دولت آن مست
ساقي ار باده از اين دست به جام اندازد عارفان را همه در شُربِ مُدام اندازد
ور چُنين زيرِ خم زلف نهد دانه خال اي بسا مرغِ خِرد را كه به دام اندازد
اي خوشا دولتِ آن مست كه در پاي حريف سر و دستار نداند كه كدام اندازد
زاهدِ خام كه انكارِ ميو جام كند پخته گردد چو نظر بر ميخام اندازد
روز در كسبِ هنر كوش كه ميخوردنِ روز دلِ چون آينه، در زنگِ ظُلام اندازد
آن زمان وقتِ ميصبح فروغ است كه شب گِردِ خرگاهِ افق پرده شام اندازد
حافظ