گزارش «اعتماد» از جشنواره فيلم كن- ۳
جيلان، كارگردان درخشاني كه غافلگير نميكند
لادن موسوي
روز چهارم كن را با ديدن دو فيلم بخش مسابقه و دو مصاحبه مطبوعاتي مهم ادامه دادم. مصاحبه مطبوعاتي فيلم «اينديانا جونز۵» يكي از شلوغترين مصاحبههاي مطبوعاتي امسال در كن تا به اينجا بود. صف خبرنگاران براي دستيابي به سالن از يك ساعت و نيم قبل از شروع مصاحبه تا چندين و چند متر ادامه داشت. بازيگران بزرگ و مطرح هاليوود «هريسون فورد» و «مدز ميكلسون» به همراه ديگر بازيگران و «جيمز منگلد» كارگردان فيلم در اين جلسه حضور داشتند. جالب اينجاست كه «هريسون فورد» در هنگام پاسخ به سوالات خبرنگاران بهشدت احساساتي شد، اشك در چشمانش جمع شد و گاه با بغضي فرو خورده صحبت ميكرد كه براي بازيگري با قد و قامت او كه به زرق و برق كن و اسكار و… عادت دارد، عجيب است. او خود را خوششانس دانست چرا كه توانسته در كنار بهترينها و بااستعدادترينهاي سينما در هاليوود كار كند و باقي بماند. او ادامه داد كه با وجود اشتباهاتي كه كرده، به او اجازه دادهاند و توانسته به كارش ادامه دهد. «فورد» چندين بار تكرار كرد كه بازي كردن و ادامه اين راه برايش مهمترين مساله در زندگياش است. او همچنين اضافه كرد كه با زندگي كردن شخصيتهاي مختلف، موفق به بازنويسي زندگي شخصياش آنجور كه ميخواهد، در ذهنش ميشود.
ديگر بازيگر قدر اين فيلم «مدز ميكلسون» هم كه در كنار «هريسون فورد» در جلسه نشسته بود، گفت: «در عمر كاريام قطعا پشيمانيهايي داشتهام. فيلمها و پروژههايي بودهاند كه ردشان كردهام و بعدها شاهكار از آب در آمدهاند. در نهايت اما بهطور كلي، ميتوانم بگويم كه خوشحالي و رضايتم از پشيمانيهايم قطعا بيشترند. مخصوصا كه توانستم در «اينديانا جونز» در كنار «هريسون فورد» بازي كنم. وقتي ۱۵ سالم بود براي اولينبار اين فيلم را ديدم و آن موقع هيچگاه فكر نميكردم كه روزي بتوانم با اين قهرمان همبازي شوم.»
كنفرانس مطبوعاتي ديگر اما درباره فيلم «درباره علفهاي خشك» كارگردان ترك «نوري بيگله جيلان» بود. اين كارگردان كه از سوگليهاي جشنواره كن است از معدود كارگرداناني است كه تمامي جوايز كن، از بهترين كارگرداني تا جايزه ويژه هيات داوران و جايزه بزرگ و نخل طلا (براي فيلم «خواب زمستاني» در سال ۲۰۱۴) را از آن خود كرده است. تهيهكننده فيلم در اين كنفرانس مطبوعاتي كه از طرف تهيهكننده و سرمايهگذار اسكانديناويايي فيلم « فيلمي وست» برگزار شده بود اعلام كرد كه «جيلان»، اين كارگردان وسواسي، فيلمبرداري اين فيلم را در سال ۲۰۲۰ انجام داده است و سه سال بعدي را تماما صرف كارهاي پس از توليد فيلم كرده است. پارسال براي مدتي به فكر رساندن فيلم به جشنواره كن بودهاند اما در آخر از اين كار صرفنظر كردهاند چون باز هم زمان كافي براي ارايه كاري كه ميخواستهاند، نبوده!
بعد از اين حرفهاي تهيهكننده فيلم، بهشدت منتظر ديدن اين فيلم بودم كه اولين پخش جهانياش در بعد از ظهر انجام ميشد.
