گفتوگو با علي خسروي درباره نمايشگاه «روياهاي قرنطينه» در نگارخانه سهراب
پيشگو نيستم
نقاشيهاي اين نمايشگاه اگرچه محصول دوره كروناست اما به جاي بازنمايي امر وحشتزا به حركت، شادي و زندگي دعوتمان ميكند
پرويز براتي
سرداران تجسمي امروز ايران، نقاشان هستند. اگر از دهه پنجاه تا هفتادِ شمسي، معماران بودند و از دهه هفتاد به بعد گرافيستها؛ امروز اين جايگاه در اختيار نقاشان است. علي خسروي هنرمندي است كه تمام اين مسيرها را آزموده. هنرمندي كه لحن دوران سردمداري گرافيستها را با خودش حمل ميكند؛ چند سالي است نقاشي را براي بيان زبان بصري خاص خود برگزيده است. نقاشيهاي جديد خسروي كه حاصل سه سال خانهنشيني او در دوران دهشتبار كروناست، پردههاي واقعگرايي است كه - به تعبير جاويد رمضاني- مستقيما شاعرانگي را از دل زنانگي استخراج ميكنند. اگر بپذيريم نظام زنانه تمدنساز است و نظام شاعرانه، ذهن را ميسازد، اين را در تمامي پنجاه نقاشي خسروي كه اين روزها در قالب نمايشگاه «روياهاي قرنطينه» در نگارخانه سهراب به تماشاست، ميبينيم. اين طراح گرافيك، تصويرساز و نقاش، متولد ۱۳۲۷ در كرمان و فارغالتحصيل رشته گرافيك از دانشكده هنرهاي زيبا دانشگاه تهران است. گفتوگويمان را با او ميخوانيد.
با اينكه نام مجموعه «روياهاي قرنطينه» است و حاصل سه سال دوران كرونا، ردپايي از وحشتِ كرونا در اين كارها ديده نميشود. بيشتر دعوت به حركت و شادي و زندگي است تا بازنمايي امر وحشتزا...
اگر وحشتِ كرونا را در آن روزها نقاشي ميكردم كه از پا درميآمدم! اين كارها، برايم پناهگاه بود. درواقع همانطور كه آن روزها در خانه مينشستيم تا كرونا سراغمان نيايد، رفتن سراغ اين نقاشيها هم برايم فرار از آن وحشت بود. البته من اين نقاشيها را از قبل انجام ميدادم. ايده اصلياش را داشتم. من خيلي سال است راجع به موسيقي كار ميكنم؛ ولي در دوران كرونا بهخاطر اينكه اجبارا بايد در خانه اقامت ميكردم فرصت بيشتري فراهم شد تا علاوه بر نقاشي، يكجور پناهگاه براي فرار از اخبار بد كه در سراسر دنيا حاكم بود و آدم از آن اخبار از پا درميآمد پيدا كنم. اين كار براي من درمان بوده است؛ در عين حال نقاشي برايم يك شعف و گشايش و شوق دارد. اين باعث شده بود روحيهام خوب شود و يأسي كه دامن خيلي از دوستان را گرفته بود يقه من را نگيرد. دوستان بسياري داشتم كه كرونا آنها را از ما گرفت. روزگار سختي بود. كودكان نميتوانستند پدربزرگها و مادربزرگهايشان را ببينند و همه از يكديگر فرار ميكردند. من ميتوانستم بنشينم و غصه بخورم ولي ترجيح دادم خودم را يك جوري نجات بدهم. نتيجهاش هم حالا كه كرونا به پايان رسيده برايم قابل توجه و مفيد بوده است.
در نگاهي كلي به اين مجموعه، اين نقاشيهاي فيگورال، سازمان و اندام بدن را به دقت منجمد نميكنند و فقط منعكس ميكنند، اين را دولوز نقاشي فيگوراتيو ميداند...
اين نوع نقاشي، نقاشي ذهني من است. من دقيقا مدل نداشتم كه از روي آن طراحي كنم ...
