گزارش «اعتماد» از جشنواره فيلم كن-6
«آناتومي يك سقوط» لايق بزرگترين جوايز امسال
امسال و اينبار هم نوبت «كوريسماكي» براي بردن نخل طلاي كن به خانه نيست
لادن موسوي
روز گذشته دو فيلم در بخش مسابقه كن نمايش داده شدند؛ «آناتومي يك سقوط» به كارگرداني «جوستين تريه» و «برگهاي مرده» اثر كارگردان سرشناس فنلاندي و مورد علاقه كن «اكي كوريسماكي».
دو فيلم كاملا متفاوت اما خوشساخت و متفاوت كه حرفي براي گفتن در جشنواره دارند و هر دو ميتوانند شانس گرفتن يكي از جوايز جشنواره را داشته باشند. البته فقط يكي از اينها، به نظر من لايق بزرگترين جوايز امسال است. پس گزارش امروز را با اين فيلم شروع ميكنم. «آناتومي يك سقوط» داستان زني است كه متهم به قتل شوهرش ميشود كه جسدش پايين پنجره اتاقي كه در آن كار ميكرده پيدا ميشود. خانواده سه نفره اين فيلم، متفاوتند. آنها به تازگي در كوههاي آلپ، زادگاه «ماتياس»، مرد خانواده مستقر شدهاند. مرد فرانسوي است، زن آلمانيست و زبان مورد استفادهشان انگليسي است.
پدر، استاد دانشگاه است و پسر نابينايشان «دانيل» را هم در خانه درس ميدهد و زنخانواده نويسندهاي موفق است كه چندين كتاب منتشر كرده است. برعكس شوهرش كه سالهاست در آرزوي نوشتن رماني است كه هيچگاه ننوشته...
«جوستين تريه» موفق شده فيلم را از قراردادهاي كليشهاي فيلمهاي دادگاهي فراتر ببرد و به فيلمي تاثيرگذار درباره روابط زوج و نگاه كودكشان كه در سن ۱۱سالگي مجبور به تحمل درد و رنجي فراتر از طاقتش و بزرگ شدن زودهنگام است تبديل كند.
«جوستين تريه» كارگردان زن فرانسوي متولد نرماندي، كه در مدرسه هنرهاي زيباي پاريس تحصيل كرده است، در تمام فيلمهايش از زنان صحبت ميكند. زناني با شخصيت پيچيده، در آستانه شكستن يا سقوط، معلق ميان افسردگي و خنده. او كه معمولا با هنرپيشه فرانسوي «ويرجيني افيرا» كار ميكند، براي فيلم جديدش به سراغ هنرپيشهاي متفاوت رفته است. «ساندرا هولر» هنرپيشه توانمند آلماني، نقش اول فيلم را برعهده دارد و به خوبي موفق شده است تا شخصيت پيچيده «ساندرا» را بازي كند. زني موفق در كار كه در زندگي خانوادگياش اما، با شوهرش «ساموئل» كه سرخورده از شكست در نويسندگي است مشكلاتي دارد. مشكلاتي كه تصادف پسرشان در ۴سالگي و نابينايياش در آن نقشي مهم داشتهاند. «ساندرا هولر» كه در فيلم زيبا و متفاوت «منطقه مورد علاقه» ساخته «جاناتان گلزر» كه درباره آن نوشتم هم بازي كرده است، امسال با دو فيلم در جشنواره كن حضور دارد. دو فيلم كاملا متفاوت.
در نگاه اول «آناتومي يك سقوط» ميتواند فيلمي
هزار بار ديده شده و خستهكننده باشد كه مقدار زيادي از آن در دادگاه و بين ارايه شواهد و جنگ و جدال دادستان و وكيل مدافع متهم ميگذرد. حتي ميتواند به مستندهاي سخيف تلويزيوني كه با تصاوير بازسازي شده از پنجره و خانه و زندگي مقتول و صداي راوي كه با هيجاني كاذب سعي در تهييج داستان دارد شبيه باشد. اما اشتباه نكنيد. «آناتومي يك سقوط» به هيچ كدام از اينها شباهت ندارد.
بازي زيبا و دروني «ساندرا هولر»، داستان و اتفاقاتي كه در دادگاه، در فلشبكها و در رابطه مادر و پسرش «دانيل» 11ساله ميافتد، فيلم را به داستاني پيچواپيچ و بر انگيزاننده تبديل ميكند. تماشاگر سرگردان است و نميداند كه آيا بايد زني بيوه و تنها در كشوري غريب، كه شوهرش مرده و آماج اتهام است را باور كند و به حالش دل بسوزاند يا قاتلي خبره و خائن، كه بارها به شوهرش خيانت كرده و سپس با خونسردي او را به قتل رسانده. قاتلي بياحساس بدون نگراني از تاثير اين اتفاق بر «دانيل» كه جسد پدر را پيدا ميكند و اين ندانستن و تلاش براي فهميدن حقيقت، تا به آخر ما را همراه خود ميبرد. حتي وكيل مدافع «ساندرا» كه دوست و عاشق قديمياش هست هم به نظر ميرسد كه نميداند چه فكري بايد بكند. چيزي كه «ساندرا» هم متوجه شده و قبل ازجلسه دادگاه پاياني به او ميگويد. فيلم در نيم ساعت اول، به آرامي پيش برده ميشود، همهچيز با دقت و آرام آرام چيده ميشود تا زيربناي داستان به درستي شكل بگيرد، قبل از اينكه فيلم در سرازيري بيفتد.