«درباره علفهاي خشك» داستان معلمي جوان به اسم «صمت» است كه چهار سالي است در مدرسهاي دورافتاده در آناتولي به تدريس مشغول است. «صمت» و دوست و همخانهاش «كنان» از طرف دو دانشآموز متهم به بد رفتاري و حركات و تماسهاي نادرست جنسي با دانشآموزان ميشوند…
امسال ششمين باري است كه «نوري بيلگه جيلان» ۶۴ ساله با فيلمش به جشنواره كن ميآيد. قهرمان فيلم «جيلان» به نام «صمت» قهرمان نيست. او شخصيتي خاكستري دارد. «جيلان» البته ما را به چنين شخصيتهايي كه قهرمان نيستند، در فيلمهاي مختلفش عادت داده است. مردي پر ادعا كه سر همه را با سخنرانيهاي طولاني و تفسيرهايش از خوب و بد و جامعه ايدهآل و سياست درد ميآورد. «صمت» معلم نقاشي مدرسهاي فقير در روستايي دورافتاده است ولي بهشدت به دنبال منتقل كردن خود به استانبول است تا به قول خودش «از اين سوراخ جهنمي فرار كند». دوست و همكار و همخانه او «كنان» اما شخصيتي روستايي و ساده دارد و از شغلش در اين روستاي پرت كه فقط زمستاني جهنمي و تابستاني خشك دارد، خوشحال است. «كنان» تنها به دنبال پيدا كردن عشق است… در تواناييهاي كارگردان ترك براي نشان دادن تصاويري بينظير از طبيعت شكي نيست. او با پلانهايي به نظر ساده اما بهشدت وسواسگونه و فكر شده ميتواند بطن و جوهره وحشي طبيعت را به تصوير بكشد. بنابراين از نظر فيلمبرداري و كارگرداني «درباره علفهاي خشك» قطعا درخشان است و جا افتاده، زيبا و فكر شده است. كارگردان قهار ترك نيازي به انجام حركتهاي سخت و اضافه دوربين براي نشان دادن مهارتهاي كارگردانياش ندارد و اين اشتباه را نكرده است. مشكل فيلم براي من اما تنها داستان اضافي فيلم است كه غير از افزودن نيم ساعت به زمان فيلم هيچ دليل موجهي ندارند. رفت و آمد «صمت» به خانه پيرمردي در روستا، مشروب خوردنش با او و پسر جوان و بيانگيزهاي كه به فكر رفتن از روستاست اما كاري نميكند و ديالوگهاي طولانيشان درباره زندگي و رفتار اين پسر كه در آخر نميدانيم چه شد و كجاست، هيچ تاثيري در داستان فيلم ندارد. داستان اصلي فيلم خود از دو قسمت تشكيل شده است: داستان اتهام دو شاگرد مدرسه به «صمت» و دوستش كه در آغاز دوستاني صميمي به نظر ميآيند و ورود «نوراي» زن جواني به زندگي اين دو كه باعث شروع رقابت بين اين دو و نشان دادن چهره ديگري از «صمت» ميشود. صحنههاي رفت و آمد «صمت» به خانه پيرمرد روستايي و حرفهايشان در اين وسط اما هيچ كمكي به پيشبرد هيچكدام از اين دو داستان نميكند. «درباره علفهاي خشك» در كل اما همان انتظاري كه از «جيلان» داشتيم را بر آورده ميكند، نه كمتر و نه بيشتر. ابر كارگردان ترك همچنان و مثل هميشه عالي است اما اگر به دنبال غافلگيري با داستاني متفاوت يا تغييري در كارگرداني و نگاه از سمت او هستيد، اين اتفاق نميافتد. مانند هميشه اما، «نوري بيلگه جيلان» يكي از شانسهاي بزرگ امسال براي دستيابي به جوايز اصلي جشنواره و حتي نخل طلا است؛ نخلي كه اگر «جيلان » امسال با خود به خانه ببرد، باعث ورودش به كلاب استثنايي دو نخليهاي كن (به مانند رييس هيات داوران «روبن استلند») ميشود.