برعكس امپرسيونيستها؟
بله، امپرسيونيستها تابلوهايشان را به يك فضاي باز ميبردند اما از روي مدل كار ميكردند منتها از آنجا كه ميخواستند سرعت ضبط نقاشي را داشته باشند از ضربههاي قلم تند بهره ميبردند. براي من آن شيوه ضرب قلم جذاب بود؛ ولي شكل كار من ساختمانش شبيه مينياتور است، شبيه معماري است. از اول ميدانم چه ميخواهم بكشم و اجزاي اثر چيست. مثل نقاشي آبستره در لحظه و با احساس نيست كه كار پيشبينينشده انجام شود. من تا حدود زيادي همان ابتدا ميدانم سرانجام كار چگونه خواهد شد. در حين كار كردن رنگها را تغيير ميدهم، گاهي اوقات تركيببنديها را تغيير ميدهم و كل چارچوب را ميدانم و حين اجرا تغييرات را اعمال ميكنم كه نوعي خلاقيت لحظهاي را وارد اثر ميكند.
فيگورهاي زن شما را ميتوان «بدنهاي بدون اندام» ناميد؛ پيكرههاي فاقد چهره در فضايي نامعين...
اين كارها ارجاع به شخص معيني ندارند كه بگويم فلان خواننده و نوازنده منظورم بوده. گونهاي روياپردازي است.
با توجه به سالها تمركز شما روي چهرهپردازي هنرمندان موسيقي و جزيينگري در ترسيم آن چهرهها، عجيب بود اين صورتهاي مبهم و رازآلود را كشيدن ...
واقعيت اين است كه من سالهاست در كنار كار گرافيك و تصويرسازي، نقاشي هم انجام ميدادم، ولي خُب، كارِ گرافيك بيشتر وقت من را ميگرفت. در نتيجه كمتر به نقاشي ميپرداختم. چند سالي است كار گرافيك را كنار گذاشتهام و تمركزم روي نقاشي است. اين فرصتي شد كه تعداد تابلوها و خروجي كارم در نقاشي بيشتر شود. با نقاشي بيشتر خودم را پيدا كردم تا با گرافيك. هر چند براي تامين هزينه زندگي مجبور به كار گرافيكي بودم. من كارمند سازمان صدا و سيما و بازنشسته آنجا هستم؛ ولي اين كار را بيشتر دوست دارم براي اينكه شخصيتر است.
طي آن سالها كه فعاليت گرافيك و تصويرسازي ميكرديد نقاشيهايتان را بهطور وسيع نمايش نداديد؟
خير. من در انتشارات سروش مشغول كار بودم. خيلي از وقتها جلدهايي كه اين انتشاراتي منتشر ميكرد كار من بود. حتي براي كتابها تصويرسازي ميكردم. اما به دليل تمركزم بر تصويرسازي و گرافيك، نقاشيهايم را بهطور وسيع منتشر نكردم.
ميتوان اينطور ارزيابي كرد كه كار شما در اين مجموعه، انتقال دادن واقعيتِ احساس است نه واقعيت پديدههاي قابل رويت يا روايتي از يك واقعه. به تعبير اسكات لش، هنر پستمدرن برخلاف نقاشي كلاسيك كه صورتها و بدنها را باز توليد ميكرد يا نقاشي مدرن كه ابداعشان ميكرد؛ نيروها را به گونه اشكال در ميآورد...
من اصلا از همه اين ايسمها گريزانم. فكر ميكنم همه نقاشان ابتدا كار خودشان را انجام ميدهند و بعدا ديگران ميآيند و آن كارها را طبقهبندي ميكنند. هر انساني يكسري درونداد دارد؛ موسيقي گوش ميكند، آدمهاي اطرافش را ميبيند، لباس پوشيدن و غذا خوردن آنها را مشاهده ميكند؛ همه اينها وارد ذهنش ميشود و او آنها را استحاله ميكند. بعد از آن يك خروجي اتفاق ميافتد. كيفيت كار من نيز چنين است. خودم نميتوانم بگويم دقيقا چه رويكردي است! شايد مخلوطي از آن چيزهايي باشد كه در جهان من وجود دارد. من با دانش خود اينها را تركيب ميكنم و اين، خروجي ذهن من است. اما من مايلم چيزي را به همه اينها بيفزايم كه در مفهوم «كودكي» صورتبندي ميشود. نقاشي براي من همچون برخورد يك كودك است با قلم و كاغذ و ماژيك رنگي در سالهاي نخستين زندگياش. كودك، قلم و ماژيك را در دست ميگيرد و جهان و ابژههاي اطرافش را نقاشي ميكند. اين كودك نه به فروش فكر ميكند نه به نمايش اثرش. اين تجربه كودكي، با لذت همراه است. براي كودك لذت شخصي در نقاشي، از هر چيز ديگري مهمتر است. نقاشي كردن براي من هم، شعف دوران كودكي را دارد. اين شيوه كار كردن من است. براي اينكه هزينههاي زندگي را تامين كنم، كار گرافيكي موظف انجام ميدادم و سفارش قبول ميكردم؛ ولي آن كارها براي من لذتي نداشت. نقاشي هيچ سفارشدهندهاي ندارد و شخصي است. ابدا فكر نميكنم كه اين كار را بايد بفروشم و نگران مخاطب نيستم. لذت و شعف اين كار براي من مهم است.