«دانيل» با بازي «ميلو ماچادو گرينر» هم يكي ديگر از نقاط قوت فيلم در عرصه بازيگري است. پسري نابينا، احساساتي، بهشدت باهوش كه بزرگتر از سنش حرف ميزند و عمل ميكند. پسري كه با وجود مشكل بيناييش مستقل است و با همراهي سگش «اسنوپ»، بهطور طبيعي زندگي ميكند. و اتفاقا «دانيل» است كه گره داستان را براي ما و البته دادگاه باز ميكند. او با وجود سن كمش، با حضور در جلسات دادگاه شروع به آناليز اتفاقات ميكند و كمكم تصميم ميگيرد كه كدام نسخه از داستان را ميخواهد باور كند و اين روشنبينياش و شهادت دوباره و غيرمنتظره و خارج از برنامهاش در دادگاه، نه تنها موجب راي صادره ميشود كه ما تماشاگران را هم از سرگرداني بيرون ميآورد تا بر شک و شبهه خود فارغ آمده و به نظر و نگاه او احترام بگذاريم. كارگرداني و ميزانسن فيلم فكر شده و درست است كه نمونهاش را ميتوانيم در فلاشبكهاي فيلم ببينيم كه هيچ كدام بدون دليل اتفاق نميافتند، بهجايند و بهموقع شروع و تمام ميشوند. مثلا يكي از اين فلاشبكها هنگام پخش صدايي است كه «ماتياس» بيخبر از «ساندرا»، روز قبل از مرگش، هنگام دعوايشان ضبط كرده است. ما شروع به گوش كردن صدا ميكنيم، قبل از اينكه به درون فلاشبك برويم و سپس دوباره و قبل از تمام شدنش به دادگاه برگرديم تا مثل حاضران در دادگاه نتوانيم آخر داستان را ببينيم و مانند آنها گيج از سر و صداهاي آخربشويم و نفهميم كه بالاخره كدام يك از زن و شوهر ديگري را كتك زدهاند و خشونت به خرج دادهاند. و يكي از جذابترين صحنههاي فيلم فلاشبكي است كه در آخر دادگاه و هنگام شهادت دوباره «دانيل» اتفاق ميافتد. او صحنهاي را كه با پدرش و در ماشينشان اتفاق افتاده را به خاطر ميآورد و براي دادگاه تعريف ميكند. درحالي كه ما صحنه مورد نظر «دانيل» را ميبينيم، صداي پدر اما وجود ندارد. درحالي كه «ماتياس» حرف ميزند، ما صداي «دانيل» را ميشنويم، همانگونه كه در دادگاه در حال تعريف كردن است.
و اما برجستهترين اتفاق در «آناتومي يك سقوط» براي من ديالوگهاي اين فيلم هستند. از نگاه من بزرگترين مشكل اكثر فيلمهاي فرانسوي كه ميبينم در ديالوگنويسي آنها خلاصه ميشود. فرانسويها هم مثل ما ايرانيان، زبان محاورهاي و نوشتاريشان متفاوت است، چيزي كه مثلا در زبان انگليسي به اين معنا وجود ندارد. در اكثر غريب به اتفاق فيلمهاي فرانسوي اما، بازيگران هنگام حرف زدن تقريبا يا كاملا به زبان نوشتاري حرف ميزنند. يا طرز بيان يا انتخاب كلماتشان جوري است كه از زبان محاورهاي كه هر روز از آن استفاده ميكنند، فاصله دارد. مخصوصا اين مشكل درباره جوانان بيشتر است، به دليل مدل حرف زدن جوانان كه در تمام دنيا و در تمام زبانها حتي با زبان محاورهاي مورد استفاده عموم هم فاصله دارد. تماشاي فيلمهاي فرانسوي، هرچند خوشساخت، با اينگونه ديالوگهاي ناباورانه و دور از حقيقت، عامل ناباورپذيري فيلم ميشود. اينجاست كه «ژوستين تريه» از نظر من خوش درخشيده. «آناتومي يك سقوط» بهشدت باورپذير است چون ديالوگهاي بازيگران همه درست نوشته شدهاند طرز بيان و تلفظشان بهجاست. هر كسي نسبت به جايگاه خود، سن و مرتبهاي كه در زندگي و در جامعه دارد، «دانيل» نوجوان، «ساندرا»ي خارجي، وكيل و... همه و همه به خاطر بازيشان و مهمتر ديالوگها و طرز بيانشان باور پذيرند. «آناتومي يك سقوط» پر از نكاتريزي است كه شايد به چشم نيايند يا كوچك و بياهميت جلوه كنند. اما اين نكات ريز و كوچك هستند كه اين فيلم را به فيلمي بزرگ تبديل كردهاند و «جوستين تريه » با اين فيلم آبروي سينماي فرانسه را خريده است كه تا قبل از اين فيلم، بدترين فيلمهاي امسال جشنواره بودند.
