موضوع ادبيات و هنر دارد، نيستيم.
درنتيجه چنين برميآيد كه رويكرد درست براي نظام اين است كه با رفع موانعي چون گراني وحشتناك كاغذ و در نتيجه كتاب، برخوردهاي سليقهاي وزارت ارشاد يا صدا و سيما و رويكردهاي در قلمرو فرهنگ و نيز، هم با دعوت از اساتيد پيشكسوت و كاردان كه حاشيهنشين شدهاند و هم كارشناسان جوانتر كه دل در گرو فرهنگ ايراني دارند، با بهرهگيري از متون و اشعار تاريخي كه براي همه دوران زيستي ايرانيان تازه و لازماند، ادبيات به جايگاه راستينش كه بايد مانند چتري اخلاقي و وحدتآفرين بر سر آحاد ملت ايران باشد، برگردد.
* روزنامهنگار و تحليلگر
در عصر كنوني نيز هرگونه تضعيف جايگاه ادبيات بهويژه در نظام آموزش، به اختلال در حافظه تاريخي، گنگي و اختلال در چرخه يادگيري و در نهايت فقر ادراك خواهد انجاميد. تصور كنيد كه پس از رويكرد زيانبار اخير از سوي شوراي عالي انقلاب فرهنگي، در تصويب حذف درسهاي عمومي از كنكور سراسري- و پيشتر از سوي وزارت آموزش و پرورش در تاليف پرايراد كتابهاي ادبيات فارسي- دانشآموزان بخواهند پاسخ يك مساله رياضي يا فيزيك و ... را به صورت تشريحي بنويسند؛ طبيعي است كه در پرتو رويكردهاي مخربِ ياد شده، آنان به اجبار به سوي بهرهگيري از «مينيماليسم» در نگارش متني روي خواهند آورد!
در كتابهاي فارسي مدرسه - چه در دوره پهلوي و چه در جمهوري اسلامي ايران - آثار بسيار باارزشي از وصف طبيعت، حماسههاي ملي، متنهاي مذهبي-عرفاني، متنهاي اخلاقي و پندآموز و... وجود داشت كه آثار مثبتي روي جوانان (پدران و مادران آينده جامعه) برجا ميگذاشت ولي كتابهاي كنوني، كمتر اين ويژگي را دارند و حتي برخي متناسب با سن دانشآموزان هم نيستند.
هنگامي كه در نظام ارزشيابي، آزمونهايي با فرمِ «پاسخ كوتاه» مطرح ميشود كه در حال گسترش است- و حتي در آزمونهاي نهايي هم آن را ميبينيم!- چگونه ميتوان انتظارِ بهبود يا تلاش براي تقويت فن نوشتار را، آن هم به صورت خودجوش و داوطلبانه! از سوي دانشآموز داشت؟ دليل اصلي اينكه نبايد چنين انتظاري داشت، اين است كه در اينجا با يك مساله رواني روبهرو هستيم؛ هنگامي كه درسهاي عمومي از «آزمون سراسري» به يكباره و برخلاف ديدگاه كارشناسان و نيز اعضاي محترم فرهنگستان علوم حذف ميشوند و ملاك سنجش تنها محدود به درسهاي اختصاصي ميشود! بهطور طبيعي و ناخودآگاه، داوطلبان و دانشآموزان به سوي دستكم گرفتن يا ناديده انگاشتن درسهاي عمومي ميروند؛ حتي اين راهكار كه سازمان سنجش بخواهد بخش عمدهاي از نمره داوطلبان را از روي نمره امتحان نهايي دروس عمومي در نظر بگيرد - بنا بر دليل روانياي كه اشاره كرديم و آثارش در مدرسهها آشكار است- كارساز نخواهد بود.