يك جور به نظر ميآيد تعمدي داريد از اينكه كارتان وصل نشود به امپرسيونيستها؛ هر چند رگههايي از امپرسيونيسم در كارها مشهود است ولي شيوه شخصيتان برجستگي دارد.
بيش از يكصد سال از دوره امپرسيونيستها ميگذرد. من خودم شيفته آن دوره هستم به شخصه. علاوه بر اينكه در اين كارها از امپرسيونيسم تاثير گرفتهام و با كار هنرمندان درجه يك دنيا آشنا هستم و از آنها ياد ميگيرم؛ ولي تقليد نميكنم. اگر بگويم كسي روي من تاثير نگذاشته حرف بيهوده زدهام؛ از همهچيز تاثير ميگيرم.
تكنيك رنگگذاري اين نقاشيها چطور شكل گرفت؟
فوران و شادابي رنگ در اين كارها هست، بنا به موضوع چون موضوع شاديبخش موسيقي و انتقال شادي در ميان است. اينكه شما اين رنگها را ميبينيد، فوران رنگ در ذهن من است كه دنبال رنگهاي خيلي تلخ نبودهام. يك جور پناهگاه بوده است، گذر از تلخي به يك روزنه شفاف، به انفجار رنگ. فقط فكر ميكنم اين سه سال كه اين كارها را انجام دادم، جزو دوران خوب زندگي من است و فكر ميكنم با انجام اين كارها مفيده بودهام و همين مرا راضي ميكند. الان با اينكه وحشتي از كرونا نيست؛ ولي ادامه خواهم داد و مايلم ادامه دهم تا وقتي كه به تكرار خودم نيفتادهام.
موافقيد كه اين كارها به سمت نگارگري ايراني متمايل است. اين زنان با اندامهاي ظريف و كشيده استيليزه شده. سرها به شيوه زنان تصوير شده در نگارگري ايراني به يك طرف كج شدهاند و هر يك مشغول نواختنسازي ايراني هستند...
قدري فرمهاي مينياتور را شما در اين آثار ميبينيد؛ ولي عملا من مينياتوريست نيستم. شيوه چيدمان و شيوه مهندسيشده روي تابلو، به سياق مينياتوريستهاست. هرچند خود مينياتوريستها هم كار فيالبداهه انجام نميدادند بلكه از قبل پيش طرح را روي كاغذ تهيه ميكردند و بعد كار اصلي را اجرا ميكردند. از اين نگاه كارم شبيه مينياتوريستهاست. فرمها كشيدگي دارد و تا حدودي برگرفته از نگارگري ايراني است ولي نخواستم مينياتور كار كنم.
صحنههاي بزم، سادهسازي فرم و حالت پيكرهها و تركيببنديها ما را به ياد نگارگري ايراني مياندازد...
تمام كارها زناني هستند كه مشغول نواختن سازهاي ايرانياند و ابدا ساز خارجي در نقاشيها وجود ندارد. فضاها ايراني است. در بعضي كارها زمين است و دريا و گُل؛ از اين جهت خيلي شبيه مينياتور است ولي اصراري بر اين اتفاق نداشتم. البته من نگارگري قديم ايراني را بسيار دوست دارم. وقتي نگاه ميكنم اين هنرمندان چه دنيايي براي خودشان آفريدهاند؛ بدون آنكه مقلد طبيعت باشند، فوقالعاده لذت ميبرم. احتمالا بخشي از همين شيوه كارِ آنها روي كار من نيز تاثير گذاشته است.