ديگر فيلمي كه ديدم و صد البته متفاوت از ديگر فيلمهاي حاضر در كن و بهطور كلي فيلمهايي كه عادت به ديدن آنها داريم بود «برگهاي مرده» كارگردان سرشناس فنلاندي «آكي كوريسماكي» بود. اين تفاوت اما چيز جديدي در كار و نوع ساخت و پرداخت فيلمي اين كارگردان نيست. سالهاست كه فيلمهاي «كوريسماكي» به همين نحو نوشته و سپس ساخته ميشوند. او كه به بودن در جشنواره كن عادت دارد تا به الان موفق به بردن يكي از جوايز مهم اين جشنواره، جايزه بزرگ (در سال ۲۰۰۲) شده است. كاراكترهاي فيلمهاي او هميشه رباتيك و بدون احساس هستند. صورتشان و رفتارشان هيچ احساسي را بروز نميدهد. در همين حال ديالوگهاي عجيب يا خندهداري ميگويند كه كاملا با فضا و موقعيت و چهره و رفتارشان متناقض است. اين اختلاف و تضاد باعث خنده تماشاگر ميشود. اينبار هم «كوريسماكي» همين مسير را
در پيش گرفته است.
«برگهاي مرده» به داستانهاي هميشگي اين كارگردان شباهت دارد. اينبار دو جوان از طبقه پايين فنلاند، «آنسا» و «هولاپا» كه هر دو كارگرهاي دونپايه هستند با همديگر ملاقات ميكنند. جرقهاي عاشقانه بين اين دو زده ميشود، اما مشكلاتي بر سر راه رسيدنشان به هم وجود دارد، مثل دايمالخمري «هوپالا» يا دست و پا چلفتگياش كه شماره «آنسا» را دقيقهاي بعد از گرفتنش، گم ميكند...
هنگام نمايش رسمي فيلم كه ديروز عصر بود، «كوريسماكي» كه خود را به شخصيتهاي فيلمهايش، به همان صورت بياحساس شبيه كرده بود، از همان اول و هنگام بالا رفتن از فرش قرمز، شروع به شوخي و سر به سر گذاشتن با عكاسان كرد و موجب خنده تماشاگران حاضر در سالن «لوميير» كه بهطور زنده ميتوانند بالا رفتن عوامل فيلم از پلهها را هر دفعه دنبال كنند، شد. او به اين شوخيهايش در مواجهه با «تيري فرمو» مدير جشنواره كه هميشه در بالاي پلهها منتظر كارگردان و گروهش است و سپس در بدو ورود به سالن ادامه داد. او با هوش فراوان همه را در فضايي شاد و مفرح قرار داد. اين كار باعث شد كه تماشاگران به شوخيها و ديالوگهاي فيلم حتي بيشتر از آنچه كه بايد رياكشن نشان دهند و آماده باشند تا با فيلم و لحن كمدياش ارتباط برقرار كنند. رنگ آميزي «برگهاي مرده» سرد است تا با فضاي موردنظر كارگردان هماهنگ باشد. موسيقيهاي زيادي در اين فيلم استفاده شدهاند كه شايد بزرگترين تفاوت اين فيلم با فيلمهاي قبلي «كوريسماكي» باشد. موسيقيهايي كه از راك تا شوبرت و تانگوي فنلاندي را در بر گرفته و به صحنههايي با كاراكترهايي بيروح زندگي ميبخشد.
«برگهاي مرده» فيلمي كوتاه (يك ساعت و بيست دقيقه) است كه براي جشنوارهاي مثل كن كه فيلمهاي ۳ و ۴ ساعته در آن امري طبيعي هستند نادر است. فيلمي كوتاه، ساده و بيغل و غش كه به نتيجه دلخواهش يعني فراهم كردن زماني مفرح براي تماشاگر ميرسد. «برگهاي مرده» قطعا اتفاق عجيب و خارقالعادهاي در جشنواره امسال نيست. اگر نظر مرا بخواهید، امسال و اينبار هم نوبت «كوريسماكي» براي بردن نخل طلاي كن به خانه نيست، هرچند احتمال بردن جايزهاي كوچكتر برايش وجود دارد. در هر صورت «برگهاي مرده» فيلمي متفاوت با بقيه فيلمهاي بخش مسابقه، ساده، سرراست و جذاب است كه خنده را بر لب تماشاگران ميآورد.