ديگر فيلم بخش مسابقه ديروز اما، تا به اينجا به نظر من فيلمي فضايي است كه از مكان و فضايي ديگر به جشنواره كن پرتاب شده است. اسم اين فيلم «منطقه مورد علاقه» و اسم كارگردانش «جاناتان گلزر» را به خاطر بسپاريد. داستان فيلم به صورت يك خطي، يكي از پيش پاافتادهترين و كارشدهترين داستانها را به ذهن ميآورد: خانوادهاي آلماني كه در كنار كمپ «اشويتز» زندگي ميكنند. پدر خانواده رييس كمپ است. زندگي احساسي اين زوج مشكلدار شده است. اما هر دو سعي در ساختن زندگي رويايي در كنار اين كمپ وحشت دارند.
اين خلاصه داستان فيلم قطعا ما را به ياد دهها و صدها فيلم ديگري كه درباره نازيها و كمپهاي آدمكشي و جنگ جهاني دوم ميشناسيم، مياندازد. اول فيلم حتي به «پسري با پيژامه راهراه» شباهت دارد. خانوادهاي نازي كه در خانهاي زيبا در كنار كمپ آدمسوزي زندگي ميكنند. شباهت «منطقه مورد علاقه» اما با اين فيلم يا ديگر فيلمها به همين جا ختم ميشود.
«جاناتان گلزر» موفق به خلق كمدي سياه، هنري و غريب شده است. خانواده افسر «هاس» در بهشتي رنگي با گلهاي زيبا، استخري پر آب، گلخانهاي پر از گل و گياه و خدمتكاران و دوستان خوش خلقشان زندگي ميكنند، در حالي كه خانهشان رسما ديوار به ديوار كمپ «اشويتز» است كه وحشتناكترين و بدنامترين كمپ دوران نازيهاست. زن خانواده كاملا از واقعيت جداست و خانهاش را بهشت ميداند و خود را ملكه اشويتز! اين تفاوت فكر و اين تفاوت فضا تماشاگر را شگفتزده ميكند و صحنههايي كمدي به وجود ميآورد. ميل به نديدن و عذاب وجدان از اين خنده، در تمام طول فيلم تماشاگر را درگير خود ميكند. ديگر تفاوت اين فيلم با تمام فيلمهاي جنگ جهاني دوم، نشان ندادن حتي يك صحنه از جنگ يا حتي كمپ است. غير از يكي از زندانيان كه در چند صحنه به داخل حياط رويايي «هاس»ها ميآيد، هيچ اثر و نشانهاي از زندانيان و كمپ و وحشت و آدمكشي و بدبختي جنگ در فيلم نيست. تنها اشارات فيلم از طريق صداهايي است كه گهگاه شنيده ميشوند يا حرفهايي است كه گاه بين پدر خانواده و همكارانش رد و بدل ميشود. و البته دود قطاري كه مرتبا از پشت خانه ميگذرد و هر روز و هر شب زندانيان بيشتري را براي كشتن به اين كمپ مرگ ميآورد. استفاده از رنگهاي فانتزي و شارپ مثل سبز و قرمز و صورتي و كنتراست اينها با اتفاقاتي كه ميدانيم در چند قدمي اين زندگي رويايي و اين به اصطلاح خانه رويايي اتفاق ميافتند ولي هيچگاه نميبينيم، تكاندهندهاند و تاثير بيشتر و عجيبتري بر تماشاگر ميگذارند چون نميبينيمشان، پس تصورشان ميكنيم. و قطعا تصورات ما از تصاويري كه حاضر و آماده جلوي چشمانمان ميگذارند، ماندگارترند و بر ذهن و حافظهمان ميچسبند و ميمانند. ما هرگز آن طرف ديوار بهشت جعلي خانواده «هاس» را نميبينيم، اما خاكسترهايي كه باغبان در باغچه زيباي اين خانواده بر پاي درختان ميپاشد، تاييدي بر تفكرات وحشتناك ماست…
نظر مرا اگر بخواهيد، «جاناتان گلزر»، اين كارگردان بريتانيايي بعد از ده سال، فيلمي ساخته كه لايق بهترينها در كن است. توصيه ميكنم كه «درباره علفهاي خشك» را حتما ببينيد.