شما بيش از هزار چهره موسيقيدانان را طراحي ميكنيد. در اين مجموعه نيز محور اصلي و مركزي، موسيقيدانان و زنان نوازنده و سازهاي ايراني هستند. موسيقي چه جذابيت و اهميتي براي شما دارد؟
من قبلا روي موضوعات ديگر نيز كار كردهام. منظره هم كشيدهام. آبرنگهاي خاصي نيز دارم؛ ولي اينكه ذهنم كشيده شد به موسيقيدانها فلسفهاي پشتش نيست جز جذابيت. وامدار آنها هستم كه اين جذابيت را برايم پديد ميآورند و در عين حال من هم زيباسازي زندگي آنها را انعكاس ميدهم.
طبيعتا يك آشنايي اتفاق افتاده با عالم موسيقي. حتي خودتان اگر فعاليت موسيقايي نداشتهايد ولي تصوير موسيقيدان هم بسته ذهنيتان شده است.
موضوع يكي است ولي شيوه كار و تكنيك و تقرب ذهني با آن متفاوت است.
نقاشيهايتان خيلي اساس طراحانه دارد. اين از كجا نشأت ميگيرد؟
گفتم كه من اصلا نقاشي را بسان كودكان دوست دارم. كودكان شكل ميكشند و اشياي اطراف را ترسيم ميكنند. خيلي سراغ آبستره نميروند. براي من هم آبستره جذابيتي ندارد. آبستره ميبينم و از آن لذت هم ميبرم ولي جذابيتي كه در نقاشي فيگوراتيو ميبينم در كارهاي آبستره نميبينم. اين البته يك اصل و قانون نيست. رويكرد شخصي من است.
وحشت در اين كارها، بهانه روايت است. در اين صورتهاي محو و چهرههاي مبهم...
اين ابهام ممكن است به جذابيت اثر كمك كند. ولي زياد به اين ابهام توجه نميكنم. در واقع فيگور در اين كارها تبديل به فرم شده است. اصلا قرار نبود اين فيگورها چهره خاصي را نمايش بدهند برعكس پرترههاي موسيقي.
طبيعتا اين نقاشيها ميتوانند زيست فرهنگي و اجتماعي ما را نمايندگي كنند كه از وحشت كرونا آغاز و به نقشآفرينيزنان در جامعه منتهي شد...
اصل مطلب همين است كه زنها در موسيقي ما مورد بيمهري چندگانه هستند. چرا نبايد موسيقي و آواز بخوانند؟ صرفنظر از اينكه برخي خانوادهها مخالف موسيقي هستند حكومت نيز سخت گرفته براي اين كار.
هنرمندي قسمي پيشگويي است. با اين حال هنرمند واكنش آني به رخدادها ندارد...
به عكس، معتقدم همين الان هم هنرمند ميتواند واكنشي داشته باشد به مسائل جامعه. اصلا اينطور نيست كه هنرمند در زمان اكنون واكنشي نداشته باشد و مثلا منتظر بايستد تا 10 سال ديگر در هنر واكنش نشان دهد. حوادثي كه امروز موجب رنج هنرمند ميشود، ميتواند همين امروز در اثرش انعكاس يابد. ولي من كارم پيشگويي نيست. نميدانم فردا چه اتفاقي ميافتد؟!
اين كارها برايم پناهگاه بود. درواقع همانطور كه آن روزها در خانه مينشستيم تا كرونا سراغمان نيايد، رفتن سراغ اين نقاشيها هم برايم فرار از آن وحشت بود. البته من اين نقاشيها را از قبل انجام ميدادم. ايده اصلياش را داشتم. من خيلي سال است راجع به موسيقي كار ميكنم؛ ولي در دوران كرونا بهخاطر اينكه اجبارا بايد در خانه اقامت ميكردم فرصت بيشتري فراهم شد تا علاوه بر نقاشي، يكجور پناهگاه براي فرار از اخبار بد كه در سراسر دنيا حاكم بود و آدم از آن اخبار از پا درميآمد پيدا كنم.
تمام كارها زناني هستند كه مشغول نواختن سازهاي ايرانياند و ابداً ساز خارجي در نقاشيها وجود ندارد. فضاها ايراني است. در بعضي كارها زمين است و دريا و گُل؛ از اين جهت خيلي شبيه مينياتور است ولي اصراري بر اين اتفاق نداشتم. البته من نگارگري قديم ايراني را بسيار دوست دارم. وقتي نگاه ميكنم اين هنرمندان چه دنيايي براي خودشان آفريدهاند؛ بدون آنكه مقلد طبيعت باشند، فوقالعاده لذت ميبرم. احتمالاً بخشي از همين شيوه كارِ آنها روي كار من نيز تأثير گذاشته است.